(نقل از سایت سیمای سوسیالیسم)

اعتصاب بزرگ کارگران کارخانه «ایرانا»

ایرانا از جمله واحدهای عظیم صنعتی بود که بیش از 5000 کارگر را مورد استثمار وحشیانه قرار می داد. کارخانه از دو بخش تشکیل می شد. بخش چینی دو شیفت در روز کار می کرد و هر شیفت 1500 کارگر را سلاخی می نمود. بخش تولیدی نیز به لحاظ روزانه کار وشمار شیفت ها همین وضعیت را داشت. در هر کدام از شیفت ها 1000 کارگر کار می کردند و استثمار می شدند. هر دو بخش برای هر شیفت، حداقل 4 ساعت اضافه کاری اجباری بر گرده کارگران بار می نمود. به این ترتیب روزانه کار به طور واقعی و به صورت اجباری 12 ساعت بود. ایرانا هر سال میلیون ها تن کاشی چینی، موکت، ملامین، پلاستیک ، پشم سنگ و خیلی چیزهای دیگر تولید می نمود و سود سالانه آن سر به فلک می زد. شرائط امنیتی و پلیسی بسیار فرساینده ای بر فضای کارخانه مستولی بود. تمامی تدابیر لازم اتخاذ می شد تا حتی ارتباط متعارف کارگران در محیط کار به حداقل ممکن تقلیل یابد. در همین راستا حتی درهای ورودی و خروجی بخش های مختلف را به فاصله های دور از هم تعبیه و نصب کرده بودند. سرمایه دار صاحب شرکت «اریه» نام داشت. با دولت اسرائیل، سرمایه داران امریکائی و دربار پهلوی نرد عشق می باخت، تمامی کارگران با نفرت تمام به وی، به فرزندانش و به ناصر ساسانی مدیرعامل شرکت نظر می انداختند.

کارگران ساده در شروع کار فقط 11 تومان در روز دستمزد داشتند که با محاسبه 4 ساعت اضافه کاری اجباری در بهترین حالت به 164 ریال می رسید. کل 5000 کارگر کارخانه از این وضع، به ویژه از سطح نازل مزدها ناراضی بودند و همگی برای دست زدن به اعتراض، در نوعی آماده باش اعلام نشده به سر می بردند. در خرداد سال 1352 نجوای نارضائیها شروع به بالیدن و طغیان کرد. توده های عاصی دردهای کهنه را فریاد زدند و به جستجوی راه چاره افتادند. نتیجه روشن بود. باید اعتصاب می کردند و آماده انجام همین کار شدند. کارفرمایان و عوامل رژیم خیلی زودتر از شروع کارزار، ماجرا را استراق سمع کردند و با همه قوا مترصد ممانعت از وقوع اعتصاب گردیدند. روز دوشنبه ششم خرداد کارت چند تن از کارگران فعال تر را باطل کردند و با هدف ایجاد رعب و وحشت حکم اخراج آنان را بر در و دیوارهای شرکت نصب نمودند. تأثیر توطئه اما کاملاً بر عکس شد. خشم ها بیش ار پیش به جوش آمد، قهر شد و فردای آن روز تمامی نقشه های صاحبان سرمایه نقش بر آب گردید.

ساعت 7 بامداد روز هفتم خرداد 1352 هنوز ماشین ها به کار نیافتاده بود که خروش قهر کارگران از تمامی سالن ها در فضا پیچید. در یک چشم به هم زدن قریب 3000 کارگر شیفت روز دست از کار کشیدند، چرخ تولید سود عجالتاً از چرخش باز ماند و سرمایه داران بسیار هاج و واج شاهد صحنه ای شدند که حتی تا دقایقی پیش تصورش را هم نمی کردند. «هدایت» مدیر فنی بخش چینی کوشید تا مثل همیشه راه لفظ بازی پیش گیرد، کارگران در پاسخ کتک مفصلی نثار وی کردند. آنها عاصی بودند و پس از طرح مطالبات خود در محیط کار منتظر پاسخ ماندند، همزمان چند نفر هم، همه جا راه افتادند تا « اریه» و «ساسانی»، صاحب شرکت و مدیر عامل او را پیدا کنند و به سرنوشت هدایت مبتلا سازند.

