با شروع دهه 50 خورشیدی دور جدیدی از مبارزات طبقه کارگر ایران آغاز شد. کارگران با سرمایه ستیزی خودجوش خویش و فارغ از حضور بالاسری سندیکاها و احزاب، با مبارزات و اعتصابات متعدد توانستند عقب نشینی هایی را به طبقه سرمایه دار و دولتش تحمیل کنند و دستاوردهایی را، بخصوص افزایش چشمگیر دستمزدها، کسب نمایند. با بروز بحران اقتصادی اواخر سال 55 که ارکان جامعه ایران را درهم پیچید، مبارزات کارگران به جنبشی سراسری علیه حکومت سلطنتی سرمایه داری تبدیل شد. این جنبش که اسیر همه کج راهه های مستولی بر طبقه کارگر جهانی قرن بیستم بود خود را تسلیم جناح فاشیستهای اسلامی سرمایه داران کرد و به طرز فاجعه باری شکست خورد.
با شروع فروپاشی سلطنت، استقرار جمهوری اسلامی سرمایه، اوجگیری مبارزات توده های کارگر در کارخانه ها و در سطح جامعه برای تحقق مطالبات نازل معیشتی و اجتماعی خویش و سرکوب این مبارزات توسط رژیم اسلامی سرمایه، بخشی از طبقه کارگر، بخصوص جمعیت وسیع کارگران جوان، فوج فوج به احزاب و گروههای مخالف جمهوری اسلامی پیوستند. تعیین تکلیف با اینان مهم ترین اولویت سرمایه داران حاکم و دولت اسلامی گردید. کشتار و به زندان انداختن وابستگان به احزاب و گروهها در نیمه اول دهه 60 و قتل عام هزاران نفری آنان در سال 67 آرامش گورستانی را نصیب سرمایه داری ایران و حاکمان روز سرمایه کرد.
با استقرار جمهوری اسلامی اکثریت توده کارگر غرق در دریای توهم، خود را پیروز پنداشتند. توده کارگر در سال 57، اسیر رویکردی بود که بسیاری از کارگران دنیا به آن آویزان بودند. این خیال باطل که منشأ کل مشکلات در وجود رژیم ها است. اگر نوع “وابسته”، غربی یا شرقی آن ساقط گردد، همه معضلات حل خواهد شد! کارگران خود را پیروز می پنداشتند ولی از همان اواخر سال 57 در سراسر ایران در جنگ و جدال با سرمایه داران خصوصی و دولتی بودند. مبارزه جبر زندگی کارگر است حتا اگر کوله باری از توهم بر دوش داشته باشد. تا دهه های بعد این اعتراضات و پیکارها در حصار و محدوده آویختن به قانون کار، سناریوی فریب انتخابات، چشم دوختن به تفاوت میان جناح های درون حکومت، انتخاب بین بد و بدتر و توهم به نتیجه صندوق رأی دنبال می شد.
اکنون و بعد از گذشت بیش از 40 سال، غرق در گورخوابی، در منتهای فقر و بیکاری، اسیر تبعیضات جنسی و هزاران بلا و فجایع هولناک دیگر، رویکردهای اجتماعی طبقه ما سیمای متفاوتی به خود گرفته است. امروز میلیونها خانواده کارگری آنچنان از نفرت نسبت به آنچه سرمایه و دولت هار سرمایه بر سرشان آورده است عاصی هستند که جنایت آفرینی های جمهوری اسلامی قادر به مهار خشم و عصیان آنها نیست..رویکرد های اجتماعی اقشار طبقه ما در شرایط فعلی از این قرار است.
