توضیح:

آلمان دهه 40 قرن نوزدهم عرصه تقابل دو جهتگیری فکری معارض اما اساسا همپیوند بود. رویکرد هگلی­، زندگی را به شعور و شعور را به ایده مطلق یا روح تاریخ می­آویخت. از منظر آنان افکار انسانها بود که زندگیشان را می­­ساخت. هگلی­ های جوان این جهتگیری را نقد می­کردند. علیه این افکار، باورها و آیین­ها بودند، اینها را خرافه­های متافیزیکی و باعث و بانی اسارت بشر خواندند، اما آنها در همین حد متوقف ماندند و به انتقاد از افکار، باورهای فلسفی و معتقدات مذهبی اکتفا کردند. هردو رویکرد در یک­جا به هم می­پیوستند. نظام اجتماعی حاکم و شالوده اقتصادی آن را از تیررس پیکار طبقاتی استثمارشوندگان عاصی خارج می­ساختند. مارکس از آغاز این­دهه خیره زندگی کارگران و متأثر ژرف­اندیش مبارزات آنها شد. به همین میزان هم منتقد ریشه­کاو هردو اردوگاه فکری بالا گردید. نقدش را با این جملات بیان کرد « نقد، گلهای خیالی زنجیرها را از آن­رو برنچیده است که انسان این زنجیرها را بدون خیال­پروری یا تسلی تاب آورد، بلکه از آن­رو چنین کرده که زنجیر را بگسلد و گلهای زنده برچیند. نقد مذهب، توهم را از انسان می­زداید تا شاید او چون انسانی توهم زدوده و با خردی بازیافته بیندیشد، عمل کند، و واقعیت خویش را سامان دهد؛ تا شاید چون خورشید راستین، خود گرد خویش بگردد. مذهب صرفا خورشید موهومی است که انسان تا زمانی که گرد خویشتن نمی­ چرخد، گرد او می­چرخد.» (گامی در نقد فلسفه حق هگل)

اگر از اصحاب کیش شخصیت و پیغمبرسازی نباشیم تشخیص می­دهیم که قول بالا پختگی حرفهای مارکس یک سال بعد را ندارد. او معترض رادیکال هر دو جماعت پیر و جوان هگلی است ولی هنوز تأثرات فویرباخی را به همراه دارد. نقد مذهب را پیشفرض همه نقدها می­بیند، بر تئوری، رادیکال بودن تئوری، ظرفیت ویژه تئوری رادیکال در توده­ای شدن اصرار دارد. پرولتاریا را تنه و فلسفه را سر او می­انگارد، بیان می­دارد که این سر و تنه باید همدیگر را پیدا کنند. «همان­گونه که فلسفه سلاح مادی خود را در پرولتاریا می­یابد، پرولتاریا نیز سلاح فکری خود را در فلسفه پیدا می­کند و همین که آذرخش فکر، عمیقاً در خاک بکر توده­ها اثر بگذارد، رهائی آلمانی­ها و تبدیل آنان به موجوداتی انسانی تحقق خواهد یافت» مارکس در این­جا از فلسفه­ای حرف می­زند که بناست سر پرولتاریا باشد، نقش آگاهی بردگان مزدی علیه سرمایه را ایفا کند. او با همه گسست عمیقی که از گذشته خویش کرده است هنوز هم مارکس گروندریسه و کاپیتال، حتا ایدئولوژی آلمانی نیست. او هنوز هم برای نظریه، در یک سو و زمین رویش آن در سوی دیگر محاسبات جداگانه­ای دارد.