کمتر از نیم ساعت نگذشته بود که 17 کامیون بزرگ ارتشی با یک گردان متشکل از 500 سرباز مسلح به مسلسل و تفنگهای ژ -3 وارد فضای کارخانه شدند. فرمانده قوای سرکوب بدون فوت وقت شروع به تدارک حمله کرد. قبل از هر چیز عده ای از عمله و اکره سرکوب را مأموریت داد تا از محل کار اریه و عوامل وی پاسداری کنند. شمار کثیری سرباز را نیز در فاصله میان دو بخش چینی و تولیدی مسؤل قطع ارتباط کامل این دو بخش ساخت. بر اساس اخباری که در سالن ها پیچید دو تیمسار ارتش با درجات سرتیپی و سرلشکری فرماندهی سرکوب اعتصاب را به عهده داشتند. ارتش جنایتکار شاهشاهی به این ها بسنده نکرد. در همان دقایق نخست به خاطر ایجاد رعب و وحشت و نشان دادن آمادگی کامل برای حمام خون، به کارگیری توپخانه را نیز دستور کار کردند و شمار زیادی توپ در پس دیوار کارخانه مستقر نمودند.

فاز دوم عملیات ارتش بورژوازی با دستگیری، ضرب و شتم و شکنجه توده کارگر معترض آغاز شد. عده زیادی کارگر را تا سرحد مرگ کتک زدند، آنان را به گروههای متعدد تقسیم نمودند و هر گروه را به صورت جداگانه آماج بیشترین تهدیدها قرار دادند. فرماندهان قوای سرکوب، کل تلاش خود را به کار گرفتند تا کارگران را از ادامه اعتصاب منصرف کنند و راهی سالنهای کار سازند. کارگران سرسختانه مقاومت نمودند و از بازگشت به کار امتناع جستند. سرکوبگران دچار احساس فروماندگی و عجز شدند و توسل به درندگی و قهر بشرستیزانه افزون تر را تنها چاره کار خود دیدند. به این فکر افتادند که عده ای کارگر مردد و متزلزل را پیدا نمایند و با ضرب و جرح آن ها را مجبور به راه اندازی شماری از ماشین ها کنند، شاید از این طریق در اراده مصمم توده های کارگر خلل پدید آید و همین خلل پاشنه آشیل مناسبی برای شکست اعتصاب گردد. تاکتیک توطئه و سبعیت نیروهای سرکوب سرمایه، اما با راهکار چاره ساز هزاران کارگر مبارز در حال اعتصاب،در هم شکسته شد. کارگران در یک چشم به هم زدن تصمیم گرفتند مانع بازگشت به کار همزنجیران از پای افتاده خود شوند. آنها راه برگشت این کارگران را مسدود کردند و برای جلوگیری از تحقق این بخش نقشه دشمن، با نیروهای نظامی حاضر در کارخانه درگیر شدند. قوای سرکوب مجدداً خود را مستأصل دید و به فکر اجرای دسیسه های دگر افتاد. عصر آن روز با یک یورش وحشیانه به صف کارگران حدود 35 کارگر را دستگیر کردند و آنها را با چشم های بسته سوار بر کامیون های ارتشی به زندان قزل قلعه منتقل نمودند. با این اقدام روز نخست اعتصاب تا جائی که به شیفت روز کارخانه مربوط می شد، به پایان آمد و نوبت شیفت شب رسید. با ورود کارگران این شیفت اعتصاب دست به دست شد و 2000 کارگر شب کار با تشکیل اجتماع و طرح مطالبات خود اعلام داشتند که تا حصول همه خواسته ها به مبارزه ادامه خواهند داد. در سراسر شب نیز بربرمنشی قوای سرکوب و مقاومت مصمم کارگران ادامه یافت. اولی ها هر چه توانستند تهدید کردند، مجروح و مضروب نمودند. عده قابل توجهی را دستگیر و راهی شکنجه گاه ساختند. دومی ها نیز بر سر عزم خویش ایستادند، از هر گونه شروع کار خودداری کردند، همدیگر را به پایداری و ایستادگی تشویق نمودند و حمله نیروهای نظامی را با مقاومت پاسخ گفتند. روز چهارشنبه اعتصاب با همان شور و خروش روز قبل ادامه پیدا کرد. عوامل رژیم با مشاهده ایستادگی خشمگین و مصمم 5000 کارگر عاصی باز هم به فکر فرو رفتند و برای چالش ماجرا مترصد اجرای نقشه های دیگر شدند. ارزیابی فرماندهان مزدور ارتش در این روز ظاهراً آن بود که مجرد سرکوب و قهر چاره ساز نیست. باید کمی عقب نشینی کرد. آنها در صبح همین روز زیر نام پاسخ موافق به خواست کارگران تقریباً همه دستگیرشدگان را آزاد کردند. کوشیدند تا شاید با کارگران گفتگو کنند و آنچه را از طریق تهدید و ارعاب و کتک کاری به دست نیاورده بودند، از راه مماشات های فریبکارنه به دست آرند. تاکتیکی که بالاخره مؤثر افتاد.

