سؤال دوم : اگر ضدیت با سرمایه و تمایل به سازمانیابی شورائی رویکردهای خودجوش درون جنبش کارگری هستند، پس چرا توده کارگر عملا این راه، این پیکار و این نوع متشکل شدن را پیش نمی گیرد؟ چرا شمار کارگران متمایل به رویکرد ضد کار مزدی در قیاس با کل طبقه کارگر تا این اندازه ناپیدا و نامحسوس است؟ چرا باید سال ها، دهه ها و شاید قرنی جان کند تا این رویکرد جای خود را در میان کارگران و جنبش کارگری پیدا کند؟

پاسخ. این سؤال را با اشاره ای ساده به آنچه سرمایه داری در زمینه طبیعی ترین، اولیه ترین و مسلم ترین حق هر موجود انسانی یعنی «حق حیات»، حق زنده ماندن، بر سر میلیاردها نفر از سکنه کره زمین می آورد آغاز می کنیم. بر اساس ارقام منتشره از سوی منابع رسمی همین نظام هر سال بیش از 11 میلیون کودک نوزاد و خردسال زیر فشار گرسنگی تسلیم مرگ می شوند. آمار سالانه همه افرادی که با تیغ گرسنه سازی سرمایه، جان خود را از دست می دهند بالاتر از 40 میلیون است و اگر بخواهیم رقمی از انسانهای محکوم به مرگ حتمی بر اثر بی آبی، بی بهداشتی، بی داروئی، فقدان امکانات پزشکی، کشتار و آوارگی ناشی از جنگهای میان دولتهای سرمایه داری یا بخش های مختلف طبقه سرمایه دار، در طول هر یک سال بر زبان آریم قطعا سر به صدها میلیون نفر می زند. کل این آدم ها می توانستند زنده بمانند، زندگی کنند، درس بخوانند، رشد نمایند، ببالند، اثرگذار شوند، متناسب با توان دخالت گری خود، بر سیر رخدادهای روز جهان تأثیر گذارند و دنیای مسائل دیگر که نیازی به گفتن آنها نیست. از اینکه سرمایه بر سر چندین میلیارد کارگر دنیا چه مصیبت های دیگری تحمیل می کند چشم می پوشیم، فقط به این بسنده می کنیم که نظام بردگی مزدی با حق حیات آدم ها، حق زنده ماندن آنها این گونه می کند. این مثال را در نظر داشته باشیم و به پرسش باز گردیم. سرمایه ستیزی کنشی خودپو و خودجوش در درون طبقه کارگر است، اما این سرمایه ستیزی نطفه ای، از زمین و آسمان، از بند بند نظام سرمایه داری هدف شدید ترین تهاجمات و یورش ها است. کارگر، فشار استثمار سرمایه را بر همه تار و پود هستی خود احساس می کند و واکنشی انزجارآمیز و نفرت بار در وجودش خیز بر می دارد، اما سرمایه بر سر وی فریاد می زند که فروشنده نیروی کار بودن جبر هستی وی، ناموس خلقت او و قانون طبیعت است!! کارگر با چشم خود می بیند که آنچه تولید می کند چندین و چند ده برابر چیزی است که دریافت می دارد اما سرمایه از زبان سرمایه دار، دولتمرد، اندیشمند دانشگاهی، اقتصاددان، فیلسوف، مرجع تقلید، واعظ بالای منبر، روان شناس، نویسنده، شاعر و کلاس درس مدرسه اش نهیب می زند که تو مزدت را گرفتی و کار تو نه مال تو که ملک قطعی، شرعی، قانونی، عرفی، اخلاقی و حقوقی من است!! کارگر چشم به محصول کارش می اندازد و جدائی آن از خویش را لمس می کند، اما سرمایه در وجود مالک و نماینده فکری و سیاستمدار خود می غرد که نگاه تو به آنچه تولید کرده ای نگاه نامحرم، کافر، مجرم، گناهکار، مفسد فی الارض و مستوجب عقوبت مدنی، دنیوی و اخروی است!! کارگر از درد کشنده گرسنگی حاصل استثمار وحشیانه خود توسط سرمایه به ستوه می آید و همراه گرسنگان همزنجیر آماده پیکار می شود. سرمایه این بار از سنگرهای گوناگون قدرت بر او می شورد. فقط راه گلوله باران اعتصابش را پیش نمی گیرد. با سلاح قانون، حقوق، مدنیت، سیاست، دموکراسی، جامعه مدنی، سندیکا سازی و حزب آفرینی علیه وی اعلام جنگ می دهد. از همه این سنگرها و تریبون های قدرت اخطار می کند که اعتراضت قانونی نیست، بی مجوز است، نظم جامعه را در هم شکسته است، امنیت عمومی را زیر پا نهاده است!! سرمایه از همه منافذش وارونه پردازی، تحریف، جعل واقعیت، شستشوی مغزی و مهندسی افکار فوران می کند. قتل عام آزادی را عین آزادی، سلاخی حق را عین حق، سقوط کامل از هر گونه دخالتگری در تعیین سرنوشت کار و تولید و زندگی را اعمال اراده آزاد انسانی، جدائی مطلق از کار را تصاحب بدون هیچ کم و کاست حاصل کار، کفن و دفن قدرت طبقاتی کارگر در نظم سرمایه را تجلی قدرت انسانی کارگر القاء می کند. سرمایه ستیزی خودجوش درونی طبقه کارگر در محاصره و زیر فشار بمباران های این واژگونه پردازی ها است. افکار حاکم هر جامعه ای افکار طبقه حاکم است. شکل گیری شعور، شناخت، جهان نگری، جامعه بینی، تعیین ارزشهای اخلاقی و اجتماعی، خیر و شر شناسی، معیار انتخاب، تشخیص حق و حقوق، تفسیر آزادی، راه حل جوئی، چاره پردازی، اتخاذ راه اعتراض، کشف شیوه پیکار و هر آنچه که به سوخت و ساز روند شناخت و شعور کارگران مربوط است، همه و همه، به طور همه جانبه و مستمر زیر فشار نسخه پیچی ها، نمره دهی و رد و قبول های سرمایه است. این سرشت و اقتضای موجودیت سرمایه است که کارگر را مهره منفعل ابزار تولید خود و چفت و بست منحل در نظم اقتصادی و سیاسی و حقوقی و مدنی و اجتماعی خود سازد.

