از کتاب “بازخوانی کاپیتال مارکس»ناصر پایدار

ماهیت فتیشیستی کالا

فراورده کار تا زمانی که یک شیئ مصرفی و وسیله ای برای رفع مایحتاج زندگی است هیچ حالت اسرارآمیزی ندارد، اما به محض آنکه نقش کالا پیدا کند و با هدف مبادله تولید شود، هاله بسیار حیرت انگیزی از رمز و رازها، مکنونات و جادوگری ها به دور خود می تند. پیچیده و پیچیده تر می شود، آنسان که به گفته شاعر « دل هر ذره را که بشکافی عالمی در آن نهان بینی». چند نکته کاملا اساسی در این جا قابل تأکید است.

1. ماهیت عرفانی و رازآمیز کالا از ارزش استفاده آن ناشی نمی گردد.

2. سرچشمه این ماهیت در ترکیب یا محتوای عوامل تعیین کننده ارزش کالا هم قرار ندارد. فعالیتهای انسان در پروسه تولید کالاهای مختلف قطعا متنوع است، برای تهیه هر فراورده ای نوع معینی کار انجام می گیرد. کل این کارها به هر حال مصرف میزان معینی نیروی کار انسانی و زمان کار لازم است. آنچه مقدار ارزش کالاها را تعیین می کند هم، با آنکه در دوره های مختلف، متناسب با سطح تکامل ابزار و بارآوری کار یا عوامل دیگر مختلف است اما هیچ کدام اینها در مجموع و در این محدوده، مسائل اسرارآمیزی نیستند.

3. با نظرداشت نکات بالا، این سؤال پیش می آید که پس، سرچشمه واقعی این افسون کاری، رازآلودی و معما صفتی در کجا است. پاسخ را باید از عمق همان رخدادی کاوید که محصول کار را کالا می سازد. گفته شد که کالا یک رابطه اجتماعی است. در مبادله است که وجود و ماهیت کالا بودن خود را عیان می کند، در اینجا است که کالاهای مختلف بر اساس کار اجتماعا لازم نهفته در خود با هم داد و ستد می گردند و اساسی تر و مهم­تر از همه، در اینجاست که تساوی کارهای انسانی، شکل شیئ وار برابری ارزشی محصولات کار را احراز می کند، خصلت عرفانی و رمزآلودی کالا از این جا ناشی می شود که کالا خصلت اجتماعی کار انسان را در نظر او، به شکل صفات مادی محصول کار و خواص ذاتی اشیاء مجسم می سازد. رابطه اجتماعی انسان های تولید کننده با مجموع کار را به شکل یک رابطه خارج از وجود آنها، رابطه ای میان اشیاء به نمایش می نهد. آنسان که خود این تولید کنندگان مفلوک، فاقد وجود، بی تأثیر می شوند و در مقابل، کالاها دارای وجود، اثرگذار کامل و صاحب بیشترین نقش ها می گردند. برای یافتن یک مثال گویا در این مورد می توان رهسپار قلمرو مذهب شد. در آنجا آنچه مخلوق ذهن انسان است به صورت یک موجود زنده، قادر و فعال مایشاء چهره می آراید. کالا دقیقا چنین حالتی دارد و چنان نقشی بازی می کند. به این ترتیب کالا خصلت فتیشیستی یا بتواره دارد. مجموع کاری که کل افراد به طور جداگانه انجام می دهند کل کار اجتماع را تشکیل می دهد. این افراد تا محصول کار خود را با هم مبادله نکنند، در تماس اجتماعی با هم قرار نمی گیرند. کالاها هستند که آن ها را به سمت هم می رانند و ارتباط آنان را موضوعیت می بخشند. ماهیت اجتماعی کارهای فردی یا تولید کنندگان خصوصی تنها در جریان مبادله است که ظاهر می شود. به بیان دیگر کار افراد مستقل، از طریق روابط ناشی از مبادله فراورده ها و توسط ارتباطاتی که مبادله کالاها میان تولید کنندگان برقرار کرده است به شکل حلقه های کار اجتماع تجلی می کنند. در نظر تولید کنندگان، روابط اجتماعی کارهای خصوصی آنها، نه مناسبات بی واسطه اجتماعی بین خودشان، بلکه مناسبات شیئ شده آدمها و روابط اجتماعی اشیاء جلوه می کند. ارتباط میان انسان ها به کلی مضمحل و معدوم و مبادله کالاها یگانه نیروی محرک و سلسله جنبان ارتباط افراد گردیده است.

