سؤال هفتم: «چرا حکومت اسلامیمعیشت را در پایین ترین سطح بر ما تحمیل می کند؟ چرا حکومت اسلامی حداقل برای پا برجاماندن و رفع خطر سرنگونی گشایشی در زندگی مردم به وجود نمی آورد؟ آیا این سبک حکومتگری در اندیشه های حاکمان ریشه دارد؟ اگر ریشه در سرمایه دارد به چه دلیل سرمایه نوع دیگری سلطه اش را ادامه نمی دهد؟»

پاسخ: قبل از هر چیز باید بر این واقعیت تأکید کرد که تحمیل پائین ترین سطح معیشت، امکانات زیستی و بهای نیروی کار بر توده های کارگر ایران یا جوامع مشابه، خاص جمهوری اسلامی نیست. از چند کشور شمال و غرب اروپا و در سطحی نازل تر امریکای شمالی که بگذریم کارگران سایر جاهای دنیا نیز مستقل از اینکه الگوی برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و حقوقی یا جهتگیری ایدئولوژیک حاکمان چه باشد، کم یا بیش همین وضع را دارند. جای شکی نیست که عامل اساسی و اصلی در تعیین سطح زندگی، رفاه اجتماعی، «آزادی های» سیاسی! و « حقوق اجتماعی»! طبقه کارگر هر کجای جهان، چگونگی آرایش قوای طبقاتی درون جامعه و ظرفیت بالفعل و سازمان یافته قدرت پیکار توده های کارگر است. این بدیهی ترین نکته است اما در کنار این واقعیت، یک مسأله بدیهی و بنیادی دیگر هم وجود دارد. نظام سرمایه داری به طور کلی و جدا از تقسیم بندی ها یا ویژگی های بخشهای مختلف آن، مطلقا و بدون هیچ اگر و اما قادر به تضمین حتی ابتدائی ترین سطح معیشت و رفاه، همین «حقوق» از همه لحاظ مسخ شده، همین «آزادی های» کاریکاتوری واژگونه، همین شعبده بازی موسوم به دموکراسی و نوع این ها نیز نیست. تصور این واقعیت برای برخی سخت است اما درجه درستی و قطعیت آن به حدی است که آدم هنگام هر گونه توضیحی دچار این احساس می گردد که انگار از کشف شیرینی خرما و شوری نمک می گوید!!

این ادعا که گویا 5 میلیارد نفوس روز توده های کار جهان می توانند در زیر چتر حاکمیت سرمایه داری از نوعی سطح معیشت و رفاه و حقوق مدنی کارگران اسکاندیناوی، سوئیس، آلمان، فرانسه، هلند، اتریش، بلژیک، انگلیس، کانادا نه، حتی امریکا هم نه، بلکه مشابه توده های کارگر یوگسلاوی سابق یا اسپانیا و ایتالیای روز برخوردار شوند، نه فقط دروغ، نه فقط جعل واقعیت که بی شرمانه ترین گمراهه بافیها می باشد. چنین چیزی به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی در چهارچوب بقای نظام بردگی مزدی ممکن نیست. برای اینکه عمق ماجرا را درک کنیم به چند شاخص هویتی سرمایه داری در رابطه با سؤال معین حی و حاضر نظر اندازیم.

1. سرمایه ارزشی است که هستی آن در گرو ارزش افزائی است. سرمایه باید بیشتر، عریض و طویل تر و انبوه تر شود. راه تحقق این کار هم روشن است. نیروی کار کارگر را خریداری کند، در پروسه تولید مصرف نماید. حجم اندکی از ارزش های تولیدی نوین را مزد کارگر و صرف بازتولید بهای نیروی کار او سازد و بخش عظیم تر و بسیار عظیم تر را به سرمایه الحاقی مبدل کند. اینکه صاحب سرمایه دین دار، کافر حربی، «کمونیست»، سوسیال دموکرات، لیبرال، محافظه کار، اصلاح طلب، اصولگرا، سپاه پاسداران، پنتاگون یا هر درنده دیگر از هر جنس و با هر آیین باشد، هیچ فرقی نمی کند.

