نقل از کتاب تاریخ جنبش کارگری ایران جلد اول

ن – پایدار — به یاد اعتصاب اردیبهشت ۱۳۵۰

کارخانه جهان چیت در شهر کرج قرار دارد. سرمایه دار صاحب شرکت محمدصادق فاتح یزدی بود که سوای این مؤسسه، غول های صنعتی فراوانی را در مالکیت خود داشت. چای جهان، روغن نباتی جهان، نخ سازی جهان، سردخانه جهان، روغن موتور جهان، لاستیک سازی آرمه، شرکت آبادانی جهان، بافندگی جهان، بنگاههای متعدد کشاورزی و دامداری جهان و لیست بلند بالائی از این صنایع و کارخانه ها همگی به او تعلق داشتند. فاتح هزاران کارگر را استثمار می کرد. فقط شمار کارگران جهان چیت از ۲۰۰۰ بالاتر بود. شدت استثمار در تمامی بنگاهها و شرکت های تحت مالکیت وی سر به مرگ می سود. او برای تشدید باز هم افزونتر این استثمار دست به هر توحشی می زد. خیل کثیر انسان های بیکار و گرسنه را از یزد، شهر زادگاه خود به سوی تهران کوچ می داد تا نیروی کار این نفرین شدگان جهنم سرمایه را به بهائی حتا نازل تر از بهای شبه رایگان کارگران حومه های تهران بخرد و آماج استثمار وحشیانه خود قرار دهد. با سلاح فریب دین به جان مفلوک ترین، گرسنه ترین و مستأصل ترین کارگران زن می افتاد و آنها را در سوزان ترین و کشنده ترین شرائط کاری، با طولانی ترین روزانه های کار می فرسود و از هستی ساقط می ساخت. سطح دستمزد کارگران در همه کارخانه های وی، از جمله در جهان چیت بسیار پائین بود. در چنین وضعی، ۲۰۰۰ کارگر این کارخانه تصمیم به اعتراض و اعتصاب گرفتند. آن ها در ۶ اردیبهشت سال ۱۳۵۰ خواستار افزایش دستمزد شدند و ۳ روز به سرمایه دار جنایتکار مالک شرکت فرصت دادند تا خواست آنها را محقق سازد. فاتح با بی تفاوتی متفرعنانه چندش باری که خاص همه کارفرمایان به ویژه اسلام سالاران آنهاست نه فقط هیچ تمایلی به هیچ میزان افزایش مزدها نشان نداد که دنیائی تهدید و تحقیر و قهر ضد بشری را هم بر سر کارگران آوار کرد. روز ۸ اردیبهشت پایان موعد اولتیماتوم بود و کارگران با دیدن واکنش مالامال از نخوت و نفرت سرمایه دار، شیپور شروع اعتصاب را به صدا در آوردند. صاحب کارخانه مطابق معمول از قوای سرکوب رژیم سلطنتی سرمایه استمداد نمود و در یک چشم به هم زدن شمار کثیری ژاندارم برای خفه کردن صدای کارگران وارد محیط کارخانه شدند. ژاندارم ها با توسل به زور و قهر و تهدید به کشتار کوشیدند تا اعتصاب کنندگان را به سر کار باز گردانند اما کارگران ولو نه همیشه، ولی تاریخاً، در غالب رخدادها، به ویژه بر سر بزنگاههای مهم، ثابت نموده اند که میان مردن زیر فشار استثمار و گرسنگی در یک سوی و مرگ در پروسه پیکار طبقاتی در سوی دیگر، دومی را انتخاب می کنند. توده کارگر جهان چیت نیز دقیقاً چنین کردند. آنان ایستادند و با مقاومت خود صحنه ای بسیار پرشکوه از نبرد نابرابر میان سرمایه و کار را به نمایش گذاشتند. قوای سرکوب بر تهدید و توحش خود افزود و متقابلاً کارگران آماده راهپیمائی گردیدند. ۲۰۰۰ کارگر در طول جاده کرج – تهران به سوی «وزارت کار» دولت سرمایه داری راه افتادند. ظاهر ماجرا این بود که آنان می روند تا از دست سرمایه دار جنایتکار صاحب کارخانه به دولت درنده سرمایه شکایت کنند!! در اینکه کارگران اسیر این توهم بودند جای حرفی نیست، اما یک چیز را نباید از یاد برد. اگر همان موقع از جمعیت انبوه کارگران عازم وزارت کار رژیم می پرسیدی که واقعاً از این امامزاده انتظار معجزه ای دارند؟! ۸۰ درصد آنها قطعاً به طنز می گفتند: « آری می رویم تا شکایت دزد را پیش رئیس دزدان بریم»!! با همه اینها کارگران می رفتند و همین کار نادرست را انجام می دادند!! چرا؟ پاسخ دشوار نیست. آنها علیه سرمایه عاصی بودند، فشار قهر سرمایه زن و کودکانشان را به گرسنگی و مرگ تهدید می نمود، باید مبارزه می کردند و چه جای تعجب که راه و رسم درست مبارزه علیه سرمایه داری را نمی دانستند. جنبش آنها از لحظه پیدایش تا آن روز توسط رژیم های حاکم و دولت های بورژوازی سرکوب و توسط احزاب بالای سر آنها و داعیه دار رهائی بشر، از گمراهه ای به گمراهه دیگر رحل اقامت افکنده بود.

