این حرف که: « باید اول رژیم حاکم را ساقط کرد و بعد برای نابودی سرمایه داری تدارک دید» بیش از بسیاری حرف های دیگر در گوش توده های کارگر دنیا لالائی شده است. لالائی مسمومی که جنبش کارگری را فقط دچار سرنوشت «اصحاب کهف» نکرد، بلکه در کنار همه مسمومیت های دیگر، به ورطه «قبض روح» طبقاتی و هویت زدائی انداخت. معلوم است که بدون سرنگونی دولت سرمایه داری نمی توان طومارهستی این نظام را در هم پیچید. این مصداق همان «چشم بسته غیب گفتن» است، اما بورژوازی لنینیست و طیف چپ نمای طبقه سرمایه دار دنیا این «اوضح واضحات» را جعبه جادوی رمزآمیزی برای قربانی نمودن مبارزه طبقاتی پرولتاریا در آستان بقای بردگی مزدی کرده است. تئوری «اول باید قدرت سیاسی را تسخیر کرد» در دائرة المعارف طبقاتی و زمینی این طیف معنای صریحی دارد. این معنی که تا پیش از سقوط رژیم سیاسی حاکم، هر نوع مبارزه علیه اساس سرمایه داری، علیه بنیاد موجودیت رابطه خرید و فروش نیروی کار ممنوع است!!. اگر به قلت دستمزدها اعتراض داریم یا فشار سختی کار فرساینده و مرگ آور است، اگر کارفرمایان و دولت به ما اجازه متشکل شدن نمی دهند یا اعتصاب را ممنوع می کنند، اگر قادر به پرداخت هزینه درمان نیستیم و کودکان خردسال ما زیر فشار گرسنگی مجبور به تحمل کار شاق در بیغوله های فروش نیروی کارند، اگر فاجعه مردسالاری و آپارتاید جنسیتی زنان ما را از هستی ساقط ساخته است یا زمین و زمان زندگی ما از سموم شیمیائی مرگزا آکنده است. راهش این است که خواستار اجازه اعتصاب و تظاهرات شویم!! قوانین مشعشع طبقه بندی مشاغل، منع کار کودک، تساوی حقوق زن و مرد، همپیوندی مزدها با نرخ تورم و مانند اینها را پیشنهاد کنیم، بر طبل دموکراسی، آزادی بیان، انتخابات آزاد و حقوق مدنی کوبیم. به یک حزب بالای سر آویزیم، اگر هیچ گوشی بدهکارشنیدن صدای ما نشد، پشت سر حزب دست به قیام زنیم، رژیم حاکم را سرنگون سازیم و دولت جدیدی بر جای دولت سابق بنشانیم.

در استراتژی طراحان تئوری «اول باید رژیم حاکم را ساقط کرد» با هیچ چشم مسلح یا شعور ژرفکاوی نمی توان تا پیش از سرنگونی دولت روز بورژوازی، هیچ رد پائی از هیچ شکل جهتگیری جنبشی ضد سرمایه داری پیدا کرد. باید زمین و زمان را از مبارزه آکند، اما خواست ها، انتظارات و دورنماپردازی ها باید بر ساحل وفاداری به بردگی مزدی، پاسداری مرزهای مالکیت سرمایه، بازتولید مستمر و ماندگار سرمایه اجتماعی لنگر اندازد!! مبارزه طبقاتی یا جنگ میان دو طبقه اساسی جامعه بکلی تعطیل است و خروج آن از ورطه تعطیل، موکول به سقوط رژیم و «تسخیر قدرت سیاسی» توسط مشعلداران متحزب است!! نباید از تدارک پیکار برای تسلط بر سرنوشت کار و تولید حرف زد!! فکر امکان پذیری تعطیل چرخه کار و تولید یا سازمانیابی توده های وسیع طبقه، با اتکاء به قدرت طبقاتی خود و بدون نیاز به مدنیت و قانونیت را باید از سر بیرون کرد!! از انکشاف مبارزات روز به فاز تجهیز برای تسلط سرمایه ستیز شورائی بر سرنوشت زندگی خود باید دوری جست!! برد کارزارهای جاری نباید تا شکستن مرزهای مالکیت سرمایه داری پیش رود!!، نباید آماده تصرف کارخانه و مرکز کار شد!!، مبارزه علیه بی مسکنی و بی خانمانی را نباید به تصرف خانه های خالی سرمایه داران و لحظه ای از کارزار سراسری ضد بردگی مزدی بسط داد. نباید جدال بر سر بود و نبود بردگی مزدی را دستور مبارزه روز ساخت!! مطالبه «برابری حقوق زن و مرد» را نباید سنگری از جبهه سراسری جنگ ضد سرمایه داری کرد. در مورد آلودگیهای زیست محیطی یا مسائل دیگر نیز باید معترض و خواهان تغییر بود، اما دامنه انتظارات نباید اصل انقیاد به استیلای رابطه خرید و فروش نیروی کار را خدشه دار کند!!

