از کتاب «سوسیالیسم، اقتصاد و سیاست» نوشته م.الف (ناصر پایدار)
کار مستقل از شکل خاص اجتماعی خود در دوره های مختلف تاریخی یک رابطه ساده حیاتی میان انسان و طبیعت است. کار به این اعتبار، به صورت « فی نفسه» بازگوی هیچ چیزی در مورد شرائط یا صورت بندی اقتصادی و اجتماعی حاکم بر پروسه انجامش نیست. بالعکس بیش از هر چیز فصل ممیز انسان از حیوان را تصویر می کند. بشر با کار است که خود را از سایر حیوانات متمایز می سازد. مارکس در این رابطه می گوید: « پروسه کار آنچنانکه در حالت ساده و مجردش تحلیل شد عبارت از فعالیت با هدف انسان به منظور تولید ارزش های مصرف و آماده ساختن طبیعت برای احتیاجات انسانی است. شرط عمومی مبادله مواد بین انسان و طبیعت و شرط ابدی زندگی بشری است و به همین سبب مستقل از هر شکل حیات انسانی و کلیه اشکال اجتماعی آن است. به عبارت بهتر بین کلیه اشکال اجتماعی زندگی انسان مشترک است. پس ضرورتی نبود که ما در این بحث مناسبات کارگر را با کارگران دیگر مورد مطالعه قرار دهیم. انسان و کارش از یک سو و موادش از سوی دیگر ما را کفایت می کرد. همچنانکه از مزه گندم نمی توان حدس زد که چه کسی آن را کاشته است، از چنین پروسه کاری نیز نمی توان دریافت که در چه شرائطی انجام شده است. آیا زیر تازیانه بیرحم نگهبان بردگان جریان یافته است، یا زیر چشم نگران سرمایهدار؟ آیا “سین سینیاتوس” آن را در گاوبندی خود به وجود آورده است یا خود کار آن وحشیئی است که به ضرب سنگ، شکاری را از پای در می آورد؟» ( کاپیتال، جلد اول)
کار تا اینجا و در این سطح، فعالیتی برای تولید فراورده های مورد نیاز بشر است. خصلتی که با ظهور کالا و تولید کالائی دچار تحول ماهوی می گردد. کالا همراه با زادنش پروسه کار را میثاق وحدت روند کار و روند تولید ارزش می کند زیرا خود تجسم وحدت ارزش مصرف با ارزش یا همان ارزش مبادله است. تا پیش از تولید کالائی، انسان ها کار می کنند به این خاطر که احتیاجات زیستی و رفاهی خود را تأمین نمایند، به بیان دیگر کار فقط مولد ارزش های مصرفی است اما با کالا شدن محصول کار آنچه به طور واقعی از دائره محاسبات محو می شود همین ارزش مصرف تولیدات و حاصل کار است. این کاملاً درست است که فراورده کار برای کسب ارزش یا ارزش مبادله ای باید به هر حال واجد ارزش مصرف باشد اما در فرایند داد و ستد کالاها، کار اجتماعاً لازم نهفته در آنها یا زمان کار متبلور در کالا، تنها ملاک انجام هر مبادله است.
فاز بعدی تکامل روند کار در پویه تحول تولید کالائی به شیوه تولید سرمایه داری ظاهر می گردد. در این جا روند ارزش آفرینی کار جای خود را به روند ارزش افزائی منتقل می کند. چرخه تولید شکل وحدت پویه کار و پروسه ارزش آفرینی را اتخاذ می نماید. چیزی که خصلت نمای تولید سرمایه داری یا رابطه تولید اضافه ارزش است. به این ترتیب نخستین شکل کار در زندگانى انسان ها هدفی سوای ایجاد ارزش های مصرفی دنبال نمی کرد. مشخصه ای که گویاى تعریف نامکتوب جماعات انسانى آن دوره از مفهوم کار بود. این تعریف که کار باید پاسخگوى احتیاجات معیشتى افراد باشد. انسان ها سالیان متمادى با ابزار کارى ساده و ابتدایى به این شکل تولید و با این برداشت طبیعى از مکان و مفهوم کار به زندگى خود ادامه دادند. جماعتهاى کمونى نخستین ساختار زیست مناسب و روبناى ارگانیک این شیوه تولید بودند. در این دوران اصل نیاز آدم ها به خورد و خوراک، پوشاک، مسکن و آلات دفاعى لازمه دفع حملات حیوانات درنده و نظایر اینها، کل هدف تولید و کار بشر را تعیین مى کرد. ابزار کار ابتدایى این زمان، نازل ترین درجه بارآوری کار و سطح بسیار پائین قدرت دخالت بشر در طبیعت یا توان بهره گیرى او از امکانات طبیعى همه و همه نوعی معیشت محقر را بر وی تحمیل می نمود. این وضع دوام نیاورد. انسانها در پروسه کار، انتظارات، احتیاجات، دانش، وسایل کار، قدرت اثرگذاری و بالاخره شیوه تولید و کل زندگانى خود را تغییر دادند. بازدهى کار در پرتو رشد ابزار تولید و افزایش قدرت دخالت بشر در طبیعت، بالا رفت. شیوه تولید اشتراکى و خود مصرفى نخستین، در مقابل نیاز بالنده انسان به تکامل وسایل کار و تولید اندک اندک عقب نشست. دیالکتیک مادى تاریخ، اقتصاد کالایى و مبادله محصول کار بر پایه کار اجتماعاً لازم متراکم در کالاها را بر جای شکل اولیه تولید نشاند. شیوه تولید مادى متناقضى که از یک سو با فرآیند توسعه تاریخى جوامع همسازى داشت و از سوى دیگر سرآغاز تاریخ بردگى انسان و تعمیق روزافزون این بردگى در تاریخ بود.