بیش از ۲۰۰۰ کارگر راهپیمائی اعتراضی خویش را به سمت شهر تهران ادامه دادند. در هر دو سوی جاده ای که پیش می رفتند کارخانه پشت سر کارخانه قرار داشت. واحدهای صنعتی بسیار بزرگی که در هر کدام صدها و هزاران کارگر مشغول تولید اضافه ارزش و سرمایه برای سرمایه داران بودند. گزارش های بعدی نشان می داد که از میان این کارگران عده ای با شنیدن صدای همزنجیران معترض خود از پشت دیوارها، با احساس درد مشترک و رنج همگانی آماده پیوستن به صف آنها می گردیدند. بعضاً این کار را می کردند و درست به همین دلیل کارفرمایان و حراست کارخانه ها دستور به بستن تمامی درهای ورودی و خروجی کارخانه ها دادند. با همه این ها بر اساس خبرهای آن روزها در طول دقایق راهپیمائی، کارگران نسبتاً زیادی به صورت تک تک و پراکنده به صف اعتراض کنندگان ملحق گردیدند. شمار این عده باز هم مطابق گزارشات همان روزها به ۱۰۰۰ نفر بالغ شد. قوای سرکوب با مشاهده این وضع احساس فروماندگی نمود و ضمن تماس با مراکز قدرت نظامی رژیم تقاضای اعزام نیروی بیشتر کرد. کارگران در ادامه راهپیمائی به منطقه موسوم به کاروانسراسنگی رسیدند و در همین جا بود که حدود ۱۰۰۰ سرباز، تحت فرماندهی صاحب منصبان مزدور، سوار بر کامیون های ارتش منفور شاهنشاهی راه را بر توده معترض کارگر بستند. مسلسل ها به سینه بردگان مزدی سرمایه نشانه رفت و راهپیمایان با اراده استوار آماده مقاومت شدند. کارگران با سنگ و کلوخ به جنگ مسلسل ها شتافتند و در لحظات نخست توانستند صفوف مزدوران را به عقب رانند. جنگ مغلوبه شد، فرماندهان آدمکش ارتش با کسب جواز از مقامات بالا دستور قتل عام صادر کردند. صف بسیار طولانی کارگران گلوله باران گردید. مزدوران پلید و جانی سرمایه به این نیز اکتفاء نکردند. آنها مقادیری نارنجک به سوی توده کارگر عاصی شلیک نمودند. عده زیادی کشته شدند و شمار بسیار زیادتری زخم های سنگین برداشتند. آمار کشتگان آن روز از ۲۰ نفر بالاتر رفت. وجیه الله حشم فیروز، حسن نیکوکار و علی کارگر از جمله کشته شدگان بودند. کارگران از ادامه راهپیمائی باز ماندند، آنها قهراً و به زور سرنیزه پراکنده شدند، شکست خوردند و اگر چه ظاهراً چند ریالی به دستمزدهای آنان اضافه گردید اما به خواست خود نرسیدند.

