امروز اینجا غوغا بود. جمعیت زیادی در تظاهرات شرکت کرده بودند. برعکس گذشته تظاهرات در مکانهای مختلف و متعددی برگزار شد. یکی از مراکز تجمع منطقه ای بود که پر از ساختمان های پزشکان و داروخانه است. در میان ازدحام جمعیت بیمارانی که برای گرفتن نوبت دکتر روزها در صف می مانند حلقه های معترضین شکل گرفت. جمعیت هر لحظه رو به افزایش رفت. همه دردمند، مستاصل، در جستجوی درمان. شعارها اما چه بود؟ «زن زندگی آزادی»!، مرگ بر دیکتاتور، هر چیزی غیر از آنچه باید می بود. درد بزرگی که هرکارگر دردمند را در خود میخکوب می کرد، هیچ معترضی بر ریشه دردها انگشت نمی نهاد، همه از ژرفای جان مرگ بر دیکتاتور می گفتند، اما هیچ فریادکشی از خود نمی پرسید که کار دیکتاتور چیست؟ رسالت دیکتاتور بودنش چه می باشد؟؟ خواستم فریاد کنم و بگویم که دیکتاتور، سلسله بی پایان دیکتاتورها، رژیم دیکتاتوری فاشیستی اسلامی کارش تحمیل استثمار وحشیانه و کوبنده سرمایه داری بر ما است. رسالتش، رسالت رژیم حاکم چه شاهنشاهی، چه اسلامی، چه هر الگوی دیگرش جدا ساختن ما از کار، محصول کار خویش، سرمایه نمودن حاصل تولید و کار ما، تبدیل هر چه بیشتر حاصل استثمار ما به سرمایه طبقه سرمایه دار، تحمیل گرسنگی، فلاکت، بی دکتری، بی داروئی، بی سرپناهی، فقر، ذلت بر ما و افزایش کهکشانی حجم سرمایه وحوش سرمایه دار است. دیکتاتور رسالتش این است، برای ایفای این نقش است که دیکتاتور می شود. اما کسی حاضر به شنیدن نبود. تا خواستم زبان باز کنم شعار «زن، زندگی، آزادی» کل حواسم در خود پیچید، مشکلم انبوه تر شد، این بار آرزو کردم سلول، سلول وجودم بمب پرسش گردد. در هر پرسش فریاد کشم که منظورتان از این مفاهیم عام بدون هیچ معنای مشخص زمینی چیست، به جای این کلی بافیهای فریبکارانه ساخت اپوزیسیونهای مردارخوار بورژوازی صریح و مشخص اعلام کنید که خواستار کدامین تغییر ریشه ای در وضعیت دهها میلیون زن خانه دار، محکوم به دو شیفت کار روزانه بدون هیچ مزد در عمق کومه ها برای سرمایه داران هستید، چرا یک کلمه از این واقعیت رعب انگیز مستولی بر خود به عنوان زنان کارگر سخن نمی رانید، چرا خواستار محو کار خانگی نمی شوید، چرا از دارو و درمان، آموزش و کوه محرومیت هائی که مولود مستقیم سرمایه داری هستند هیچ نمی گویئد؟!! چرا دیکتاتور درنده سرمایه را می بینید اما بر روی وجود سرمایه که سرچشمه سیه روزیها، گرسنگیها، فلاکتها، بی خانمانیها است عبور می کنید، چرا دیکتاتور را به عنوان دیکتاتور هار بشرستیز سرمایه شایسته سرنگونی نمی خوانید. چرا شعار زندگی و آزادی سر می دهید، اما در مورد اینکه کدام زندگی را می خواهید، منظورتان از آزادی چیست لام تا کاف سکوت می کنید؟ چرا کل اختیار را به خیل گرازان سوداگر قدرت می سپارید تا زندگی را، آزادی را، سرنوشت زن و سرنوشت همه شما را برایتان تعیین و تفسیر کنند. چرا از تجربه ها نمی آموزید و برای لحظه ای به این فکر نمی کنید که وحوش فاشیست اسلامی سرمایه هم 43 سال پیش با همین الفاظ و عبارات جنبش شما را مصادره کردند و سکوی قدرت خود ساختند؟؟

در میان این افکار بودم که دیدم پیرزنی جلوی یکی از ساختمانهای پزشکان بازویش تیر خورد. همانجا ایستاد، و بدون کمترین ترس به کفتارهای تفنگ به دست غرید که برای چه به من تیر زدید! زن دیگری چشم درچشم مزدورهای سرمایه ایستاد، صدایش را به عرش رساند. عده ای برای کمک به دسته ای که آن طرف گرفتار شده بودند، حمله ای ترتیب دادند. یکی تیر خورده بود، یکی می لنگید، یکی شعار می داد، عده ای در ماشینها بوق می زدند و راه را بند می آوردند تا از تهاجم سبعانه سرکوبگران جلوگیری کنند. همه اینها بود، اما آنچه نبود از آنچه بود بزرگتر بود. معترضان همه کارگر، کودکان و بزرگسالان بیمار کارگر، عاصی از نداشتن پول دارو و دکتر، بلوچ های ژنده پوش کارگر که به امید درمان راهی شهر شده بودند اما هیچ چیز نداشتند. معترضان این ها بودند، گرسنگان، بیماران، فقیران، مفلوکان، که بانی تمامی بدبختیهایشان سرمایه داری بود اما هیچ کس ریشه را نمی کاوید، علیه سرمایه نمی خروشید، مرده باد بر زبان می آوردند اما خواستار مرگ سرمایه داری نمی شدند. شور، شجاعت، شعار، حماسه و جسارت همه جا فوران می کرد، تنها چیزی که وجود نداشت کاویدن ریشه واقعی دردها، انگشت نهادن بر سرچشمه راستین سیه روزیها، امتناع از طرح انتظارات رادیکال طبقاتی، خوددداری از آتخاذ راهبر واقعی ضد سرمایه داری بود. همه چیز بانگ می زد که این جنبش در خطر بلعیده شدن توسط کرکسان مردارخوار است و اگر قرار است چنین نشود باید راه ضد سرمایه داری پیش گیرد، معترضان کارگر باید یک قدرت سازمان یافته شورائی ضد بردگی مزدی شوند، باید با این قدرت به مصاف سرمایه آیند، سرنگونی طلبی آنها سرنگونی طلبی ضد سرمایه داری گردد.