1- در ابتدا اشاره ای به هواداری از سلطنت در میان کارگران کنیم. هواداری از سلطنت در میان دولایه از کارگران نمود بیشتری دارد. لایه نخست، بهبود زندگی و شرایط کارش را بیشتر از آنکه در جنگ متحد و متفق طبقه خویش علیه سرمایه ببیند، در فعالیتهای انفرادی، توسل به کارفرما، دخیل بستن به قانون و نهادهای قدرت و نوع اینها جستجو می نماید، در راه اندازی اعتصابات نه پیشگام که سیاهی لشکر است. اینان به صورت نسبی سهم بسیار نازل تری در مبارزه و اعتراض دارند. لایه دوم، قشر بالائی یا مرفه طبقه کارگر است. واقعیت آنست که این قشر به گونهای محسوس و فاحش، تا کنون بیشتر از سایر اقشار کارگر اسیر قانون گرائی، محافظه کاری و اصلاحات سالاری بوده است. اگر از رفاه حداقلی، تخصص و مدرکی برخوردار است – که معمولاً چنین است – به جای آنکه این امکانات را ساز و کار پیکار مؤثرتر و رادیکال تر علیه سرمایه نماید، در جهت عکس به کار می گیرد. این ها را ساز و برگ بده و بستان با صاحبان سرمایه و دولت سرمایه داری می کند، دلیلی برای هویت متمایزش از توده های طبقه خود می نماید، تا آنجا پیش میرود که از کارگر خواندن خود نیز ابا دارد. مدال «طبقه متوسط» بر سینه می آویزد!! بر پایه آنچه تاریخ مبارزه طبقاتی میگوید و تجارب به ما میآموزد، هیچ کدام این دو لایه از کارگران حداقل در ایران و جوامع مشابه، در سیر مبارزات طبقه کارگر اهل نقش آفرینی نبوده و مکانی احراز نکرده اند. معنای این سخن آن است که جنبش سرنگونی طلبانه مورد نظر منتظران رضا پهلوی را لایه های مورد اشاره نمیتوانند پدید آورند زیرا اهل راه اندازی جنبش نیستند.
نکته بسیار مهم آنست که لحظه، لحظه ابراز هستی این دو لایه از همزنجیران طبقه ما تابعی از توازن قوای میان جنبش کارگری و طبقه سرمایه دار است. هر گام رادیکال تر، تعرضی تر و سرمایه ستیزتر پیکار کارگران میتواند انفعال و فروماندگی، محافظه کاری و قانونگرائی آنها را در هم بشکند.
2- بخش وسیعی از طبقه ما شورشهای دی 96 و آبان 98 را در کارنامه خود دارند، زنان کارگرند که علیه ستم جنایتکارانه جنسی می شورند، کارگران شاغل در مراکز کارند که بطور مستمر و در سرتاسر ایران اعتصاب می کنند. در نقطه، نقطه این جهنم، صدای اعتراض کارگران علیه کشتار حقوق و آزادیها در خروش است، آمار تعداد این اعتراضات بسیار زیاد است. در همین یک سال، بیش از 4000 اعتصاب در کارنامه خود داشته اند. این بخش از کارگران هم اکنون چندان به دار قانون و قرار، حقوق و نظم سرمایه آویزان نیست، به قدرت مبارزه خود اتکا دارد و شیفته سندیکاسازی نمی باشد. اما این شاخصها را در پروسه یک پیکار استخواندار با جهتگیری ضد سرمایه داری به دست نیاورده است. فشار اقتصادی و قدرت سرکوب سرمایه او را از مبارزه قانونی، از سندیکالیسم و حزب بازی، مأیوس کرده است. در نتیجه آنچه به دست آورده، بی ثبات، لرزان و بی قوام است و در سر بزنگاههای حساس، این نقطه قوت ها را از دست خواهد داد. مبارزات کارگران هفت تپه مثال بارز این رویکرد می باشد. این درست است که در مبارزات اخیرشان از شعار چندش آور “بازاری با غیرت حمایت، حمایت”! خبری نبود اما از دست یاری دراز کردن به سوی سایر کارگران هم اثری دیده نمی شد. در دور جدید مبارزه از “اداره شورائی” کمتر سخنی به میان