شورش کارگران جهان چیت و کشتار آنها در روزهای وقوع رویداد بحث های گوناگونی را در درون رژیم شاه، در میان توده های وسیع طبقه کارگر، در سطح جامعه به طور کلی و در درون سازمانهای چریکی مسلح دامن زد. فردای روز کشتار، عباس هویدا نخست وزیر وقت رژیم درنده سلطنتی سرمایه، به طور ضمنی اعلام داشت که برای مقابله با موج مبارزات کارگران باید چاره ای دیگر اندیشید. او همان روز از طرح راه حل خویش یا راه حل بخشی از ارتجاع بورژوازی هار حاکم دریغ نکرد. ماحصل حرف هویدا این بود که کارگران باید صاحب سندیکا گردند و کشمکش ها از هر جنس و در هر سطح خفته و آرام در درون سندیکاها و اتحادیه ها حل و فصل گردد. تعبیر زمینی این سخن بسیار صریح و آشنا بود. اینکه باید سندیکاها و اتحادیه هائی پدید آیند، سد راه شکل گیری مبارزات کارگران شوند و کار سرکوب جنبش کارگری از این طریق نیز سوای اعمال قهر نظامی دنبال گردد.

طبقه کارگر ایران از کشتار همزنجیران جهان چیتی خود نه فقط هیچ وحشتی به دل راه نداد که از فردای همان روز بر دامنه و عمق و شدت مبارزات خود افزود. آنها از آنچه روی داده بود نه هراس و واهمه که مبرمیت مبارزه و شکوه جان دادن در پروسه جبری پیکار علیه استثمار را آموختند و به هم یاد دادند. سازمانهای چریکی در تحلیل واقعه، پرونده «مصادره به مطلوب» را از بایگانی منطق ارسطوئی بیرون آوردند و خطاب به توده های کارگر فریاد زدند که همه چیز گواه درستی حرف های ماست. همه راهها بسته است و توسل به مبارزه قهرآمیز چریکی تنها راه است!! آنها بعدها کوشیدند تا با انجام عملیاتی، کارگران را متوجه وجود خویش و درستی راه خود سازند. سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در روز بیستم مردادماه سال ۱۳۵۳ محمدصادق فاتح یزدی سرمایه دار منفور و سفاک کارخانه را به جرم کشتار کارگران هدف گلوله قرار داد و به قتل رساند. سازمان مجاهدین خلق نیز در بهار همین سال پاسگاه ژاندارمری کاروانسراسنگی را که از جمله مراکز نظامی شریک در کشتار آن روز توده های کارگر بود با بمب منفجر ساخت. در سطح جامعه توده های ناراضی عاصی نسبت به قتل عام کارگران ابراز نفرت کردند و بالاخره بورژوازی هار دینی اپوزیسیون مثل همیشه کرکس وار بند بند حادثه را ساز و برگ ارتزاق بسیار کثیف و شوم خود ساخت. در عمق وجود خود به رژیم جنایتکار شاه «نازشست» می گفت و گلوله های داغ حاکمان طبقه خود را حق مسلم هر کارگر معترض می دید، در همان حال می کوشید تا خون کارگران قربانی را سرخاب چهره کاسبکار خود سازد و با سرزندگی بیشتر به باج خواهی از رقیبان طبقاتی پردازد.

