8. ماهیت دموکراسی چیست و چه ارزیابی از آن دارید؟

بنیاد دموکراسی، هر نوع دموکراسی، بر ایجاد سازش میان طبقات ماهیتا متضاد و متخاصم اجتماعی، طبقات استثمارگر و استثمارشونده، طبقات حکومت کننده و حکومت شونده استوار است. پارلمانتاریسم، «انتخابات آزاد»، «حق رأی برابر»، «آزادی تحزب و تشکیلات و تظاهرات و بیان و مطبوعات» رکن های هویتی دموکراسی را تشکیل می دهند. همه اینها مفاهیمی در بنیاد وارونه، فریبکارانه و در خدمت شستشوی مغزی طبقه استثمارشونده و فرودست می باشند. معنای زمینی «حق»، «آزادی»، «انتخاب»، «برابری»، «دخالتگری»، «مدنیت» و نوع اینها برای سرمایه دار و کارگر از همه لحاظ ضد هم و غیرقابل اجماع است. مثال ساده ای بیاوریم. از منظر صاحبان سرمایه و دولت آنها رابطه خرید و فروش نیروی کار، رابطه ای آکنده از «حق»، «حقوق انسانی»، «آزادی» و «عدالت» است!. این رابطه اما برای کارگر آتشفشان کل بی حقوقی ها، ستمکشی ها، آزادی کشی ها، گرسنگی ها، زبونی ها و سیه روزی ها است. کارگر با فروش نیروی کارش از هستی انسانی خود ساقط می گردد، حاصل کارش سرمایه طبقه سرمایه دار می شود، آنچه با کار خود آفریده است یک قدرت خدائی مسلط بر هست و نیست او می گردد، او با فروش نیروی کارش از هر نوع دخالت انسانی در تعیین سرنوشت کار و تولید و زندگی خود محروم می شود، دموکراسی کل این فاجعه عظیم انسانی را عین حق!، اختیار! و اعمال اراده آزاد! می داند. از منظر دموکراسی حق مسلم و بدون هیچ چون و چرای سرمایه دار و طبقه و دولتش است که با توده کارگر چنین کند!. دموکراسی اما به این حد بسنده نکرده و نمی کند. وحشیانه ترین شستشوی مغزی ها را راه می اندازد. به کارگر القاء می کند که گویا تو حق اعتراض و انتقاد و جدال علیه این وضعیت، علیه شدت استثمار، بی حقوقی ها یا کل موقعیت اجتماعی خود را داری! این یکی و البته فقط یکی از کثیف ترین، رسواترین و وقیح ترین دروغ های بزرگ دموکراسی، هر شکل دموکراسی با هر پسوند و پیشوند است. دموکراسی شکلی از نظم سیاسی، حقوقی و اجتماعی رابطه خرید و فروش نیروی کار، است. رابطه ای که بنیادش بر استثمار کارگر توسط سرمایه و اختیار نامحدود و مطلق سرمایه در تحمیل کلیه جنایت ها و سبعیت های بالا بر طبقه کارگر استوار است. رابطه ای که سرچشمه واقعی تمامی فقر و فلاکت و گرسنگی و بی آبی و بی بهداشتی و آوارگی و جنگ زدگی و بی خانمانی میلیاردها کارگر سکنه این کره خاکی است. دموکراسی به دروغ و با پلیدترین وارونه پردازی ها از ضدیت با قهر و نفی خشونت می گوید. اما واقعیت به طور کامل ضد این است. قهر فقط قهر پلیسی و نظامی نیست و خشونت فقط شکنجه و شلاق و آزار فیزیکی نمی باشد. قهر اقتصادی از کلیه اشکال قابل تصور قهر، فاجعه بارتر و انسان ستیزانه تر است. سرمایه از طریق قهر اقتصادی است که خود را سرمایه و کارگر را کارگر می کند. از طریق قهر اقتصادی است که