آمد. گسترش خواست اداره شورایی محتاج این است که خود را نه کارگر یک کارخانه که جزئی از طبقه کارگر بدانیم. معلم و راننده و پرستار، کارگر آب و برق و نفت را جدای از خود نشماریم و به سراغ آنها رویم. سوء تعبیر نشود کارگران هر مرکز کار نمی توانند اعتراض خود را موکول به همراهی سایر کارگران کنند. صحبت از گسترش و تعمیق و تحقق واقعی اداره شورایی است که بدون مبارزه متحد جمعیت کثیری از مراکز کار و تولید صورت نمی گیرد. اگر تدارک و سازماندهی این همراهی در دستور کار همه کارگران هفت تپه قرار نگیرد بناگزیر شعار اداره شورائی رنگ می بازد و شعار فریبکارانه و توهم آلود “مدیریت دولتی زیر نظر شورای کارگران”! پر رنگ می شود. وقتی این مبارزات در اعتصابات کارخانه ای و با هویت کارگر هفت تپه، هپکو، راه آهن، شرکت نفت یا ذوب آهن بودن خلاصه شود و اگر قطب مقابل کارزار نیز فقط صاحبان همین مراکز و مؤسسات در نظر گرفته شوند برای فیصله یافتن جدال، تحصن در مقابل مجلس، شکایت به این یا آن نهاد دولت سرمایه تنها راه است! اینجاست که شعار ارتجاعی “دولتی شدن کارخانه”! از دهان کارگران شنیده می شود. حکومت جمهوری اسلامی سرمایه زیر فشار بحران و فروپاشی چرخه تولید سرمایه داری به سردواندن و سرد کردن آتش اعتراضات کارگران از هر راه ممکن دست می زند. ادامه این مسیر بی نتیجه و فرسایشی، راه را برای دخیل بستن کارگران خسته و ناامید به اپوزیسیونهای ارتجاعی چپ یا راست باز خواهد کرد!
3- کارگران هوادار احزاب و گروه ها، آنها که از آماج اعدام ها جان به در بردند و به دنبال زندان و شکنجه و آوارگی هنوز در داخل ایران به سر می برند چه وضعیتی دارند؟ اشاره ما به افسردگان، به کناره گیران از سیاست، آنهایی که به کارهای خیریه می پردازند، در محافل ورزشی و فرهنگی چرخ می خورند، به درماندگان اسیر آکادمیسم، نیست. از آنهایی سخن می گوییم که هنوز در مبارزات کارگران به فعالیت می پردازند، بعضا در میان کارگران اعتبار و نفوذی دارند اما میان نقش آفرینی آنها با نیازهای پیکار طبقاتی جاری توده کارگر تجانسی وجود ندارد. توده های کارگر ایران به حکم شرائط زندگی، کار و استثمار، در واکنش خود جوش طبقاتی به فشار گرسنگی، فلاکت، آزادی کشی، تبعیضات جنسیتی، کودک آزاری و سایر مصائب مولود سرمایه داری به قدرت خود اتکا می کنند، فعالان، این قدرت را در سندیکاسازی دفن می نمایند. کارگران راه تحمیل خواست های خود را در تعطیل چرخه تولید سرمایه داری، در مختل سازی نظم اقتصادی و سیاسی سرمایه می بینند، فعالان، آنها را بست نشین وزارت کار و مجلس می کنند. کارگران بساط آویختن به حزب و گروه و هر نیروی بالای سر را کم یا بیش جمع کرده اند، فعالان، کارگران را به عضویت در سندیکا و کمیته و کانون فرا می خوانند!! شالوده دخالتگری، فکر، هوش و حواسشان این است و رسالت خود را همین می دانند که کارگر هفت تپه، فولاد اهواز، عسلویه، راه آهن، خودروسازی یا هر مرکز کار دیگر، معضل روزشان را با اعتصاب، اعتراض و تظاهرات در محدوده و آویزان به قوانین و نهادهای سرمایه چاره کنند و فراتر از آن را به رهبران! و نظریه پردازان آلترناتیو ساز! محول می سازند. برای قدرت واقعی مبارزه توده همزنجیر ارزش قائل نیستند، چشم به بالا دارند و در انتظار ظهور منجی هستند.