در ماههای بعد از خیزش کارگران جهان چیت و در فاصله سال های ۵۰ و ۵۱ اعتصابات مهم دیگری در برخی از مراکز بزرگ صنعتی کشور رخ داد. کارگران ۲۴ کارخانه مجمتع کفش ملی موسوم به «پارک ملی» در همین فاصله زمانی نخستین اعتصاب بزرگ دهه ۵۰ خود را آغاز کردند. حدود ۹۰۰۰ کارگر در اعتراض به کمی دستمزدها و با طرح خواسته های معیشتی و اقتصادی خود دست از کار کشیدند. «ایروانی» سرمایه دار صاحب شرکت و شرکای ژاپنی وی کوشیدند تا در مقابل اعتراض کارگران مقاومت کنند و از قبول خواست های آنان سر باز زنند. صاحبان سرمایه از ژاندارمری و قوای سرکوب رژیم، برای بازگرداندن توده کارگر به سر کار، کمک خواستند. نیروی انتظامی در وسیع ترین سطح وارد میدان شد. کارگران دست به مقاومت زدند و با یکپارچگی لازم بر حصول مطالباتشان پای فشردند. اعتراض چند روز به طول انجامید و سرانجام صاحبان سرمایه به سطح نازلی از مطالبات اعتصاب کنندگان تن دادند. هر مبارزه ای که کارگران در داخل هر کارخانه شروع کردند، حتا مستقل از حدود دستاوردهایش، بر گسترش شور اعتراض میان سایر همزنجیران آن ها تأثیر جدی به جای گذاشت. بورژوازی با هدف بهره گیری حداکثر از زیر ساخت های اقتصادی موجود و برنامه ریزی بیشترین کاهش هزینه های تولید که راهکار لازم دستیابی به بالاترین ارقام سود را تعیین می کرد، عظیم ترین مقادیر سرمایه را، در محدوده جغرافیائی معینی، در فاصله میان تهران و کرج در حواشی سه جاده مهم مواصلاتی این دو شهر پیش ریز کرده بود. در سراسر این منطقه تراست های بزرگ صنعتی و کارخانه های دارای چند هزار کارگر، دیوار به دیوار همدیگر، یک زنجیره سراسری مراکز کار و تولید را تشکیل می دادند. اخبار آنچه در هر فابریک رخ می داد، به سرعت در واحدهای تولیدی دیگر می پیچید و کارگران از چند و چون آن اطلاع می یافتند. سوای این، کثیرترین بخش جمعیت فروشنده نیروی کار شاغل این کمپانی ها، عصرها بعد از یک یا دو شیفت متوالی کار روزانه، راهی حلبی آبادها، زورآبادها، یافت آباد ها، خاک سفیدها، شمیران نوها و کومه نشین های مشابه دیگر می گردیدند، در آن محله های شلوغ و متراکم کارگری در دیدارهای رایج روزمره، در صف نانوائی ها، به گاه انتظار در کنار شیرهای عمومی آب برای حمل آب شرب مصرفی، در ایستگاه وسائط ایاب و ذهاب کارخانه ها و جاهای دیگر سفره دل پیش هم باز می کردند. درد و رنج، استثمار، حقارت، ستم و فلاکت مشترک را برای هم بازگو می نمودند و هر کدام هر آنچه را که خود و همزنجیرانش، در محیط کار، در اعتراض به مصیبت های بی انتهای دامنگیرشان انجام داده بودند با هم نجوا می کردند. همگی آحاد هستی اجتماعی واحدی بودند، ریشه ستمکشی، فقر، محرومیت، بدبختی ها و سیه روزیهای آنان از نقطه کاملاً واحدی، از قعر وجود سرمایه می جوشید. همگی حالت آتشفشان خشم علیه آنچه سرمایه بر سرشان می آورد را داشتند. تمامی تار و پود زندگی آن ها مصالح انتقال اخبار شرائط کار، استثمار و مبارزات آنها بود. گزارشات مربوط به اعتصابات و رویدادهای جاری هر کارخانه از همه این راهها، نسبتاً سریع در گوش کارگران مراکز کار دیگر می پیچید.این خبرها به همان دلیل که پژواک اعتراض متحد علیه استثمار و درد و رنج همگن بود، به هر کجا که درز می کرد، شور مبارزه و خیزش را هم با خود می برد و مشتعل می ساخت. اعتصابات در این دو سال، به ویژه در کارخانه های محور کرج- تهران، شروع به افزایش کرد اما بسیار سریع به سایر نقاط کشور نیز شاخ و برگ کشید.

