پس از به قدرت رسیدن فاشیسم اسلامی طبقه سرمایهدار در سال 1357 و به دنبال تحمیل شرایط جهنمیتر و فلاکتبارتر از قبل توسط این حکومت، شمار زیادی از کارگران بر این پندار پای میفشرند که گویا ریشه کل این بدبختیها در وجود باورهای دینی و اندیشههای مذهبی است. این کارگران علاوه بر به استهزا کشیدن و تمسخر روایات و احادیث و مراجع مذهبی که سیلآسا در محیط مجازی نشر میدهند، به سراغ امثال صادق هدایت، کسروی، علی دشتی، شجاعالدین شفا میروند، به بررسی تاریخ اسلام، آیات قرآن و احادیث میپردازند تا منشأ فجایع مستولی بر زندگی خود را بیابند و بشناسند!
به موازات این کارگران منتقد مذهب، بسیاری از تودههای محروم طبقه ما بر این پندارند که « اسلام به ذات خود ندارد عیبی» و منشأ فلاکت و سیهروزی خود را ناشی از تحریف اسلام اصیل توسط آخوندهای شیاد میدانند!
رویکرد کارگران ضد سرمایهداری منتقد جدی این دو نگرش است. در نقد این رویکردها لازم است تا در ابتدا به چیستی و ماهیت مذهب بپردازیم.
انسان از آن هنگامی که توانست وسایل معیشت خود را تولید نماید صف خود را از حیوانات جدا کرد، اما این موجود نوظهور برای زنده ماندن و امرار معاش با موانع بسیاری روبرو بود. ناتوانی در حل معضل معاش، ترس از مخاطرات، مقابله با مخمصهها و مهلکهها، نگرانی از بقا و ادامه نسل، انسان را مجبور به کرنش و تعظیم برابر ماه، خورشید، باران، کوه، رود، درخت، چشمه، صاعقه، ابر، گیاهان، سنگ، جانوران و اندام تناسلی مینماید، اینان را عبادت میکند و میپرستد تا هر کدامشان چارهگر مشکلی در عرصه معاش، ادامه زندگی، امنیت، نجات از تاریکی، خشکسالی، مرگ و خطرات باشند. اندیشهها، افکار، تخیلات و اوهام انسانها همزمان با کار و تولید بوجود میآیند، انسان ناتوان از تسلط بر روند کار و تولید و معاش، خدایان را آفرید.
با گذر زمان، دامنه کار و تولید بشر گسترش مییابد، محصولات مازاد قبایل در میان آنان مبادله میگردد. با گسترش رابطه میان قبایل، داد و ستد برای رفع نیازها فراگیرتر میشود و سرانجام اقتصاد کالائی پدید میآید. در اقتصاد کالائی این کالاها هستند که انسانها را به سمت هم میرانند و ارتباط آنان را موضوعیت میبخشند. کالا خصلت اجتماعی کار انسان را در نظر او به شکل صفات مادی محصول کار و خواص ذاتی اشیاء مجسم میسازد. رابطه اجتماعی انسانهای تولیدکننده به شکل رابطهای خارج از وجود آنها، به رابطهای میان اشیاء در میآید، کالاها وجودی کاملا مستقل از آدمها، بالای سر افراد و مسلط و مستولی بر زندگی آنها پیدا میکنند، کالاها در جریان مبادله نقش تصمیمگیرنده و تعیینکننده را احراز مینمایند، آنگونه که خود این تولیدکنندگان فاقد تأثیر میشوند. چه تولید شود و چه نشود، کدام محصولات بیشتر یا کمتر تولید گردند، قیمت، چگونگی داد و ستد، رابطه قبائل و اجتماعات با هم چگونه باشد را کالاها تعیین مینمایند. اینجا دیگر همه چیز وارونه است، آدمها در حالی که آفریننده کالا هستند و باید بر محصول کار خود مسلط باشند، بنده و برده آن میشوند. به این ترتیب با پیدایش کالا بشر مقهور و مطیع خدای جدیدی میشود که مثل خدایان سابق ساخته و پرداخته خود اوست. زندگی وارونه، اندیشه وارونه (مذهب) را میزاید و جزء جدانشدنی زندگی انسان میسازد. به تدریج سر و کله بتهای طایفهای پیدا میشود، طوایف مختلف هر کدام بت ویژه خود را نماد قدرت قبیله میدانند و به عبادت آن میپردازند.
گسترش تولید کالائی به استقرار شیوه تولید بردهداری منجر گردید، ساقط بودن تولیدکنندگان ثروت از تعیین سرنوشت کار، تولید و زندگی عمیقتر و فاحشتر شد. خدایان طبیعی و طایفهای جایشان را به دستگاه مذهب و مقامات روحانی و پیامبران میدهند، اینان بعنوان افرادی از طبقه حاکم وظیفه آرایش آسمانی بردهداری را بر عهده میگیرند. زوال بردهداری، عروج فئودالیسم را در پی آورد، مذهب شکل پیچیدهتری میگیرد، ادیان، رسولان دین، دستگاههای سرکوب فکری و شستشوی مغزی در ساختار نظام جدید به گونه خیرهکنندهای نیرومندتر میشوند.