کارگران آماده مقاومت و ادامه اعتصاب بودند اما مبارزه روز آنها فقط زیر فشار هجوم نیروهای انتظامی قرار نداشت. پاشنه آشیل های فراوانی از درون آن را تهدید به شکست می کرد. اعتصاب از هیچ میزان سازماندهی و انسجام درونی برخوردار نبود. زمزمه شروع آن از روزها پیش میان کارگران چرخ می خورد، اما این که چه باید می کردند، چه مشکلاتی بر سر راه قرار داشت، چگونگی رویاروئی با این معضلات و تمامی مسائل دیگر مربوط به پیچ و خم این پیکار، برای اکثریت قریب به اتفاق کارگران شرکت کننده در اعتصاب مبهم و نامعلوم به نظر می آمد. در روز سوم، تردید به احتمال پیروزی مبارزه، بیشترین شمار کارگران را در خود پیچید. خیلی ها تیغ اخراج را بر گلوی خود حس کردند و از خطر گرسنه ماندن فرزندانشان به وحشت افتادند. صاحبان سرمایه و دولت آنها رد کامل مطالبات کارگران را شالوده کار قرار داده بودند و می خواستند هر گونه که شده است اعتصاب را بدون پرداخت هیچ ریالی افزایش دستمزد به شکست کشانند. از عصر روز سوم به بعد، اکثریت قریب به اتفاق کارگران خود را در پشت یک بن بست با کوله بار سنگینی از یأس و تردید مشاهده کردند. دنیای شور و امیدواری و احساس قدرت نخستین خیلی سریع جای خود را به سردرگمی و نومیدی و فروماندگی داد. آنها بسیار خوش درخشیده بودند اما تلاش لازم برای شناخت دقیق تر مشکلات سر راه مبارزه، راههای غلبه بر این مشکلات، چگونگی عبور از موانع و شیوه های ادامه پیکار را با هم گفتگو و شور و مشورت نکرده بودند. تجارب اعتصابات، اعتراضات و شورش های پیشین خویش و طبقه خود را ملاط و مصالح تعمیق این شناخت و چاره گری نساخته بودند، به اعتصاب روز خویش به عنوان حلقه ای از زنجیره سراسری مبارزه طبقاتی کل طبقه خود نگاه نمی کردند، در فقدان این نگاه به فکر پهن کردن بساط درد دل، همپیوندی، همصدائی و پیکار متحد و مشترک کل توده های طبقه خود نبودند، در چنین وضعی مثل همه کارگران دیگر در همه مراکز دیگر کار و تولید، کل ظرفیت و توان پیکار آنها به قدرت شمار آحادشان در فاصله مرزهای کارخانه محدود می ماند. همه این ها حلقه های اساسی ضعف بودند و به عنوان عوامل مهم شکست ایفای نقش می کردند.کارفرمایان با همدستی قوای سرکوب رژیم جنایتکار شاه حکم اخراج 150 کارگر را صادر کردند و همین امر تیر خلاصی بود که به قلب اعتصاب شلیک شد. روزهای دهم تا صبح دوازدهم به دستور سرمایه داران تمامی بخش های کارخانه تعطیل گردید و همزمان به همه کارگران اخطار شد که روز اخیر زمان شروع کار یا تسویه حساب خواهد بود. اعتصاب به انتهای راه خود رسید بدون اینکه هیچ یک از خواست های 5000 کارگر ایرانا را محقق سازد. چند روز پس از شکست مبارزات، در حالی که احساس فروماندگی و نومیدی بیداد می کرد یکی از کارگران کارخانه با نام روح الله مهاجر زیر فشار گرسنگی فرزندانش، دست به خودکشی زد و به زندگی خود پایان داد.