دنیای گرسنگی ها، آوارگی ها، ذلت ها، خفت ها، فلاکت ها و بی خانمانی ها را بر توده کارگر تحمیل می نماید. دموکراسی ژست مخالفت با قهر نظامی و پلیسی می گیرد، صرفا به این دلیل که خود را، آری خود را، جایگزین بسیار کارسازتر، قهارتر و فریبنده تر همان دیکتاتوری قهرآمیز پلیسی و نظامی سرمایه علیه کارگر می سازد. دموکراسی با ژست کریه و دروغین مخالفت با قهر! از یک سوی بنیادی ترین و وحشیانه ترین شکل قهر سرمایه علیه توده های فروشنده نیروی کار را حق مطلق اعلام می دارد و از سوی دیگر هر نوع اعتراض و مبارزه ضد سرمایه داری طبقه کارگر را عین جنایت، توحش و اعمال قهر و خشونت می خواند و مستوجب بدترین مجازات ها می داند. در منظر دموکراسی هر نفس انتقادآمیز کارگران که خارج از مدار نظم و «قانون» سرمایه صورت گیرد «وحشیگری»، «خشونت» و «قهر» است. معنای صریح و بی نیاز از هر گونه تفسیر این سخن آنست که دموکراسی نه فقط ضدیت با سرمایه که وارد کردن هر نوع خدشه بر برج دیده بانی و حفاظت نظام بردگی مزدی را خشونت و قهر «ضد بشری» می خواند! دموکراسی خود برج قدرت، دیکتاتوری، قهر و سبعیت سرمایه علیه توده های کارگر است. دموکراسی از قانون، پارلمان، امنیت اجتماعی، منافع همگان، انتخابات آزاد، حق تشکل و بیان و مطبوعات برای همه سخن می راند!، اما با باژگونه پردازی رعب انگیزی بر این واقعیت مسلم پرده می اندازد که کل این حقوق، آزادی ها، حق تشکل ها، پارلمانتاریسم، «حق انتخاب ها»، «حق اعتصاب ها» یا «حق پیکارها» سوای ساز و کارهای کفن و دفن حق مبارزه طبقاتی و حق پیکار ضد سرمایه داری طبقه کارگر در گورستان ماندگاری سرمایه داری هیچ چیز دیگر نیست. دموکراسی حق اعتصاب در چهارچوب نظم سرمایه را صحه می گذارد تا حق اعمال قدرت آزاد کارگر علیه سرمایه را تیرباران کند و توحش نامد. انتخابات بر گزار می کند تا حق اعمال اراده آزاد ضد سرمایه داری را از توده کارگر ساقط سازد. حق تحزب عطا می نماید تا حق سازمانیابی شورائی سرمایه ستیز را از کارگران بگیرد و معدوم نماید. به پاسداری قانونیت می پردازد تا هر نوع نقض حریم استثمار و قدرت سرمایه را «ضد قانونی» و مستوجب مجازات کند. امنیت اجتماعی نسخه پیچی دموکراسی امنیت سرمایه و رفع خطر جنبش طبقه کارگر از سر سرمایه است. دموکراسی ساز و برگ قدرت سرمایه برای قتل عام هر جنب و جوش ضد سرمایه داری بردگان مزدی است.       

9. حق رای، انتخابات ، آزادی بیان و تشکل چه ارتباطی با جنبش ما دارد؟