2. سرمایه ترکیبی از کار مرده و زنده است. کل ارزش های جدید توسط کار زنده ( کارگر) تولید می شود. کار مرده ( وسایل تولید)هیچ ارزش تازه ای پدید نمی آورد اما، ارزش موجودش را در شکلهای مختلف به محصول منتقل می سازد. کار مرده زمانی کار زنده بوده است و آمیزه ای از کار جسمی و فکری متراکم پیشین است. این بدان معنی است که بخش ثابت سرمایه یا همان کار مرده می تواند حامل دستاوردهای علمی انسان در طول تاریخ هم باشد. سرمایه این دستاوردها را جزء جدا نشدنی خود ساخته است تا از آنها برای بارآوری هر چه افزونتر کار، برای تولید حداکثر ارزش ها و اضافه ارزشهای نوین توسط حداقل کار زنده بهره برگیرد. این روند متضمن تغییر اجباری و گریزناپذیر نسبت میان بخش ثابت (وسایل تولید) و متغیر(مزد) سرمایه است. تاریخ سرمایه داری تاریخ صعود بی مهار بخش اول در مقابل بخش دوم یا تولید حداکثر توسط حداقل نیروی کار، تاریخ افزایش اجتناب ناپذیر ترکیب ارگانیک سرمایه ( نسبت سرمایه ثابت به متغیر)است.

3. افزایش اجتناب ناپذیر ترکیب ارگانیک سرمایه متضمن افزایش نسبی کار مرده در مقابل کار زنده است. افزایشی که باعث محدود شدن هر چه بیشتر سرچشمه واقعی تولید ارزش های تازه و رشد هر چه فزاینده تر بخش عقیم و فاقد هر نوع امکان زایش است. معنای این سخن آنست که در تولید سرمایه داری بخواهیم یا نخواهیم به طور مدام شاهد کاهش بخش زایای سرمایه در مقابل بخش نازای آن هستیم. به بیان دیگر نیروی کار هر چه اندک تری باید آفریننده ارزش های هر چه عظیم تری باشد تا کل سرمایه قادر به احراز سودهای مورد نیاز برای بقا و خودگستری خود گردد.

4. در اقتصاد سیاسی حاصل تقسیم اضافه ارزش ها به کل سرمایه ثابت و متغیر نرخ سود نام دارد و روند بالا عملا متضمن سیر نزولی نرخ سود سرمایه است. به خاطر بسپاریم که در دل این روند، از یک سوی نرخ اضافه ارزش ها به اوج می رود زیرا کار زنده بسیار کمتری ارزش های بسیار بیش تری خلق می کند، ارزش هائی که مزد کارگران در قیاس با آن ها به پر کاهی در مقابل کوه می ماند. اما همزمان نرخ سود رو به افت می رود زیرا حجم و مقدار سرمایه ثابت یا کار مرده ای که خود عقیم و فاقد قدرت زایش است ولی سود می خواهد و باید توسط اضافه ارزش های تولید شده به سود دلخواه رسند، افزون تر و باز هم افزون تر می شود.

5. سرمایه داری در درون خود مکانیسم هائی دارد که فرایند بالا را کند می کند اما این فرایند به رغم فشار این مکانیسم ها و با همه کندتر شدنش باز هم می تازد، پیش می رود و به نقطه ای می رسد که از آن به نام پیشی گرفتن نرخ انباشت سرمایه از نرخ تولید اضافه ارزش یاد می کنیم. مثال ساده ای بیاوریم. یک جویبار آب می تواند دشتی را آبیاری کند اما اگر شما جویبار را با رودخانه و همزمان دشت را با سراسر صحرای افریقا جایگزین کنید، این رودخانه هر قدر هم بجوشد و بخروشد و طغیان کند قادر به آبیاری این برهوت بی کران نخواهد شد. قصه سرمایه داری هم چنین است. نرخ سود بالاخره تنزل می کند، آنسان که سیل خروشان اضافه ارزش ها کفاف سود مورد نیاز سرمایه را نمی دهد. نرخ تولید اضافه ارزش از نرخ انباشت سرمایه عقب می افتد. بحران مستولی می گردد و چرخه اقتصاد سرمایه داری به اختلال فاحش می افتد. سرمایه ذاتا بحران زا و همیشه باردار بحران است. سرچشمه بحران، بالا رفتن ترکیب ارگانیک سرمایه ( نسبت بخش ثابت به بخش متغیر) و پیشی گرفتن نرخ انباشت از نرخ تولید اضافه ارزش است. این یک نظریه بافی ایدئولوژیک نیست و هیچ ربطی به هیچ باور خاص سیاسی ندارد. واقعیت شفافی است که چشم هر کارگری می تواند آن را رؤیت کند.

