پایان بهمن ماه 1398، چهار ماه و چندی پیش، آخرین باری است که کارگران پارس جنوبی چیزی زیر نام دستمزد دریافت کرده اند. در طول این چند ماه، کارگران فازهای مختلف مدام و مستمر در حال اعتراض بوده اند. اجتماع در محل کار، سر دادن فریاد گرسنگی، بروز خشم و قهر، عصیان و مطالبه مزدهای معوقه یک جزء پیوسته کار شاق، طاقت فرسا و روزانه طولانی مرگزای کارگران را تشکیل می داده است. هیچ کدام این اعتراضات و فریادها در هیچ سطح و به هیچ میزان موفقیتی نداشته است. توده کارگر نهایتا کار کرده است، تولید نموده است، حجم سودها را به آسمان برده است، سرمایه های غول پیکر لیست طویلی از شرکت ها، تراست ها، هولدینگ ها را غول آساتر ساخته است و خود و جمعیت وسیع فرزندان، همسران، پدران، مادران و وابستگان با شکم گرسنه، روزها را شب و شب ها را به روز رسانده اند. همین الان هم کارگران فاز 19 و پالایشگاههای 1 و 2 در حال اعتصاب و ستیز و جدال هستند. آنچه در پارس جنوبی جریان دارد، حدیث حی و حاضر زندگی کل طبقه کارگر ایران در نقطه، نقطه جهنم بردگی مزدی از دیرباز تا امروز است اما در اینجا حوادث بسیار دردناک دیگری را هم شاهد هستیم که اگر چه هیچ ویژگی ندارند، اگر چه طبیعی ترین، آشناترین، بومی ترین، سرشتی ترین و لایتجزاترین لایه هویتی نظام سرمایه داری و زندگی بشر در سیطره این نظام اختاپوسی هستند، اما شاید به لحاظ شدت وخامت، دلخراشی، رقت باری، زجرآوری و سهمناکی کم یا بیش رعب انگیزتر و تکان دهنده تر باشند.

پارس جنوبی برای جمعیت قابل توجهی از کارگران ایران، «آخرین منزل هستی» است. کارگران گرسنه، مقلوک، آواره و نفرین شده ای که در هیچ کجا، هیچ راهی به فروش نیروی کار، پیش روی نمی یابند، فشار گرسنگی زن، فرزند، پدر، مادر آنها را به ورطه انفجار می راند، تمامی درهای دنیا را به روی خویش بسته می بینند، با هزاران قرض و قوله، فروش کفش و پیراهن و قابلمه، خود را به پارس جنوبی می رسانند تا شاید دراینجا کاری جستجو کنند. شاید نیروی کارشان را به ثمن بخس بفروشند، برای صف طولانی گرسنگان فامیل لقمه نانی به چنگ آرند و آنها را از مرگ حتمی برهانند. این خیل وسیع کارگر با این وضع،این «چشم انداز»!! آرزوها و رؤیاهای بر هم انباشته فرزندان منتظر نان را پشت سر می گذارند، این آرزوهای افسانه شده در سرمایه داری را چشم به راه می کنند و به عسلویه می ایند. در اینجا از همان لحظه ورود، به سراغ فازها، سایت ها، سکوها می روند، درب یکایک شرکت ها، تراست ها، هولدینگ ها را می کوبند، فروش نیروی کار خویش با ارزان بها را جار می زنند. با همزنجیران گرسنه و گرسنه تر خویش به رقابت می پردازند. به هر ریسمانی چنگ می اندازند. به هر ذلت و تحقیری تن می دهند. برای یافتن هر نوع کار، خود را به صلابه می کشند، در این میان شاید چند درصدی موفق به یافتن کارهای کوتاه مدت چند روزه با نازل ترین مزدها گردند. مابقی بیکار، گرسنه، بی جا، بدون سرپناه می مانند، از همه جا رانده و به هیچ کجا نرسیده می شوند. آنان که ظاهرا کاری یافته اند ماهها جان می کنند، شاق ترین کارها را انجام می دهند اما هیچ ریالی مزد دریافت نمی کنند. اکثریت غالبی که همه جا جواب رد گرفته اند و قادر  به یافتن هیچ مکانی برای فروش نیروی کار خویش نشده اند، راهی بدترین، مرگبارترین، دلخراش ترین و جانگزاترین برهوت ها می گردند. هیچ روزنه ای به هیچ کجا باز نمی بینند. کارگر فروش مواد مخدر می گردند اما حتی در این بازار هم، در بازار سلاخی همزنجیران هم، هیچ ریالی، هیچ لقمه نانی نصیب آنها نمی شود. خودکشی، خودکشی و باز هم خودکشی یگانه مفری است که بر روی خویش باز می بینند!! شاید برای برخی پذیرش این حقیقت ساده نباشد که بیابانهای پارس جنوبی، بیابانهای عظیم ترین مجتمع گاز دنیای سرمایه داری، کنار جاده های مواصلاتی پیچ در پیچ منطقه ای که کارگران شاغل آنجا هر سال در نازل ترین براوردها قریب 70 میلیارد دلار امریکا بر سرمایه طبقه سرمایه دار ایران می افزایند، پر است از اجساد متلاشی کارگرانی که برای فروش نیروی کار راهی اینجا شده اند اما بیکار، گرسنه، بی سرپناه و مفلوک هیچ راهی سوای خودکشی پیش رو ندیده اند.  

کارگران ضد سرمایه داری