4- عصاره رویکرد ضد سرمایه داری این است که ما کارگریم اما به فروشنده نیروی کار بودن اعتراض ریشه ای داریم. از اینجا آغاز نمی کنیم که حقانیت وجود و بقای سرمایه داری تقدیر زندگی است!. بنیاد جدال ما با سرمایه این نیست که مزد بگیر بودنمان مفروض است و فقط مزد بیشتر می خواهیم! ما ضد استثمار خویش توسط سرمایه ایم، علیه کار مزدی و خواستار نابودی خرید و فروش نیروی کار هستیم. برای ما میدان کارزار فقط خاص دستمزد، شرایط کار، بیمه، بازنشستگی و نوع اینها نیست. ریشه کل سیه روزی های انسان را در وجود سرمایه می بینیم. سرمایه داری زمین و زمان زندگی بشر را با آلودگیهای زیست محیطی و بیماریها بمباران کرده است. زنان را زیر آوار کار خانگی تباه ساخته و کارخانگی را سرچشمه کاهش هزینه های چرخه تولید و افزایش سود کرده است. رشد آزادانه و انسانی زنان را صدها بار بیش از مردان، سد نموده است. مذهب، نژاد، قوم و ملیت را سلاح قدرت خود و ابزار سلاخی طبقه کارگر و جنبش کارگری کرده است. مبارزه علیه هر ستم، تبعیض، ناحقی، سلب حقوق و آزادیهای سیاسی، مبارزه برای رفع ستم جنسی، تأمین حقوق اجتماعی و محو تبعیضات نژادی، قومی و دینی، رفع آلودگیهای زیست محیطی نیز همگی سنگرهای مبارزه با سرمایه داری است.
شالوده جدال و نقطه عزیمت کارزار جاری ما این است که همه سرمایه ها و ثروت ها حاصل کار مستقیم یا غیرمستقیم همه آحاد طبقه کارگر است. از کل طبقه کارگر صحبت می کنیم، شاغل و بیکار و بازنشسته، مولد و غیرمولد، کارگر صنعتی، کشاورزی، رستوران، هتل، خانه دار، راننده، معدنکار، نظافتچی، پرستار، معلم یا خبرنگار بودن موجد هیچ تفاوت و منشأ هیچ امتیاز یا تفکیکی نیست. سرمایه داری ما را از تسلط بر کار و محصل کارمان جدا می سازد. ما بر سر تعیین سرنوشت کل کار و تولید طبقه خویش جنگ داریم. می خواهیم کل توده کارگر، زنان به اندازه مردان، بدون هیچ تمایز جنسی، اعتقادی، قومی، نژادی، در باره کار، تولید و زندگی خود تصمیم بگیریم. می خواهیم تعیین کنیم که چه تولید نمائیم و کدام تولیدات را متوقف سازیم، چه بخش از حاصل کار و تولیدمان مصرف روزانه شود و چه بخش به دارو، درمان، آموزش، پژوهش، اکتشافات تکنیکی و علمی، نگهداری سالمندان و معلولان یا هر حوزه دیگر اختصاص یابد. مقدم بر هر چیز می خواهیم که هیچ ریالی از فراورده کار ما صرف نهادهای دولتی، نظامی، پلیسی، حقوقی، قضائی، ارتش، سپاه، بسیج، حوزه علمیه، مسجد، حسینیه و مانند این ها نگردد. کل اینها دستگاههای نظم و نظام سرمایه داری هستند. ابزار سرکوب فیزیکی و فکری مایند. انگل های بلعیدن حاصل کار و تولید ما می باشند.
برای انجام این امور باید به چرخه تولید سرمایه، به نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی سرمایه داری یورش برد. باید کارخانه، کشت و صنعت، مزرعه، سد، بندر، هر مجتمع صنعتی، شبکه حمل و نقل، آب و برق، روزنامه، بیمارستان، همه مراکز کار و تولید، کلیه مستغلات و خانه های خالی سرمایه داران را از دست مالکان سرمایه و دولت آنها خارج ساخت. حجاب اجباری را باید دور انداخت، تمامی قوانین موجود پاسدار نظام بردگی مزدی را باید مختل و منحل کرد.
مبارزه، اعتصاب و برپائی شوراها باید دارای این جهتگیری گردند و در این راستا به کار افتند. در غیاب این جهتگیری ها، آنچه باقی می ماند همان است که تا حالا بوده است. رژیم ستیزی توخالی و چانه زدنهای سندیکالیستی، کارها و رویکردهائی که جنبش کارگری جهانی را به وضعیت فاجعه بار موجود انداخته است.
کارگران ضدسرمایه داری – شهریور 1399