مذهب، اندیشه برخاسته از شکل تولید و شرایط زندگی روز انسانها است، ذهن و تفکر آدمها را تسخیر میکند، به استثمارگران حقانیت و مشروعیت میدهد، فروماندگی استثمارشوندگان را طبیعی و مقبول میسازد.
با ظهور شیوه تولید سرمایهداری، با استیلای رابطه سرمایه بر روند کار و تولید، سرمایهدار، مالک، عامل و مجری خودگستری سرمایه میشود. در این مناسبات کالایی همچنان نقش ارزشآفرین کار انسانی پنهان میماند. در نظر سرمایهدار این سرمایه پیشریز او، پول و ابزار و وسایل کار، است که در دریای بازار و رقابت شناور میشود و با صید ارزشی مازاد بر مقدار اولیه باز میگردد. تعاملات بازار و قوانین کور اقتصادی است که برایش ثروت، مکنت و عزت میآورد!! سرمایهدار خود را در معیت نیروی قاهری مییابد که پشتوانه قدرت اوست، لاجرم به نقشآفرینی مشیت و سرنوشت مومن میشود، برای به دست آوردن دل این نیرو (خداوند) به نذر و نیاز میپردازد، شکرگزار میشود، خیرات و مبرات را از یاد دور نمیدارد، قربانی میکند، یتیمان و مستمندان را اطعام میکند، اسارت بسیاری را در فقر و نیازمندی و غوطهوری تعدادی را در ثروت و مکنت ناشی از حکمت الهی میپندارد!!. وارونهنمائی و تولید توهم در سرشت سرمایه است، اندیشه بورژوازی سرشت وارونهبین دارد، دیدن ریشههای واقعی مسائل و رخدادهای اجتماعی، برای بورژوازی، نفی موجودیت خود است، خط قرمز طبقاتی آنهاست.
با تسلط سرمایه، کالا شدن محصول کار انسان، به کالا شدن خودِ کار انسان تعمیم یافت. اکثریت غالب انسانها، فروشنده نیروی کار، کارگر شدند. زنان خانهدار جهت پرورش رایگان کارگران، کارگر صنعتی و کشاورزی، کارمند، معلم، پرستار، نظافتچی، راننده، دستفروش، … در زمره آحاد طبقه کارگر درآمدند. در روند تولید سرمایهداری، کارگران همچون اتمهای مجزا و بیگانه از هم، در رقابتی بیرحمانه برای ارزشافزائی سرمایه گرد هم میآیند، انسانهایی که همچون پیچ و مهره ارزشافزائی سرمایه گوش به فرمان سرمایهداران هستند. فروماندگی، زبونی و هیچ و پوچ بودن انسان در مقابل محصول کار خویش، در مقابل سرمایه، به تمامی هستی او جاری است. پیداکردن کار، تأمین مسکن، خورد و خوراک، بهداشت و درمان مناسب، ایمنی محیط کار، زندگی شاد کودکانه، عاقبت به خیری جوانان، رسیدگی به بیماران و نگهداری از پیران، همگی در زمره آرزوهایی هستند که در سرمایهداری به سختی دستیافتنی میباشند. ترس از اخراج و بیکاری، غلتیدن به فقر و نداری، آینده مبهم و تاریک، نگرانی از هزینههای درمان، تنهایی در زمان پیری، دغدغه همیشگی آنهاست. کارگران خرد شده در زیر فشار کار، مورد تحقیر و سرکوب عاطفی و روانی، اسیر محرومیت، جامانده از رشد و ارتقاء ذهنی، پذیرای بمباران فکری و شستشوی مغزی دستگاه روحانیت و مذهب میگردند، سرنوشتی را که سرمایه برایشان مقرر کرده به موجودی موهوم حواله میدهند، برای رهائی از این جهنم دست به دعا و نذر و نیاز بر میدارند. “شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل” را با تسلای مذهب تاب میآورند تا خدائی که در آسمانهاست دلش به رحم آید و در این دنیا، اندک گشایشی و در آن دنیا، بهشت را نصیبشان کند. اما این فقط یک سوی ماجرا است، کارگران بنا به جبر زندگی در مقابل سرمایه به مقابله بر میخیزند. قابله تاریخ، انسانهایی(طبقهای) را به دنیا آورده که دارای این ظرفیت هستند تا به راز دنیای کنونی پی برند، دست به ریشه بردگی خود برند و همزمان برای محو این نظام، نقاب رازآلود آنرا، مذهب را، پس زنند.