از منظر مبدعان تئوری «اول باید قدرت سیاسی را تسخیر کرد»، تکلیف توده های کارگر این گونه است. تا پیش از سقوط رژیم حاکم، شکستن حریم مالکیت سرمایه داری، از هم پاشاندن چرخه ارزش افزائی سرمایه، جنگ بر سر بود و نبود رابطه خرید و فروش نیروی کار به بعد از سرنگونی رژیم سیاسی محول می گردد!! این حکم تا آنجا معتبر و صائب است که بی توجهی به آن، نقض آشکار اصول «کمونیسم»!! خط کشیدن بر مرزهای میان سرمایه داری و سوسیالیسم تلقی می گردد!! و کیفرخواست ارتداد را در پی دارد!!. چندین پرسش اساسی در مقابل جماعت بالا قرار دارد. در رأس همه آنها، این سؤال که اساسا چنین استنتاجی از کجا، از زمین زندگی کدام طبقه اجتماعی روئیده و کدامین نیروی اجتماعی آن را آبیاری کرده و پرورده است؟! مبارزه طبقاتی به صورت بسیار صاف و ساده مبارزه میان طبقه استثمارشونده فرودست علیه طبقه استثمارگر حاکم، مبارزه استثمارشوندگان علیه شیوه تولید و مناسبات اجتماعی مسلط و در عصر ما مبارزه توده های کارگر علیه استثمار و حاکمیت سرمایه داری، علیه طبقه سرمایه دار، علیه سرمایه در تمامی اشکال تشخص و موجودیت اقتصادی، سیاسی، مدنی، حقوقی، ایدئولوژیک و اجتماعی آنست. شاخص هویتی این مبارزه را مبانی ایدئولوژیک، احکام استراتژیک یا دیوارهای افراشته مرحله بندی ها تعیین نمی کند!! بالعکس فقط دست برریشه نهادن یا سرمایه ستیزی رادیکال است که به آن هویت می بخشد، عیار شفافیت و واقعی بودنش را محک می زند  و مرزهایش با اصلاح طلبی مسالمت آمیز یا میلیتانت را مشخص می سازد. مارکس در نخستین گام مارکس پرولتاریا شدنش بسیار صریح نوشت. «کمونیسم برای ما وضعیت اموری نیست که باید برقرار شود. ایدآلی نیست که واقعیت باید خود را با آن تطبیق دهد. ما آن جنبش واقعی را کمونیسم می نامیم که وضعیت کنونی امور را ملغی می سازد. شرایط این جنبش از مفروضاتی که هم اکنون موجود است نتیجه می شود» آنچه مارکس کمونیسم می نامد به گفته دقیق خودش جنبش واقعی الغاء وضعیت موجود است. این جنبش هیچ ناآشنا نیست، جنبش جاری توده های طبقه کارگر است و آنچه را که باید لغو کند یا دستخوش الغاء سازد موجودیت سرمایه داری در کلیه اشکال ابراز وجود آن است. اگر کارگران در شرایط استیلا و حاکمیت بورژوازی می توانند کارخانه را از دست مالک سرمایه دار خارج کنند و اگر می توانند خارج سازی مراکز هرچه بیشتر وعظیم تر کار ازسیطره تملک سرمایه داران را به یک جنبش تبدیل کنند، چرا نباید با همه توان آماده انجام این کار شوند؟؟!!. اگر می توانند کلیه خانه های خالی و اماکن دولتی سرمایه را محل سکونت توده آواره و بی خانمان طبقه خود نمایند چرا باید از این کار چشم پوشند؟!! اگر می توانند به جای مطالبه افزایش دستمزد و قفل کردن این افزایش به نرخ تورم!!، جنبش تسلط بر سرنوشت کار و تولید و زندگی راه اندازند چرا باید در این مهم دچار تردید و تشکیک گردند؟؟!! در همه این موارد، پاسخ طراحان تئوری «اول تسخیر قدرت سیاسی» طبیعتا آنست که دولت بورژوازی سد راه پیشبرد این مبارزات و تحقق این خواستها است. بر همین مبنی باید همه چیز را به سقوط رژیم سیاسی حاکم موکول کرد!! پاسخی ازهمه لحاظ پوشالی و فریبکارانه که نه فقط «چوبین و بی تمکین» است، بلکه یقینا حرف دل جماعت طراحان هم نیست. اینکه بنمایه حرف آنها چیست وسرچشمه مفروضاتشان در زمین زندگی کدام طبقه