بورژوازی تاریخا به کارگران القاء کرده است که از طریق تحزب و تشکل و پارلمانتاریسم می توانند صاحب قدرت شوند!، می توانند بر صاحبان سرمایه فشار آرند و مطالبات معیشتی و رفاهی خود را بر آنها تحمیل نمایند!، می توانند با اعزام نمایندگان خود به پارلمان قوانین جاری و حاکم بر جامعه را به نفع خود تغییر دهند! می توانند سرمایه داری را دچار آرایش و پیرایش سازند و «انسانی» سازند! می توانند حتی قدرت مسلط در پارلمان گردند! و نقش مستولی را در برنامه ریزی نظم اقتصادی و اجتماعی به دست آرند! این ها حرف هائی است که سرمایه داران و نمایندگان فکری و سیاسی و ایدئولوژیک و دولتی آنها از دیرباز در گوش توده های کارگر لالائی نموده اند و سؤال این است که چرا چنین می گویند و چرا برای تزریق، کشت، رویاندن و پرورش این توهمات سراسر زهرآگین در ذهن توده های کارگر زمین و زمان را به هم می دوزند؟ واقعیت آنست که پاسخ درست این سؤال، افشاگر بنمایه و بنیاد و کل تار و پود واقعی دموکراسی است. برای شناخت دقیق دموکراسی باید به سرشت تقلای بورژوازی در همین وعظ پردازی ها و توهم آفرینی ها رجوع نمود. معنای بند، بند حرفهای بالا این است که کارگران یک کار و فقط یک کار را مطلقا انجام ندهند، اینکه فکر مبارزه ضد سرمایه داری را از سر به در کنند، به قدرت طبقاتی خویش رجوع ننمایند، این قدرت را در خارج از مدار نظم سرمایه سازمان ندهند و بالاخره اینکه قدرت سازمان یافته طبقاتی خود را علیه سرمایه اعمال نکنند. کل فلسفه وجود، موضوعیت و شأن نزول دموکراسی دقیقا همین ها است. اینکه طبقه کارگر از سنگر جنگ علیه سرمایه خارج و در منجلاب مالامال از تعفن نظم بردگی مزدی اسیر گردد. کاری که سرمایه و دموکراسی در اروپای شمالی، غربی، امریکای شمالی و برخی مناطق دیگر دنیا با توده کارگر کرده است. هیچ چیز نفرت بار و مهلک تر از این نیست که کارگران جامعه ای سرنوشت معیشت و رفاه و حق و حقوق و آزادی و انتخاب و اختیار خود را به دست نظم سرمایه بسپارند، قانون و نظم و حقوق پاسدار وجود بردگی مزدی را ضامن امنیت و آسایش و رفاه و آزادی خود به حساب آرند. قدرت تاریخساز طبقاتی خویش را در گورستان نظم سرمایه داری مدفون سازند و آنگاه در درون همین گورستان بساط التماس و دعا و تمنا از سرمایه برای امرار معاش خود پهن کنند. دموکراسی با کارگران چنین می نماید. پرسش بسیار ساده و صریح ما از کارگران مدافع اعجاز انتخابات، پارلمانتاریسم، حق اعتصاب و حق تحزب سرمایه این است که چرا باید ما بر روی قدرت تاریخ آفرین خود که می تواند کل موجودیت سرمایه داری را راهی گورستان تاریخ کند، می تواند سنگ بنای جامعه بدون کار مزدی و طبقات و دولت، جامعه آکنده از رفاه و ازادی و حقوق و بی نیازی و رهائی فرجامین انسان را استوار کند چشم فرو بندیم، این قدرت را یکسره تسلیم سرمایه کنیم، آن را زرادخانه سرمایه برای ساقط کردن خود از هستی سازیم و آنگاه در بارگاه همین سرمایه مخلوق کار و حاصل تولید خویش به گدائی بهای نیروی کار و زندگی برده وار آکنده از زبونی و ذلت و گرسنگی و فقر و آوارگی و بی داروئی و بی آموزشی پردازیم؟! آیا انتظار اعجاز از پارلمان و انتخابات و حق تحزب و تشکیلات بورژوازی گواه قتل عام فاجعه بار شعور و شناخت و توان اندیشیدن ما توسط سرمایه نمی باشد؟ مسلما هست.    