6. تمامی مکانیسم های مقابله با سیر نزولی نرخ سود، از افزایش بارآوری کار گرفته، تا طویل تر ساختن روزانه کار، انفجارآمیزتر نمودن شدت کار، کاهش مستقیم مزدها، توسعه تجارت خارجی، بازار بورس یا دخالتگری قهری دولت ها، همه و همه حتی در دوره های رونق و در شرایطی که هنوز بحران حاکم نیست یکسره در راستای تشدید فزاینده استثمار، فقر و فلاکت، گرسنگی، بی خانمانی، سلاخی بهداشت و آموزش و درمان و سایر امکانات رفاهی و مایحتاج اولیه زیستی توده کارگرعمل می کنند. خیلی ساده بگوئیم. بنیاد هستی رابطه تولید اضافه ارزش بر تعمیق فشار استثمار کارگر، فرسایش روحی و استهلاک جسمی افزون تر وی، زبونی و حقارت خرد کننده تر او، فقر و فلاکت، بی حقوقی و سقوط کاملترش از هستی استوار است. سرمایه به طور کلی یا نظام سرمایه داری به عنوان یک شیوه معین، تاریخی و بین المللی تولید نمی تواند که چنین نباشد. با این توصیف کل آنچه سرمایه در ایران یا هر جامعه مشابه با توده کارگر می کند نه اعجاب آور که بالعکس کارکرد ذاتی آن است. بر همین اساس اگر در گوشه ای از این جهنم شاهد وضعی ظاهرا متفاوت هستیم باید دلیل این تفاوت گذرا و بی ثبات را جست و نه اینکه منکر سرشت سرمایه داری شد.

7. در نظام سرمایه داری، هر تک سرمایه، سرمایه های پیش ریز شده در یک قلمرو معین، سرمایه های یک جامعه یا یک بخش دنیا عین اضافه ارزشی را به چنگ نمی آورند که در حیطه انباشت مستقیم آنها توسط توده های کارگر تولید شده است. بالعکس هر بخشی از سرمایه، حجم و مقداری از کل اضافه ارزش های حاصل استثمار طبقه کارگر جهانی را نصیب خود می کند. به بیان دیگر کل اضافه ارزشها میان کل سرمایه ها تقسیم می شود. اینکه چنین توزیع و تقسیمی چگونه صورت می گیرد خود داستان مشروحی است که در اینجا به مؤلفه های مهم مؤثر در این توزیع اشاره می کنیم. سرمایه های مجزا، یا سرمایه اجتماعی یک کشور، فراورده های خود را وارد بازار می کنند، به رقابت می پردازند، هر که توان رقابت افزونتر دارد دیگران را از میدان بیرون می راند. برای داشتن توان رقابت بیشتر، باید در حوزه تولید، از شرایط تولیدی برتر و مساعدتر، تکنیک مدرن تر، ماشین آلات مجهزتر و بارآوری کار بالاتر برخوردار بود، باید هزینه تولید را پائین آورد و محصولات را با کیفیت و مرغوبیت و بازار پسندی بیشتر به دست مشتری رساند. همه اینها سلاح رقابت هستند و هر تک سرمایه ای، هر تراست سرمایه داری یا سرمایه اجتماعی هر کشور حداکثر تلاش را می کند تا این سلاحها را کسب کند و در انحصار خود نگه دارد. دارندگان این سلاح ها بازار فروش گسترده تری به چنگ می آورند. کالاها را ارزانتر و مرغوب تر تولید می کنند، به قیمت کمتر عرضه می نمایند. تولیداتشان در سطحی وسیع کالاهای سرمایه ای و فی الواقع سرمایه است. کالاهائی که به صورت سرمایه ثابت در قلمروهای مختلف، در سراسر جهان پیش ریز می شود و کشورهای مختلف برای چرخه تولید سرمایه اجتماعی خود و برای تشکیل بخش ثابت آن، محتاج خرید و تهیه آنها هستند. این سرمایه ها در تعیین نرخ سود عمومی بازارهای داخلی و بین المللی نقش مسلط ایفا می کنند و با این شاخصها سهم بیشتری از اضافه ارزش های جهانی را به تصرف می آورند. سرمایه اجتماعی چند کشور اروپای شمالی و غربی و امریکای شمالی چنین وضعی دارند. در حالی که سرمایه های بسیاری از جوامع فاقد این موقعیتند، بارآوری کار در حوزه تولید آنها پائین است، شرایط تولیدی نازل تر و بدتر دارند، قدرت رقابت آنها بسیار پائین تر است و سهمی که از اضافه ارزش های جهانی تصاحب می کنند کمتر می باشد.