شرایط کار، استثمار و زندگی کارگر، جدا بودنش از کار و محصول کار، فرودست، زبون و برده مزدی بودنش، فقر و فلاکت و بیماری و بی داروئی و آوارگی حاصل این وضعیت راهی سوای سرمایه ستیزی، سوای نفرت از بانی و باعث این بدبختی ها، سوای توسل به قدرت خود علیه سرمایه در پیش چشم او نمی گذارد اما این سرمایه ستیزی درون زاد و تلاش برای به کارگیری قدرت علیه سرمایه، زیر فشار تهاجماتی است که نام برده شد و درست از همین جا و همین وضع است که در درون خود کارگران، در بطن جنبش کارگری، در مبارزه روزمره توده های کارگر نیز جهتگیری ها و راهکارهای چالش استثمار و سیه روزی ها دچار تشتت و انشعاب می گردد. رویکرد سندیکالیستی و اتحادیه پردازی شروع به نشو و نما می کند، رویکردی که در عالم واقع سرچشمه کارگری ندارد، از عمق شرایط کار، استثمار و هستی اجتماعی کارگران نجوشیده است، راهبرد بورژوازی برای تعطیل مبارزه طبقاتی و خاموش سازی آتشفشان پیکار طبقه کارگر علیه سرمایه است. سمی برای آلودن شعور و راه حل جوئی ضد سرمایه داری آنان است. سمی که در جریان بمبارانهای فکری، سیاسی، ایدئولوژیک، اخلاقی و فرهنگی توده های کارگر، پروسه فکر، چاره گری و جدال روزمره آنها را بیمار و از عروج به سرمایه ستیزی رادیکال طبقاتی باز داشته است. حزب سازان و رفرمیست های چپ نمای علمدار سرنگونی طلبی دموکراتیک هم از همین منشأ می آیند و همین نقش را ایفاء می کنند. کار اینها نیز تعطیل مبارزه طبقاتی ضد کار مزدی و جایگزینی آن با مبارزه برای تغییر شکل سرمایه داری زیر بیرق حزب است.

اگر کارگران به رغم سرمایه ستیزی خودپوی درون طبقاتی، به راه حلهای بورژوازی می آویزند، اگر دنبال خاتمی و موسوی و هر شیاد دیگر نماینده طبقه سرمایه دار راه می افتند، اگر روزی به حزب توده، مصدق و جبهه ملی، روز دیگر به خمینی و فاشیسم اسلامی سرمایه آویخته اند به خاطر مجموعه مسائلی است که بسیار تیتروار اشاره شد. اگر آنها سرراست تر به سوی سندیکاسازی خیز می گیرند فقط به این دلیل است که سندیکاسازان و حزب آفرینان سوار همان موج شستشوی مغزی و توهمی هستند که سرمایه با قدرت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک خود در بند بند فکر، شعور و شناخت توده کارگر جا انداخته است. از کل زمینه ها و تمهیداتی بهره می گیرند که سرمایه بر جنبش کارگری تحمیل نموده است و در مجموع بر سر خوانی می نشینند که بورژوازی برای آنان در میان کارگران پهن کرده است. عکس ماجرا در مورد رویکرد ضد کار مزدی مصداق دارد. شالوده کار این رویکرد، هموارسازی راه بالندگی، آگاهی، سازمانیابی و قدرت شدن همان سرمایه ستیزی خودپوی درون طبقه کارگر در بطن و متن و عمق و سیر رخدادهای لحظه، لحظه مبارزه طبقاتی توده های کارگر است. این کار باید ساده ترین، طبیعی ترین و ممکن ترین کارها باشد اما اسیر همان معضلات، سدها و تهاجماتی است که اشاره شد. چه باید کرد؟ چون با این موانع عظیم مواجه هستیم باید از خیر آن گذشت و دنبال سندیکاسازان، حزب بازان و سایر بخش های بورژوازی راه افتاد؟! اگر این کار نتیجه داشت میلیاردها کارگر سکنه جهان امروز در آتش فقر و فلاکت، بی آبی و بی نانی، بی داروئی و بی درمانی، جنگ و آوارگی، فساد، اعتیاد و فحشاء و زبونی و ذلت نمی سوختند. نتیجه این راه را باید از خاکسترشدگان در این آتش پرسید. باید راه افتاد و با همه توان برای برپائی جنبش شورائی ضد سرمایه داری کوشید. این را کل 4 میلیارد کارگر گرسنه جهان می گویند، 11 میلیون کودکی که در هر دقیقه 18 نفرشان با شمشیر گرسنه سازی سرمایه قتل عام می شوند، فریاد می زنند. چند میلیارد کارگر فاقد آب اشامیدنی سالم و حداقل درمان با زبان دل بیان می دارند. این را در همان حال تاریخ به توده کارگر روزی زمین اخطار می کند که اگر می خواهند حتی زنده بمانند باید سرمایه داری را نابود کنند.

(ادامه دارد)

کارگران ضد سرمایه‌داری
06/05/1397


[1]) منافذ و سوراخ‌های بسیار ریز در پوست بدن