اینجا همه چیز باژگونه است، انسان ها در مبادله محصولات کارشان به مثابه کالا، ارزش ها را قالب مادی کار مساوی خویش نمی بینند، بالعکس تساوی میان محصولات را اساس یا گواه برابری انواع کار می پندارند. کشف این راز مهم که ارزش فراورده ها سوای بیان کار اجتماعی انسانی مصرف شده در آنها هیچ چیز دیگر نیست، فصلی را در تاریخ تکامل بشر باز می کند، اما این کشف هیچ کمکی به چالش شیئ شدن انسان و تشخص یافتن شیئ، رازآمیزی کالا یا شیئ دیدن خصلت اجتماعی کار انسانی نمی کند. برای افرادی که اسیر شیوه تولید کالائی هستند قبل و بعد این کشف بی تأثیر است. در نظر این جمعیت عمل اجتماعی خودشان کلا غائب و شکل کارکرد اشیاء همه جا پرتوگیر است. آدمها در حالی که آفریننده کالا هستند و باید بر محصول کار خود مسلط باشند، بنده و برده آن می شوند. تولید کالائی در سطحی از توسعه، زمینه فهم این نکته را فراهم می کند که کارهای انفرادی مستقل، اما به هم پیوسته در تقسیم کار اجتماعی، مدام به مقیاس مناسب خود تحویل می شوند و زمان کار اجتماعی لازم برای تولید بسان یک قانون طبیعی نظم دهنده حاکمیت خود را بر روند مبادله اعمال می نماید. شناخت این واقعیت کشف یک راز است، کشفی که توهم تصادفی بودن مقدار ارزشی کالاها را منتفی می سازد، اما به هیچ وجه بر اصل شیئ شدن اشخاص و تشخص یافتن اشیاء خدشه ای وارد نمی نماید. برای فهم ساده تر این حقایق بیائید گشت و گذار کوتاهی درتاریخ کنیم. اول سری به جزیره «رابینسون» بزنیم. رابینسون با آنکه آدم ساده و قانعی است باز هم احتیاجات متنوعی دارد. باید به انواع مختلف کارهای مفید بپردازد. ابزار کار درست کند، حیوان اهلی نماید، محل خواب بسازد، ماهی بگیرد، شکار کند. ویژگی زندگی او این است که با وجود تنوع فعالیت های تولیدی، برایش کاملا روشن است که آنچه آفریده فقط اشکال مختلف کار یا فعالیت وی است. حال جزیره رابینسون را ترک گوئیم و وارد اروپای قرون وسطی شویم. در اینجا هر کس را به دیگری وابسته می بینیم، رعیت، ارباب، خراج ده، عامی و روحانی همه به هم وابسته اند. این وابستگی شخصی در همان حال که مشخصه روابط اجتماعی تولید بود شکل جامعه مبتنی بر این روابط را هم توضیح می داد. شالوده جامعه، مناسبات وابستگی شخصی بود و دقیقا به همین دلیل کار و محصول کار هیچ نیازی به رمزآمیزی یا احراز اشکال جادوئی متفاوت با واقعیت های خود نداشت. کار و حاصل کار در این جامعه شکل خدمات عملی و پرداخت های جنسی پیدا می کرد. شکل طبیعی کار، خاص بودن و نه عام بودن آن می شد، حتی بیگاری با آنکه مانند کار مولد کالا، با زمان محاسبه می گردید، اما هر رعیتی خوب می دانست که آنچه برای ارباب انجام می دهد صرف مقدار معینی از نیروی کار مشخص او و نه یک کمیت معینی از کار عام یا مجرد انسانی است.