«گروه صنعتی شهریار» در استان خوزستان کارخانه بزرگ دیگری بود که در همان سال ۱۳۵۱، بخش هائی از آن با موج مبارزات کارگران دچار تعطیلی گردید. این شرکت به سرمایه داران بسیار ذینفوذ خارجی و داخلی تعلق داشت. کمپانیهای « Filip Brothers» امریکائی و (Demac) آلمانی دو سهامدار خارجی آن بودند. علی رضائی، لاجوردی، ناصرالدین گنجه ای، علی زاده و فرمانفرمائیان مالکان ایرانی آن را تشکیل می دادند. بیش از ۲۰۰۰ کارگر در ۵ بخش بزرگ شرکت با نامهای شهریار، شهداد، شهپر، شهاب و شهباز به صورت بسیار وحشیانه ای استثمار می شدند. کل مجتمع به عنوان حلقه مهمی از صنعت فولاد کشور، در زمره مراکز استراتژیک صنعتی قرار داشت و رژیم شاه بر روی نقش آن در چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی، محاسبات جدی باز می کرد. تولید سالانه اش در سال ۵۱ از مرز ۶۰۰ هزار تن آهن آلات و ۴۰ هزار تن شمش آهن فراتر رفت. سهم قابل توجهی از فولاد مصرفی کشور در همین جا تولید می شد. شاه هر سال یک بار از شرکت دیدار می نمود و علی رضائی در آستانه هر سفر آن جلاد، بخش تازه ای به مجتمع می افزود. محیط کار کارخانه تحت تأثیر این شرائط ویژه، به شدت امنیتی و آکنده از خفقان و هراس و رعب بود. کارگران مثل همه جاهای دیگر ایران، نازل ترین میزان دستمزدها را دریافت می نمودند. حتی در سال ۱۳۵۱ میزان مزد رسمی جوشکاران، فرزکاران و آنان که کار فنی می کردند فقط ۱۲ تومان در روز بود. بالاترین دستمزد روزانه کارگران متخصص شرکت، به ۳۰ تومان نمی رسید. کارگران ساده فقط ۸ تومان در روز دریافت می کردند. شرائط کار از همه لحاظ مرگ آور بود. ورقه های طولانی و عریض آهن گداخته با بیشترین سرعت با حرارت ۱۲۰۰ درجه سانتی گراد، از کوره ها خارج و روی ریل ها سرازیر می شد. عده ای کارگر شمش ها را از طریق دستگاهها کنترل می کردند و همزنجیران دیگر آنها بدون هیچ فوت وقت با انبر و ابزار اولیه دستی کلاف می نمودند. ابتلا به کوری و امراض کبدی و انواع بیماریهای لاعلاج، سرنوشت محتوم بسیاری از آنها در همان سالهای نخست کار در شرکت بود. خیلی ها نیز به دلیل فقدان هر گونه وسائل ایمنی لازم و وقوع مکرر سوانح محیط کار، جان خویش را از دست می دادند. رضائی، سرمایه داران امریکائی و آلمانی شریک وی و رژیم شاه از ترکیب قومی توده های کارگر، بهره برداری های بسیار جنایتکارانه و سودجویانه به عمل می آوردند. آنها از فارس و عرب و لر و کرد بودن کارگران برای جلوگیری از مبارزات متحدشان علیه سرمایه سود می جستند. سرمایه داران برای ایجاد تفرقه میان کارگران به این حد بسنده نمی کردند. همه تلاش خود را به کار می بردند تا بردگان مزدی ایرانی و غیرایرانی را نیز در مقابل هم قرار دهند. به اولی ها حتی با داشتن تخصص های لازم دستمزد ماهیانه ای معادل ۶۰۰ تومان پرداخت می نمودند، دومی ها با همان سطح سواد و توانائی فنی،مزدهای بسیار بیشتری دریافت می نمودند.(۱۴۵)