اجتماعی قرار دارد، نکته ای است که چند سطر پائین تر به آن اشاره می کنیم، اما تکمله پرسش بالای ما آنست که چرا اساسا مبارزه برای سرنگونی رژیم سیاسی حاکم باید از کارزار رادیکال ضد موجودیت سرمایه داری در همه حوزه های زندگی اجتماعی منفک باشد؟؟!! چرا توده های طبقه کارگر درسنگر پیکار برای خارج سازی کارخانه ها و مراکز کار از چنگ طبقه سرمایه دار، درجدال برای رایگان سازی بهداشت، درمان، دارو، آموزش یا کل رفاه اجتماعی، در میدان ستیز برای کندن ریشه های اقتصادی نابرابریهای جنسیتی، آلودگی های زیست محیطی، کار کودک، بی مسکنی، آوارگی، در جبهه کارزار برای تسلط بر سرنوشت کار و تولید و زندگی خود، با ماشین دولتی قهر و سرکوب سرمایه نجنگند؟! چرا؟ به چه دلیل و با کدام استدلال باید اینها را از هم تفکیک کرد؟! آیا پیش کشیدن این مستمسک توخالی بی مایه که کارگران قدرت این پیکار توأمان را ندارند، بی شرمانه ترین اهانت ها به شعور توده کارگر نیست؟ طبقه کارگر همیشه در حال مبارزه است، هر چه رادیکال تر و سرمایه ستیزتر مبارزه کند، کوبنده تر بورژوازی را عقب می راند، خود را نیرومندتر می سازد و قدرت طبقاتی ضدسرمایه داری خود را فائق تر و قاهرتر می گرداند. چیزی که بدبختانه اتفاق نیافتاد و جنبش کارگری زیر فشار راهبردهای گمراهساز بورژوازی لنینیست، رفرمیسم مسالمت جو یا میلیتانت از پیگیری آن عاجز ماند. نکته دوم و البته بسیار اساسی و مهم اینکه دولت، ساختار قدرت اقتصادی، سیاسی، حقوقی، مدنی، ایدئولوژیک و ماشین سرکوب و حمام خون  سرمایه است. توده کارگر در هر حوزه کارزار خویش، قهرا و لاجرم با کل این ساختار یا این اختاپوس وحشت و دهشت مواجه است، این سخن که پرولتاریا باید اول رژیم سیاسی حاکم را به زیر کشد!! جز آنکه کل ساختار قدرت دولتی بورژوازی را باقی بگذارد و فقط حاکمان روزش را با مشتی دولتمرد جدید جانشین کند، چه معنای دیگری دارد؟! واقعیت این است که رژیم سیاسی بورژوازی را تنها با در هم شکستن سرمایه داری می توان به طور واقعی ساقط ساخت. احزاب لنینی دست به زشت ترین فریبکاری می زنند زمانی که گفتگوی «اول قدرت سیاسی» را به میان می کشند!! آنچه آنها می جویند و وارونه خورند کارگران می کنند نه در هم شکستن واقعی دولت سرمایه داری که صرفا جایگزینی حکام روز بورژوازی با خودشان یا مشتی سرمایه دار نوپای حزب نشین است. سخن کوتاه، بنیاد نظریه «نخست باید رژیم حاکم را به زیر کشید» بر تقلای تا پای جان بخشهائی از بورژوازی برای ماندگارسازی سرمایه داری، تغییر شکل برنامه ریزی و نظم سرمایه اجتماعی و فریب دغلکارانه توده های کارگر استوار است. بورژوازی با این فریبکاری و وارونه پردازی، سرمایه داری را از خطر پیکار ضد کار مزدی طبقه کارگر خلاص می کند. بقای بردگی مزدی را تضمین می نماید، با رقبا و شرکای طبقاتی خود تسویه حساب می کند و مبارزه ضد کار مزدی توده کارگر را نابود می سازد. بحث «اول سقوط رژیم سیاسی» مطلقا بحث جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر نیست. این جنبش در جنگ علیه سرمایه، در کلیه حوزه های زندگی اجتماعی است که با دولت سرمایه نیز می جنگد، پیکار علیه رژیم سیاسی را از کارزار سراسری طبقاتی علیه استثمار سرمایه داری و علیه کلیه اشکال تشخص اقتصادی، سیاسی، مدنی، حقوقی، ایدئولوژیک و اجتماعی سرمایه جدا نمی سازد. مزدک کوهکن