نمونه ساده آن جامعه را می توان در وجود یک خانوده دهقانی مجسم کرد که هر کدام اعضاء کاری انجام می دهند اما محصول کارشان کالا نیست. علم اقتصاد بورژوائی ارزش و اندازه ارزش را هر چند ناقص، تحلیل کرده است، حتی از ورای شکل به محتوای آن پی برده است، اما هیچ گاه از خود نپرسیده است چرا آن محتوا به این شکل در می آید؟ چرا در محاسبه مقدار ارزشی محصول، کار به وسیله ارزش و مقدار کار به وسیله زمان نمایش داده می شود. این علم با شکلهای تولیدی ماقبل سرمایه داری همان رفتاری را پیشه کرده است که اربابان کلیسا نسبت به مذاهب پیش از مسیحیت روا می داشتند. اگر کالاها می توانستند حرف بزنند چنین می گفتند: گو که ارزش مصرف ما مورد توجه انسان است ولی این امر برای ما که کالا هستیم اهمیتی ندارد. آنچه برای ما به عنوان کالا مهم است ارزش ماست، رفت و آمد ما به صورت کالا این حقیقت را بسیار خوب بانگ می زند. فقط به عنوان ارزش های مبادله است که ما در ارتباط با همدیگر قرار می گیریم. در بطن این روند است که رازآمیز، عرفانی و اسرارآلود می شویم، همین جا است که خصلت فتیشیستی احراز می کنیم و خالق خود را مخلوق ذلیل و زبون خود می گردانیم. مسیحیت با انسان مجردش به ویژه در شکل پروتستانیزم مناسب ترین دین برای جامعه تولیدکنندگان کالا شد، زیرا شالوده تولید کالائی آنست که افراد محصولات خود را به شکل کالا، به مثابه ارزش تولید کنند و کارهای انفرادی در قالبی شیئیت یافته به صورت کار مساوی انسانی در برابر هم قرار گیرند. مذاهب قومی و طبیعی پیش از ظهور اقتصاد کالائی نمی توانستند چنین باشند، باورها، اوهام، خرافه ها، آیین ها، مذهب ها از آسمان نازل نمی شوند، از بطن شیوه تولید مادی هر دوره می جوشند، منطبق با قوائم و نیازهای این شکل تولیدی می رویند و مسلط می گردند و سرانجام به خاطر داشته باشیم که شکل اجتماعی زندگی به معنی چهره مادی پروسه تولید فقط هنگامی نقاب عرفانی و مه آلود خود را به طور کامل فرو می اندازد که حاصل کار انسان ها، تحت تسلط جمعی، آگاه، آزاد، برابر، شورائی، نقشه مند، دخالتگر و نافذ تمامی آحاد انان قرار گیرد. مذهب بیان باژگونه واقعیت های جهان مادی است. نوع آن در هر دوره با نیازهای شکل اجتماعی تولید آن دوره در تاریخ و جوامع جداگانه تناسب دارد، جهان و جامعه مبتنی بر جدائی انسان از کارش را در هیچ عرصه ای، از جمله در نظم سیاسی، حقوقی، مدنی و قدرت دولتی اش، نمی توان پالوده یا آزاد از مذهب کرد، سخن از این آزادسازی، خود شکلی از فریبکاری و باژگون نمائی است. برای آنکه بشر از شر مذهب رها شود باید بنیاد جدائی او از کارش را در هم کوبید و به طور کامل ویران ساخت.

خصلت بتوارگی کالا و حاصل کار، در سرمایه داری، جامعه ای که نماد عالی ترین درجه تکامل تاریخی تولید کالائی و یگانه مظهر تسلط تمام عیار این شکل تولید است، تا منتهی درجه ممکن انکشاف می یابد، سرطانی، پیچیده و اختاپوسی می گردد. بت شدن محصول کار و بردگی زبونانه و ذلت بار تولید کننده اش، یعنی کارگر حالتی کاملا انفجارآمیز به خود می گیرد. در اینجا بحث بر فقط سر کالا بودن فراورده های کار نیست، بنیاد هستی جامعه بر کالا بودن نیروی کار و خرید و فروش این کالا استوار است. اگر پیش تر انسان ها محصول کار خود را بر اساس کار انسانی لازم در آن با هم مبادله می کردند اکنون کل این مبادله میان کار زنده و مرده کارگر، میان کالائی که کار زنده اوست و سرمایه ای که کار مرده او اما در مالکیت غیر، در مالکیت سرمایه دار است انجام می گیرد. در آنجا رابطه اجتماعی تولید کنندگان با مجموع کارشان رابطه ای خارج از وجود آنها و میان اشیاء جلوه می کرد، در اینجا رابطه کارگر با کارش، با خودش، با همزنجیرش، با زندگی و همه چیزش رابطه ای بیرون از هستی او و میان اشیاء است. کار خود اوست که در خارج از وجود او، بیگانه هویتی با او، ضد او، خدای او، دشمن تا بن دندان او، نیروی قاهر مسلط بر همه چیز وی شده است، کار مرده وی است که بر کل هستی او حکم می راند، در اقتصاد، سیاست، حقوق، مدنیت، اندیشه، فرهنگ، اخلاق، عادت، مرام، آیین، سلیقه، بر او حکومت می کند، اعمال قدرت می نماید. او را به زنجیر می کشد، زیر یوغ اسارت و بردگی قرار می دهد، تسخیر می کند، راه تصمیم گیری، چاره اندیشی، تلاش، مبارزه یا هر واکنش وی برای خلاصی از این بردگی ذلت بار، برای آزادی خویش را سد می سازد. ذهن، عقل، شعور، شناخت، اندیشه، ملاک داوری، معیار سنجش او را با کارکرد طبیعی انسانی، با رویکرد آزاد بشری بیگانه می کند، همگی را مسخ و منجمد می نماید، به عبودیت وا می دارد، وارونه نگر، باژگونه پندار و خویشتن ستیز می سازد. بتوارگی و بتواره سازی کالا در نظام سرمایه داری تا قعر همه وجوه هستی انسان و جامعه پیش می تازد. محصول کار انسان، کار متراکم شده انسانی، زمان کار اجتماعاً لازم، ارزش، در یک کلام کار مرده که اینک سرمایه شده است، شناسنامه و هویت سرمایه پیدا کرده است همه چیز را در خود منحل می کند، سیاست، دولت، مدنیت، اخلاق، حقوق، ایدئولوژی، آموزش، رفتار اجتماعی، پژوهش، پرورش، علم، برنامه ریزی، پارلمان، حق رأی، «آزادی»، «مبارزه»، «توسعه»، قانون، عرف، ملاک و هر چیز دیگر می گردد. اساس زنده بودن و زنده ماندن کارگر را به مبادله نیروی کارش با کارمرده خود که سرمایه و در مالکیت سرمایه دار یا طبقه و دولت او است قفل می زند. این قفل شدگی، این اجبار وحشت انگیز برده وار، این تحکم پذیری ذلیلانه و فرودستی انحلال آمیز، این فنا شدن در کار بیگانه شده، کار مرده خود یا سرمایه را به تمامی قلمروهای هستی اجتماعی کارگر گسترش می دهد.