همه مسائل بالا برای توده کارگر شاغل کارخانه نقش باروت انفجار را بازی می کرد. در سال ۵۱ کاسه صبرها لبریز شد. کارگران فنی آماده اعتراض شدند. اینان علی العموم کسانی بودند که یک دوره آموزشی فشرده چند ماهه را در رابطه با پروسه تولید شرکت، در کشور آلمان در پیشینه خود داشتند. از سطح پائین دستمزدها و تحمل حقارت ها عاصی بودند. صبح یک روز با طرح خواست های خویش دست از کار کشیدند، اعتصاب آن ها از پاشنه آشیل های بسیار مهمی رنج می کشید. مقدم بر هر چیز اسیر ناآگاهی ویرانگر بودند، نیاز کارفرمایان به تخصص خویش را به جای آنکه سلاح کارزار جمعی بینند، وسیله ای برای متمایز نمودن خود از همزنجیران بی تخصص و گرفتن امتیاز از صاحبان سرمایه پنداشتند. آنها به عنوان فعالین جنبش طبقه خود وارد پروسه کارزار نشدند، به منافع سکتی و گروهی خویش و تفاوت های موهوم خود با همزنجیران دل بستند. با همین کج انگاری برای همراه ساختن ۲۰۰۰ کارگر کارخانه دست به کار کوشش و چاره اندیشی نگردیدند، به سراغ استثمار و درد و رنج مشترک طبقاتی و آتش قهر مشتعل از آن نرفتند، بر روی همه اینها خط کشیدند و با این کار کل قدرت پیکار خود را در ورطه توهمات بی پایه از دست هشتند و بدون پشتوانه لازم اعتصاب را آغاز کردند. در آن روزها طبقه کارگر ایران در سطحی نسبتاً قابل توجه از وجود و کارکرد این گرایش بسیار زیانبار، فرساینده و شکست ساز رنج می برد. گرایشی که حساب شده از سوی سرمایه داران تقویت می شد و به عنوان سلاحی علیه جنبش کارگری مورد سودجوئی قرار می گرفت. مالکان کارخانه ها عده ای از کارگران را که سواد و مهارتی داشتند از صف همزنجیران جدا می کردند. در پاره ای موارد اسم و رسم کارمندی برایشان جعل می نمودند، مدال تمایز با توده های کارگر به گردنشان می آویختند و از همین طریق بر پیکر یکپارچگی و اتحاد طبقاتی آنها شمشیر می کشیدند. در خیلی جاها حتی از آنها می خواستند تا در سالنهای مختلف کار، نقش عمله و اکره هار سرمایه را ایفاء کنند. با سختگیری، کنترل و نظارت هیستریک موجب سرعت، شدت و سختی کار کارگران شوند و در خدمت تشدید هر چه وحشیانه تر استثمار آنان قرار گیرند. سرمایه داران به همه این شیوه های بشرستیزانه طبقاتی برای وارد نمودن ضربات کاری بر جنبش کارگری توسل می جستند. کارگران فنی گروه صنعتی شهریار در زمره دومی ها نبودند، در مبارزه علیه شد استثمار خویش عزمی جزم داشتند. معضل مهم آنها بی توجهی به ضرورت بسیج جمعی و متحد توده های طبقه خویش برای اعتصاب و کارزار و تأکید بر خواستهای مشترک بود. آنان بدون این تدارک و انجام کارهای لازم دست از کار کشیدند. کارفرمایان مطابق معمول در مقابل خواست کارگران ایستادند و همزمان باز هم به رسم و سنت دیرین کل بورژوازی، از قوای همه جا حاضر سرکوب سرمایه کمک طلبیدند. سازمان جهنمی ساواک در یک چشم به هم زدن وارد میدان شد. لیستی طولانی از اتهامات را ساز و برگ شبیخون و تهاجم نفرت بار خود نمود. به کارگران اخطار داد که اینجا حاشیه خلیج و کنار حساس ترین مرزها است!! اعتصاب کار دشمنان است!! به سر کار باز گردید، در غیر این صورت نابود خواهید شد!! کارگران راه مقاومت پیش گرفتند و بر مطالبات خود پای فشردند اما نیروی مبارزه آنان به گونه ای که دیدیم، اندک و قدرت سرمایه عظیم و اختاپوسی بود. عده ای دستگیر شدند و آماج بدترین شکنجه ها و تهدیدها قرار گرفتند. سرمایه داران و رژیم به همه راههای دیگر هم برای به شکست کشاندن اعتراض متوسل گردیدند، تلاش نمودند تا از تعطیلی کار جلوگیری کنند و در این راستا از هیچ سبعیتی دریغ ننمودند. قابل توجه است که به رغم تساهل فاحش اعتصاب کنندگان در تدارک مبارزه جمعی و بسیج همراهان، اعتراض آنان با حمایت قابل توجه همزنجیران آنها در تمامی بخش های کارخانه برخوردار شد. با این همه اعتصاب به خواسته های خود نرسید و کارگران زیر فشار شبیخون نیروهای دژخیم رژیم شاه مجبور به عقب نشینی و شروع کار گردیدند.