8. عوامل مورد اشاره اولا دست یک بخش سرمایه جهانی را در دستیابی به حجم عظیم تر اضافه ارزشها باز می گذارد، ثانیا این بخش با اینکه به دلیل ترکیب ارگانیک بسیار بالاتر، اساسا بحران خیزتر است اما این ظرفیت را دارد که بار بحران ها را در سطحی وسیع به سوی بخش یا بخش های دیگر سرمایه بین المللی منتقل کند. سرمایه در سرشت خود مکانیسم انجام این نقل و انتقال ها را دارا است. قیمت های بین المللی و در همین راستا نرخ سود عمومی زیر فشار رقابت های میان سرمایه ها تعیین می شود و دو پارامتر عرضه و تقاضا در پروسه تشکیل قیمت ها نقش بازی می کنند. سوء تعبیر نشود. عرضه و تقاضا نقشی در تعیین ارزش کالاها ندارند. ارزش هر کالا صرفا کار اجتماعا لازم متبلور در آنست. قیمت با ارزش تفاوت دارد و عرضه و تقاضا در شکل گیری آن نقش دارند. سرمایه داری ایران و شمار بسیار کثیری از جوامع مشابه برای تحقق پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی خود، برای تشکیل روزمره بخش ثابت آن، مشتریان اجباری کالا سرمایه های تولید شده توسط بخش اول هستند، کوه محصولاتی که این بخش به صورت ابزار کار و ماشین آلات و قطعات نیم ساخته و وسایل یدکی و نوع اینها تولید می کند در چرخه ارزش افزائی سرمایه اجتماعی جوامع دوم به صورت سرمایه ثابت وارد می شود و سرمایه داران این ممالک باید به صورت مستمر آنها را تهیه کنند. به این ترتیب سرمایه اجتماعی کشورهای اخیر عظیم ترین بازار خرید یا تقاضا را در اختیار تراستها و انحصارات و غول های عظیم مالی و کلا سرمایه اجتماعی حوزه نخست قرار می دهند و همین امر به نوبه خود بر روی روند تعیین قیمت ها توسط آنها و انتقال سیل آسای اضافه ارزش ها به سوی آنها تأثیر بارز دارد. سهم قابل توجهی از انتقال بحرانها نیز از همین طریق و در همین مجاری صورت می گیرد.

9. همین چند شاخص بالا را کنار هم قرار دهیم. مشاهده می کنیم که سهم نامعلومی از دنیای عظیم اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر جوامعی مانند ایران، در پروسه طبیعی سامان پذیری کل سرمایه جهانی وارد چرخه ارزش افزائی تراست های غول پیکر مالی و صنعتی دنیا یا سرمایه اجتماعی ممالک صاحبان این غولها می شود. به سخن دیگر، توده های کارگر وسیع ترین بخش جهان باید همراه با تولید سودهای نجومی برای سرمایه داران جامعه محل فروش نیروی کار خویش، درصد بالائی از سود سرمایه های سر به فلک کشیده متراکم در تراست ها، شرکت ها و مؤسسات بین المللی را هم تولید نمایند. همین امر باعث می شود که طبقه سرمایه دار جامعه ای مانند ایران به خاطر جبران اضافه ارزش هائی که تسلیم شرکای جهانی ساخته است، جنایت بار ترین سطح معیشت و امکانات زندگی را بر توده های کارگر تحمیل کند. در همین راستا برای سرکوب جنبش کارگری به وحشیانه ترین ترین نوع دیکتاتوری پلیسی توسل جوید.