بدون شک نیرویی قادر و قهار بر زندگی همه انسانها چه استثمارگر و چه استثمار شونده حکم میراند، اما این نیرو نه در آسمان که در زمین و در بطن مناسبات اقتصادی است. این نیرو را هرچه بنامیم، خدا، فلک، طبیعت یا حتی انرژی کهکشانی! همگی نامهای آسمانی سرمایه اند.
با این توضیحات مقدماتی به سراغ دو رویکرد فعلی کارگران ایران برویم. مذهب مولود بیدانشی آدمها نیست، کمااینکه رشد حیرتانگیز دانش و علوم، اعتقادات دینی افراد را ریشهکن نساخته است. با واکاوی خرافههای ضدعلمی و انسانستیز احکام مذهب نمیتوان شر آن را از سر آدمها کوتاه ساخت. تلاش رفقای کارگر منتقد مذهب برای یافتن ریشه بدبختیهای توده کارگر در اسلام یا هر دین دیگر، گمراههای تأسفبار است. اینان با فراموش کردن نقش سرمایه، صرفاً آب در هاون میکوبند و میان کارگران جنگ عقیدتی به راه میاندازند. معضل جنبش کارگری نماز خواندن و نخواندن این یا آن کارگر نیست، معضل، رویگردان بودن این کارگران از جنگ علیه سرمایهداری است، معضلی که رفقای ناقد مذهب نیز گرفتار آنند. فقط کارگری میتواند ذهن و شعور خود را از آلودگیهای مذهب پاک سازد که سرمایه را مسبب سیهروزی خود بداند، مذهب را سلاح تفرقه و سرکوب و سد راه مبارزه طبقاتیاش ببیند و برای محو سرمایهداری پا به میدان مبارزه بگذارد.
سرچشمه مذهب نزد انسان معاصر نیز، ساقط بودن انسان از تعیین سرنوشت کار، تولید و زندگی خویش است. آنچه انسان را محکوم به چنین سقوطی کرده است صرفاً سرمایه است. مادام که سرمایه وجود دارد انسان در اسارت دین است. هر گام رهائی از دین، تنها وقتی واقعی است که جنبشی علیه سرمایه، علیه کار مزدی باشد. انسان هنگامی از شر مذهب رها خواهد شد که جدائی از کارش را خاتمه دهد، حاصل کار انسانها، تحت تسلط نافذ، آزاد، برابر و نقشهمند تمامی آحاد آنان قرار گیرد.
بحث خود را با اشارهای به ماجرای «اسلام واقعی و غیرواقعی»!، ادامه دهیم. مجادلات تاریخی میان شیعه و سنی از دل قرائتهای متفاوت قرآن متولد نشد، از جدال نیروهای اجتماعی و طبقاتی مختلف حول مالکیت و قدرت بیرون آمد. حسین و یزید نه بر سر اسلام و کفر که بر سر مالکیت و حاکمیت جنگ میکردند. جدال انسانها زیر پرچم فرقههای متعدد شیعی، سنی، وهابی در اصول، فروع یا احکام عقیدتی نبود، در منافع، انتظارات و اهداف متفاوت نیروهای اجتماعی بود که برپائی این مذاهب را نیاز ثروتاندوزی، گسترش قلمرو مالکیت و حاکمیت خود میدیدند. اما به یک مسأله تاریخی نیز باید توجه داشت. در شرایطی که طبقات حاکم، دین را سلاح قدرت خود و ابزار شستشوی مغزی استثمارشوندگان میکنند، زمانی که فضای زندگی و فکر فرودستان از سموم مذهب پر است، در چنین وضعی فرودستان چه بسا اعتراضات و شورشهای خود علیه استثمار و فرودستی را به توهمات دینی آویزند. حقیقت این است که دینِ این جنبشها نیست که با شریعت حاکمان و دولتها فرق دارد، وجود اجتماعی نیروهای متشکله آنهاست که مذهبشان را متمایز میسازد. آلودگی این جنبشها به مذهب، خطر تبدیل شدن به آلت دست اقشاری از طبقات حاکم را در پی دارد. مذهب افیون مردمان است، هم میتواند مخدری برای اطاعت از حاکمان باشد هم میتواند محرک مسمومکننده جنبش فرودستان شود. این امامزاده کور میکند و شفا نمیدهد. هیچ چیز تأسفبارتر از آن نیست که یک کارگر در گرداب بحثهایی از نوع اسلام واقعی و غیرواقعی افتد. همانگونه که توسل کارگران به دولت، قانون، مجلس، سندیکا و احزاب برای نجات خود، دخیل بستن به سرمایه است، همانگونه هم اعتصام به حبلالله، اعتصام به سرمایه است، طناب دار کارگران است.
نویسنده: ابراهیم زنوز