10. چرا در خواست “حقوق” اجتماعی از دولت ها را مردود می دانید؟

ما با اینکه به عنوان کارگران، تحقق خواست های خود را از طریق بستن دخیل به دولت سرمایه دنبال کنیم عمیقا مخالف هستیم. زیرا این کار را تسلیم انحطاط آمیز، بدفرجام، فاجعه بار و سراسر ارتجاعی طبقه خویش در مقابل نظام بشرستیز بردگی مزدی می بینیم. موضوعی که اظهر من الشمس است و بداهت آن از بدیهی ترین و پیش پا افتاده ترین قضایای هندسی هم شفاف تر و عریان تر می باشد. طبقه ما خالق کلیه سرمایه ها، ثروت ها، امکانات و هست و نیست اقتصادی دنیای موجود است. ما به اعتبار همین نقش، به اعتبار آفریننده سرمایه بودن، آفریدگار واقعی کل قدرت سیاسی و حقوقی و مدنی و پلیسی و نظامی و اطلاعاتی و همه چیز نظام ضد انسانی سرمایه داری هم هستیم. این ما هستیم که باید از خود، از جهان، از تاریخ و از همه سؤال کنیم که چرا باید با چنین ظرفیت و موقعیت و نقشی، تا آنجا سقوط کنیم که بسان ذلیل ترین، زبون ترین، حقیرترین و مفلوک ترین بردگان تاریخ، حتی مایحتاج اولیه معیشتی خود را از صاحبان سرمایه و دولتش تکدی کنیم؟! چرا به قدرت عظیم و دگرگونساز طبقاتی خود رجوع ننمائیم؟! چرا با اعتصاب و مبارزه و در هم کوبیدن چرخه تولید سرمایه داری کل طبقه سرمایه دار و دولتش را مجبور به تسلیم در مقابل خواستهای خود نکنیم؟! چرا دست در دست هم، متحد، همصدا، شورائی  و سازمان یافته با صف مستقل طبقاتی از درون سنگر پیکار ضد سرمایه داری بر سر مالکان و متولیان و پاسداران نظام بردگی مزدی نشوریم و اعلام داریم که هر نوع مقاومت در مقابل خواست های ما با انسداد کامل مجاری تولید سود و انباشت سرمایه، با اختلال کامل نظم سیاسی و اجتماعی سرمایه پاسخ داده خواهد شد. از ما می پرسید چرا درخواست «حقوق» اجتماعی و تحقق مطالبات از دولت ها را مردود می دانید؟! سؤال بسیار عجیبی است و نفس مطرح شدنش حدیث وقوع یکی از عظیم ترین فاجعه های تاریخی و انسانی است. چرا این پرسش طرح می گردد؟ زیرا ما طبقه کارگر جهانی آنچنان از سازمانیابی و به صف نمودن و اعمال قدرت آگاه طبقاتی خود بر بورژوازی و نظام سرمایه داری فاصله گرفته ایم، آنچنان این قدرت را در ساختار نظم سرمایه مدفون نموده ایم، آنچنان خود را زبون و ذلیل و مفلوک ساخته ایم که از ما می پرسند چرا برای امرار معاش خود به بارگاه کرامت سرمایه توسل نمی جوئیم! در پاسخ به سؤال بالا می توان دنیائی حرف زد اما سخن کوتاه می کنیم. توسل به دولت سرمایه برای تحقق خواست ها، خاکسپاری جامع الاطراف قدرت اعتراض و پیکار طبقاتی خویش است. هر چه این قدرت را بیشتر تباه کنیم، هر چه عظیم تر از سازمانیابی شورائی آن چشم پوشیم، هر چه دردناک تر از اعمال آن علیه سرمایه فاصله گیریم، هر چه وحشتناک تر اتکا به این قدرت را با بستن دخیل به سرمایه و دولتش جایگزین سازیم، به همان میزان مفلوک تر و فرومانده تر و گرسنه تر و آواره تر و سیه روزتر خواهیم شد. رابطه میان ما و دولت سرمایه رابطه اجماع و توافق و سازش نیست. سرنوشت زندگی ما را فقط مبارزه طبقاتی ما و صف ارائی نیرومند طبقاتی ما در مقابل سرمایه رقم می زند. آنان که این سؤال را پیش می کشند باید اندکی به دور خویش نظر اندازند. چرا میلیونها کارگر سالیان متمادی است که برای حصول مزدهای معوقه خود اجتماع می کنند، بست می نشینند، عریضه می نگارند، شکوائیه و طومار تسلیم نهادهای دولتی می کنند، دست به اعتصاب و اعتراض می زنند، راهبندان می کنند، اما قادر به تحقق همین خواست محقر ذلت آمیز خود هم نمی شوند؟ آیا برای اینکه از دولت سرمایه خواستار حل مشکل نشده اند؟! مگر حصول مزد باید نیازمند استمداد از دولت باشد؟! جواب واقعی فقط یک چیز است. زیرا ما قدرت عظیم طبقاتی خود را تسلیم سرمایه و طبقه سرمایه دار کرده ایم. در باتلاق توهم به قانون و قرار و نظم سرمایه منجمد و متحجر شده ایم، به دولت سرمایه دخیل بسته ایم، خود را و طبقه خود را هیچ و پوچ و مفلوک انگاشته ایم، قدرت طبقه خویش را ندیده ایم. آن را سازمان نداده ایم، علیه سرمایه وارد میدان نکرده ایم، سرمایه داران و دولت آنها را به وحشت نیانداخته ایم. معضل اینجاست. به جای پیش کشیدن سؤال بالا باید راه افتاد، قدرت خویش را متحد و متشکل ساخت و علیه سرمایه داری اعمال کرد.  