از این زمان به میزانى که شیوه تولید تازه توسعه مىیافت، اقتصاد خودمصرفى اشتراکی و تولید بر محور رفع نیازهاى انسانى نیز از تاریخ زندگانى بشر خط مىخورد. دیگر ارزش مصرف محصولات و نقش حاصل کار آدم ها در بهبود زندگى آنان اصلا مورد توجه نبود، بالعکس ارزش مبادله کالاها فلسفه وجودى کار و تولید را تعیین مى کرد. وسیله و هدف تاریخا جاى خود را عوض کردند. انسان وسیله و تولید کالا هدف شد. بدین ترتیب، تولید با هدف داد و ستد قانون اساسى زیست آدمیزاد گردید و این قانون درست در همان نقطه ظهورش روایت جدید خود از اساس هستی انسان را با زشت ترین خطوط بر دفتر خاطرات تیره تاریخ ثبت کرد. مبادله محصول کار با محصول کار به اکسپرسیون ارزشها، ظهور ارزش میانجى، پیدایش و توسعه بازار، رواج پول، تولد نظام سرواژ و مناسبات فئودالـى و بالاخره به انباشت سرمایه صنعتى، کالا شدن نیروى کار انسانى و گسترش شیوه تولید کاپیتالیستى منتهى شد. اقتصاد کالایى در هر گام توسعه خود طرد همه سویه انسان از حیطه دخالت در تعریف کار را تعمیق و باز هم تعمیق داد و این پدیده در شیوه تولید سرمایهدارى تا آخرین مرز ژرفش و توسعه به پیش تاخت. در این جا یعنى در سیطره تسلط تولید کاپیتالیستى دیگر نه فقط حاصل کار کالا، که نیروى کار نیز کالا بود. بعلاوه، محصول کار دیگر نه کالا، که سرمایه بود. تعریف کار، این که چه تولید شود و چه تولید نشود؟ تقسیم کار، سرنوشت محصول کار و تصمیم گیرى پیرامون هر چه که مربوط به زندگى بشر از ولادت تا مرگ و اساسا متولد شدن و نشدن و چگونه مردن انسان ها است، یک جا از حیطه اراده انسان خارج گردید و در قلمرو نفوذ و قدرت سرکش سرمایه قرار گرفت. صاحب کالای نیروی کار برده مزدی شد. کار که پیش از آن رابطه ای میان انسان و طبیعت بود، اکنون به تمام و کمال الینه شد، طوق رقت بارترین شکل بردگی بر دست و پای اکثریت غالب سکنه زمین گردید. تنها فلسفه وجودش را در تولید سود، جدا ساختن انسان ها از کار، تبدیل محصول کار به سرمایه، سقوط کارگر از هستی و بردگی فاجعه بار وی در مقابل حاصل کار شد.
با ظهور سرمایهدارى، بارآورى اجتماعى کار بطور خیره کنندهاى بالا رفت. سطح معیشت و نوع احتیاجات آدمى به صورت بى سابقه توسعه یافت. بر آگاهى و شناخت و دامنه معلومات بشر در ابعاد غیرقابل تصورى افزوده شد. طبیعت بسیار گسترده تر از پیش مورد بهره بردارى واقع گردید. اما تمامى این توسعه، پیشرفت، دانش اندوزى، تخصص، بهره گیرى از طبیعت، بالارفتن بارآورى کار همه و همه در سیطره قدرت سرمایه و قانون ارزش قرار گرفت. همه آنها از حیطه دخالت تولید کنندگان خارج شد و همه آنها وسیله تسلط خداگونه سرمایه بر سرنوشت بشر گردید. ادامه دارد …….