امیدواریم با همین اشارات کوتاه روشن شده باشد که چرا در سرمایه داری ایران تصور برخورداری توده های کارگر از یک معیشت ساده انسانی و حداقل امکانات رفاهی و « آزادی های سیاسی»!! و «حقوق اجتماعی»!! فقط خواب و خیال است. فریبکارانه ترین تحلیل ها آنست که کل بورژوازی از راست ترین تا چپ ترین، تاریخا این گونه وانمود کرده اند که گویا سرمایه داری می تواند چیزی سوای این باشد!! گویا همه دنیا با هم می تواند در سیطره بقای نظام بردگی مزدی، روزی آلمان و سوئد و فرانسه و امریکا و ژاپن و کانادا و مشابه اینها گردد!! گویا کارگران افریقا، آسیا و امریکای لاتین و جاهای دیگر هم می توانند در چهارچوب هستی سرمایه، به همان رفاه، معاش و امکانات کارگر آلمانی دست یابند!! و شیادانه ترین گمراه سازی ها است که گویا کارگراسکاندیناویائی، انگلیسی، آلمانی، هلندی، اتریشی و امریکائی می تواند زیر بیرق همین نظام حداقل معیشتی موجود خود را حفظ کند!! اثبات ماجرا نیازمند هیچ تئوری بافی نیست. به شش گوشه جهان موجود نظر اندازید. اگر نقطه ای از کره ارض را یافتید که وضع خورد و خوراک و پوشاک و دارو و درمان و محیط زیست و آموزش و بهداشت سکنه کارگرش هر ماه از ماه پیش بدتر نشده باشد. آن وقت به خود حق دهید که در همه آنچه گفته شد دچار تردید گردید. اگر کارگر اسکاندیناویایی سالهای آخر دهه هفتاد سده بیستم میلادی یعنی فقط 50 سال پیش، امروز زنده شود بسیار بعید است که جامعه محل تولد و مرگ خود را بشناسد، سرمایه با کارگرانش چنان نموده است که این بازشناسی بسیار دشوار است و تازه هنوز در شروع راهیم و طوفان های سهمگین تر سرمایه داری در راه است. اگر کارگری در هر گوشه این جهان روز بهتری می جوید هیچ چاره ای ندارد جز آنکه این جستن را جستجوی مرگ سرمایه داری سازد.

نکات بالا به احتمال این را هم روشن ساخته باشند که ریشه واقعی معضلات مرگبار آوار بر زندگی توده های کارگر ایران نه در مذهبی بودن و نبودن دولت، نه بود و نبود دموکراسی، نه در حضور و غیبت جامعه مدنی، نه در تقلیل جمهوریت و تقویت ولایت، نه در اصلاح طلبی و اصولگرا بودن حاکمان که در بنیاد موجودیت نظام بردگی مزدی است. تا سرمایه داری هست چنین است و نمی تواند چنین نباشد. هر گام مبارزه علیه این وضعیت هم تنها هنگامی چاره ساز است که موضوعیت عاجل و بالفعل روزش، حتی اگر این موضوعیت مطالبه مزدهای پرداخت نشده است حتما مبارزه ای برای در هم کوبیدن شریان هستی سرمایه شود.

پرسیده اید که « آیا این سبک حکومتگری در اندیشه های حاکمان ریشه دارد؟ اگر ریشه در سرمایه دارد به چه دلیل سرمایه نوع دیگری سلطه اش را ادامه نمی دهد» شیوه حکومت مجموعه ای از برنامه ریزی و سیاست و رویکرد و استراتژی و راهکار است که این یا آن بخش بورژوازی برای اداره و بقای شیوه تولید مسلط احراز و انتخاب می کند. اندیشه حاکمان سرمایه، روئیده از باتلاق متعفن رابطه خرید و فروش نیروی کار و تولید اضافه ارزش است. اندیشه ها حکومت ها را نمی سازند، ملزومات ارزش افزائی، گسترش و بقای سرمایه داری است که هم افکار را می سازد و هم نوع حکومت را در اندیشه ها القاء می نماید. این نیز روشن است که بورژوازی برای تحمیل نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سرمایه داری بر توده های کارگر از همه سلاح ها از جمله مذهب، ناسیونالیسم، دیکتاتوری هار، دموکراسی، لیبرالیسم، محافظه کاری، «سوسیالیسم»!، «کمونیسم»! فاشیسم، نازیسم، آنارشیسم و هر چیز دیگری بهره می گیرد. اینکه کدامیک را انتخاب و بر دیگری ترجیح دهد بیش از هر چیز و مقدم بر همه چیز به مصالح و انتظارات و افق های معین طبقاتی یا لایه ای از طبقه اجتماعی اش بستگی دارد. چرا سرمایه داری ایران شیوه دیگری سوای آنچه می بینیم برای حکومت گری و برنامه ریزی نظم سرمایه انتخاب نمی کند هم موضوعی است که کل بحث بالا در خدمت پاسخ دادن به آن بوده است.