11. دیکتاتوری پرولتاریا چیست. سرکوب آزادی و بیان  و اعدام آیا در مورد بورژوازی اعمال می شود؟

نقطه آغاز به قدرت رسیدن و اعمال حاکمیت پرولتاریا، پیروزی جنبش شورائی سراسری ضد سرمایه داری او علیه نظام بردگی مزدی و دولت سرمایه است. پرولتاریا در هیأت یک حزب سیاسی، یک نیروی اجتماعی بالای سر جامعه، یک دولت یا ماشین دولتی به قدرت نمی رسد، اساسا چیزی به نام دولت تشکیل نمی دهد. کاملا بالعکس فقط در شکل یک جنبش متشکل از آحاد توده های کارگر، با دخالتگری آگاه و آزاد و برابر و  نافذ شمار هر چه عظیم تر و کثیرتر کارگران زمام کارها را به دست می گیرد. جنبشی شورائی و سرمایه ستیز که طی سال ها در قعر جهنم سرمایه داری رشد کرده است، بالیده است، سازمان یافته است. جنگیده است. عظیم ترین جمعیت طبقه کارگر را در خود متحد و متشکل ساخته است. بنیاد کارش دخالتگری هر چه آزادتر و نافذتر و برابرتر همه کارگران بوده است. پرولتاریا حاکمیت خود را این گونه آغاز می کند و درست در همان لحظه آغاز برنامه ریزی شورائی کار و تولید و زندگی اجتماعی را با حضور خلاق و کارساز و مؤثر انبوه هر چه عظیم تر کارگران دستور کار می کند. در سازمان شورائی سوسیالیستی کار و تولید پرولتاریا هیچ کس بالای سر هیچ کس نیست. هیچ نیروئی ماوراء دیگران نیست. تمایز و تبعیض میان زن و مرد فاقد هر گونه موضوعیت است. قومیت و ملیت و نژاد و رنگ و باور در اینجا همگی راهی گورستان تاریخند. اولین پیام پرولتاریا در شروع استقرار حاکمیت خود خطاب به کل انسانها این است که بیائید همگی، مستقل از پیشینه ها و تعلقات طبقاتی، از این به بعد انسان باشیم، با حداکثر ازادی، آگاهی و حقوق کاملا برابر انسانی سرنوشت کار و تولید و زندگی خود را به دست گیریم. بیائید همگی با آزادی و برابری کامل در برنامه ریزی ها، تصمیم گیری ها، تولید کردن ها، استفاده از فراورده های کار و تولید، با هم زندگی کنیم، بیائید، « رشد آزاد همگان را در گرو رشد آزاد هر انسان قرار دهیم ». هیچ فردی را به جرم اینکه سابقا سرمایه دار بوده است از این مشارکت آزاد، نافذ و کاملا برابر محروم نسازیم. هیچ انسانی را به جرم اینکه قبلا دولتمرد سرمایه بوده است زندانی نکنیم. هیچ جنایتکاری را به خاطر جنایات گذشته اش محکوم به مرگ ننمائیم. جامعه ای بسازیم که در آن سخن از طبقات، دولت، استثمار، کار مزدی،  گرسنگی، فقر، محرومیت، تبعیض، جنگ و اعدام مربوط به گذشته های دور تاریخ گردد. پرولتاریا قدرت را به دست نمی گیرد تا حکومت کند، عده ای برای عده دیگر تصمیم گیرند، عده ای برنامه ریزی کنند و عده ای به کار فیزیکی پردازند. عده ای حکم دهند و دیگران حکومت شونده باشند. بالعکس به کل این مناسبات پایان می بخشد. این ها همه برای پرولتاریا بنیان ها و شالوده های استقرار جامعه نوین است اما پای بندی و الزام و پایداری پرولتاریا به این ارزشها، معنایش این نیست که همه چیز بر وفق مراد پیش خواهد رفت. وقتی از پیروزی جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر گفتگو می کنیم، وقتی از آغاز برنامه ریزی شورائی و سوسیالیستی کار و تولید و زندگی حرف می زنیم، وقتی از عزم استوار پرولتاریا برای پایان دادن به وجود طبقات و دولت و جامعه طبقاتی و کل آثار و عوارض سرمایه داری سخن می رانیم باید به خاطر آریم که بورژوازی مقهور و معزول و شکست خورده به راحتی با ما همراه نخواهد شد. به سرعت افکار و اراده و باورها و توهمات و افق های طبقاتی خود را دور نخواهد ریخت. بورژوازی مقهور «از اسب افتاده است اما از اصل نیافتاده است» با همه توان روزش در تدارک احیاء مناسبات پیشین است. طبقه ما ارتجاع بورژوازی را به خاطر داشتن این باورها، به خاطر تلاش برای بازگشت به گذشته، به خاطر اصرار بر احیاء سرمایه داری به زندان نخواهد انداخت، مجازات نخواهد کرد و آماج هیچ نوع پیگردی قرار نخواهد داد. سهم معیشت و رفاه و امکانات اجتماعی این جماعت را دچار هیچ تقلیلی نخواهد ساخت، بر هیچ تمایزی میان آنها و سایرین صحه نخواهد نهاد. هیچ آزادی و حقی را از آنها سلب نخواهد کرد. بسیار شفیق و محبت آمیز به آنان اعلام خواهد داشت که شوراهای بستر زندگی و کار و تولید و تصمیم گیری و برنامه ریزی ما جای طرح و تبلیغ و ترویج و اشاعه افکار شما نیز هست. با همه توان و امکان خود بکوشید تا اهالی شوراها را به درستی حرف ها، راه حل ها و دورنماهای خویش متقاعد گردانید. شما با همه ازادی و حق و اختیار و انتخاب و امکانات برای تبدیل شدن به اکثریت در شوراها تلاش کنید و ما نیز با کل شعور و شناخت و توان و آگاهی و اخلاق و انسانیت و ظرفیت خویش علیه شما می کوشیم، « بجنگید تا بجنگیم» یک جنگ واقعی طبقاتی که در آن نه ما ارتش و پلیس رسمی و بیدادگاه و زندان و حاکم شرع داریم و نه شما داشتن این ها را حق مسلم خود پندارید. پرولتاریا برای انصراف اینان از رویکرد خود، برای آگاه ساختن آنان به انسان ستیزانه بودن افکار و فعالیت هایشان، برای آشنا ساختن آنها به این واقعیت بسیار شفاف تاریخی و انسانی که محو طبقات و دولت و استثمار و جامعه طبقاتی پایان دادن به پیش تاریخ کریه، سیاه، بشرستیزانه و رعب انگیز زندگی انسان و آغاز تاریخ واقعی بشریت آزاده و آزاد است، از همه راههای ممکن تلاش خواهد کرد. حال برای لحظه ای تصور کنیم که کل این برنامه ریزی ها و کوشش ها و چاره گری ها بی ثمر افتاد، بورژواهای شکست خورده کوشیدند تا جنگ انسانی درون شوراها را با جنگ نظامی جایگزین کنند. در این صورت فرض کنیم که «کلوخ انداز را پاداش سنگ نباشد» اما لااقل تسلیم شدن و به استقبال رفتن و سر اطاعت فرود آوردن هم نیست. به آنها خواهیم گفت اینجا جامعه بدون طبقات و دولت و استثمار، جامعه انسان های آزاد و برابر و رها از هر گونه قید و نیروی بالای سر خویش است. ما برای دفاع از این جامعه، برای دفاع از رهائی انسان، برای پاکسازی تاریخ از ننگ وجود طبقات و جامعه طبقاتی با تمامی توان و از همه راهها می جنگیم. دیکتاتوری پرولتاریا بر این روال می تند و چکیده پیامش به جهانیان این است.

کارگران ضد سرمایه داری