فعالیت های اجتماعی انسان را بیگانه با وی و ضد خودش مین گذاری می کند، اندیشه اش را که اندیشه مسلط و در واقع اندیشه آفریده سرمایه است علیه خود او و نیازها و مصالح واقعی زندگی انسانی وی به میدان می آرد، فروش قهری، جبری و ناگزیر نیروی کارش را یک مبادله آزاد، اختیاری، شرافتمندانه و مالامال از ارج و قرب و حرمت انسانی القاء می کند!!، حق رأی نسخه پیچی سرمایه علیه هر مقدار و هر نوع آزادی و اختیار خویش را نماد عالی آزاد بودن!! نام می گذارد!!! سلب هر شکل انتخاب آزاد انسانی از کارگر را انتخابات آزاد می نامد!! قتل عام ریشه ای آزادی کارگر را عروج وی به عرش اعلای آزادی می خواند!! تباهی در منجلاب نظم بردگی مزدی را مدنیت ضامن کرامت انسانی جار می زند!!، ناحقی مطلق را کمال حق اعلام می کند!!، فرسایش رعب انگیز فیزیکی و فکری او را توسعه اجتماعی ترسیم می نماید!!، تشدید فاجعه بار استثمارش را مهر بهبود شرایط کار می کوبد!!، بر شستشوی مغزی دردناکش، نشان شکوفائی عظیم فکری و دانش بشری حک می کند!!، کل این وارونه پردازی ها، باژگونه بینی ها، تحمیق ها، افسون شدن ها و طلسم گردیدن ها را تار و پود شعور، شناخت و قوه تشخیص آدم ها می سازد. انسان را در لای جرز قدرت خود دفن می کند، بر سر راه همه تلاش های وی برای رهائی، تونل های تیره و تار گمراهی، منتهی به حصارهای بلند قدرت خود حفاری می نماید.

در نظام بردگی مزدی، نیروی کار کالا شده کارگر، کار مرده او، سرمایه، تا این حد بتواره، رمزآمیز، اسرارآلود و ضد وی می گردد. رازآلودی و بتوارگی سرمایه را نمی توان در فصلی خاص زیر این نام آغاز نمود و پایان برد. در هر بند از کالبدشکافی سرمایه داری مسلما با آن سر و کار خواهیم داشت، عجالتا به همین حد اکتفاء می کنیم و واکاوی مشروح تر آن را متناسب با بخش ها و فصلهای مختلف بازخوانی دنبال خواهیم کرد، تأکید بر یک نکته در همین جا بسیار مهم است. نکته ای که دلیل واقعی توضیح کوتاه و دیباچه وار ما پیرامون حالت انفجاری فتیشیسم سرمایه در قیاس با کالا در این جا را تعیین می کند، اگر سرمایه با کارگر چنین می کند که در اینجا اشاره شد، اگر سرمایه داری همه چیز را از سیاست، دولت، حقوق، اخلاق، مدنیت، قانون، فرهنگ، اندیشه و شناخت گرفته تا تعابیر حق، آزادی، انتخاب، رأی، برابری، کل این ها را ساز و برگ بیگانه سازی فتیشیستی کار کارگر از وی و سلاح قدرت کار مرده او بر خودش می سازد پس مبارزه طبقاتی کارگرعلیه سرمایه داری نیز باید مبارزه ای همامیز، همگن، همصدا و هم افق علیه کلیه این اشکال هستی سرمایه، علیه سرمایه درکلیه تشخص های اجتماعی آن باشد. در این صورت و اگر چنانچه این واقعیت را قبول کنیم آنگاه هیچ کارگر دارای حداقل شعور طبقاتی نمی تواند، مبارزه برای آزادی، حقوق اولیه انسانی یا هر هیچ دیگر را از کارزار رادیکال طبقاتی علیه بنیاد وجود سرمایه داری جدا کند.