«ایدئولوژی آلمانی» این جدائی را پایان می­بخشد. در «نقد فلسفه حق هگل» تأکید آن بود که «رادیکال بودن پیش شرط توده­گیر شدن تئوری است. تئوری زمانی رادیکال است که دست بر ریشه گذارد و ریشه برای انسان چیزی سوای خود انسان نیست» در اینجا (ایدئولوژی آلمانی) دقیقاً دست روی خود انسان گذاشته می­شود. انسانی که با کار، خود را از حیوان متمایز کرده است، به تولید وسائل معیشت و رفع نیازهای خود پرداخته و همزمان، افکارش را آفریده است، با کار و تولیدش وارد روابط اجتماعی شده است. او در ایدئولوژی آلمانی انسان را محصول این فرایند می­بیند و بنیاد آگاهی و افکار را در اینجا می­کاود. می­گوید «از همان ابتدا نیز این آگاهی یک آگاهی محض نیست، “ذهن” از همان آغاز به این مصیبت مبتلاست که “بار” ماده را بر خود داشته باشد» و در مورد پرولتاریا بار برده مزدی بودن، تولید اضافه ارزش، هلاکت زیر فشار استثمار سرمایه، سقوط از هستی و جستجوی رهائی را با خود دارد. پرولتاریا در اینجا طبقه­ای نیست که باید منتظر تابش آگاهی از کرانه دور باشد. سرمایه­ستیزی جوشان اندرونی اوست که باید ببالد و شعله برکشد. او « طبقه­ای است که اکثریت اعضای جامعه را تشکیل می­دهد و منشأ آگاهی کمونیستی است، آگاهی معینی که طبعاً می­تواند در میان سایر طبقات هم با شرط تعمق در وضعیت این طبقه پدید آید» (ایدئولوژی آلمانی) آگاهی دیگر از جائی نمی­آید تا قهر مادی گردد، قهرِ مادی پرولتاریا است که آگاه می­شود و ضد کار مزدی می­گردد. تئوری دیگر سلاح انتقاد نیست­­ – زیرا حتا «­این خواست تغییر آگاهی به معنای خواست یک تفسیر متفاوت از دنیای موجود، به رسمیت شناختن این دنیا از طریق یک تفسیر است» (ایدئولوژی آلمانی) – تئوری در اینجا نقد مسلح پرولتاریا است، نه اسلحه­ای که بر شانه کارگر اندازند و او را پیشمرگه کنند!!، سلاحی که خود پرولتاریاست، قدرت طبقاتی اوست و علیه استثمار، رابطه خرید و فروش نیروی کار و موجودیت بردگی مزدی می­شورد.

ایدئولوژی آلمانی با توجه به همه نکات بالا متنی بی­نهایت ژرف، تکان­دهنده و آموزنده است. مشتی نظریه نیست. حدیث زندگی، مبارزه، نقد و گسست مارکس از گذشته، حدیث حضور مشتعل و مشعل­وار او در مبارزه طبقاتی پرولتاریا است. خواندن این کتاب اگر با سر مارکسی، کارگری و سرمایه­ستیز صورت گیرد می­تواند توشه بسیار مؤثری برای جنگ نیرومندتر و رادیکال­تر علیه سرمایه­داری باشد. بر همین اساس ما وظیفه خود یافتیم که کتاب را در دسترس مطالعه هرچه بیشتر رفقای کارگر قرار دهیم.

متنی که ملاحظه می­کنید بدبختانه ترجمه «عبدالله مهتدی» است. تلقی ما آنست که مترجم آثار مارکس باید انسانی از جنس خود وی، کارگری باشد که در سنگر جنگ علیه سرمایه است. در این فضا نفس می­کشد، می­اندیشد، همدوش همه همزنجیران می­جنگد و تمامی تار و پود هستی اجتماعی او باروت نبرد برای رهائی راستین انسان باشد. مهتدی مسلما ضد این است. او در طول عمر فعالیتش در «سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان»، در «حزب کمونیست ایران» و سپس همراه با جمعیت شرکا و همه حزبسازان قبلی و بعدی، با رسالت پیشمرگه نمودن کارگران کرد برای تحقق رؤیاهای بورژوازی، برای جایگزینی شکلی از برنامه­ریزی و نظم سرمایه با شکلی دیگر کوشیده است. اکنون نیز سالهاست اردوگاه بورژوازی چپ را ترک کرده و از موضعی بغایت ارتجاعی در کنار اپوزیسیونهای راست بورژوازی دست به دامان دولتهای بوش و اوباما و ترامپ برای « استقرار دموکراسی در ایران و خودمختاری در کردستان» است. او چنین فردی است، اما چه باید کرد؟ هیچ کارگر فارسی زبان همپیوند مارکس و مسلط به زبان آلمانی دست به کار ترجمه آثار مارکس نگردیده است. به چنین کارگرانی دسترسی نداریم. همه ترجمه­ها را جستیم و در میان آنها ترجمه مهتدی را بهتر یافتیم. به هر حال مطالعه «ایدئولوژی آلمانی» از سوی رفقای کارگر مورد تأکید بسیار جدی ما است و در غیاب ترجمه­های مطمئن­تر باید از همین که هست بهره برد.

در ترجمه مهتدی توضیحاتی در پایان کتاب آمده است که شماره­گذاری شده­اند. ما این توضیحات را به پایین صفحات منتقل کرده­ایم.

حرف آخر اینکه به همه رفقای کارگر توصیه می­کنیم برای درک عمیق­تر «ایدئولوژی آلمانی» مطالعه مقاله “از سلاح انتقاد تا نقد مسلح” نوشته ناصر پایدار را در دستور کار بگذارند. کارگران ضد­سرمایه­داری – مرداد 1399