وعظ و اندرز، نصیحت و هشدار !!حتی کالبد شکافی رادیکال مارکسی رابطه میان سرمایه و کار، گرهی از کوهساران مصائب و دردهای دامنگیر ما توده های کارگر باز نخواهد کرد. تا وقتی تجلی ریشه کاوی های رادیکال،نقد مارکسی سرمایه و آناتومی وضع روز خود را در جنبش متحد، سازمان یافته و ضد بردگی مزدی طبقه کارگر جهانی نبینیم. چرا چنین است؟ تفاوت میان جنبش طبقه کارگر امروز و طبقه کارگر در روزگاری که انترناسیونال اول برپامی داشتند و «شبح کمونیسم»را برفراز اروپا و سایر نقاط جهان به پرواز در می آوردندچیست؟ ضرب المثلی قدیمی است که می گوید:«جنگ اول به از صلح آخر»!! حکایت جنبش طبقه کارگری جهانی در دو موقعیت معین تاریخی با مولفه های مشخص خود یکی در اواخر قرن ۱۹ و دیگری در نخستین دهه های قرن بیست و یکم است. آن روزگاران وقتی از رابطه میان سرمایه و کار سخن به میان می آمد، در جنبش طبقه کارگر ، چشم ها یکراست به خیر و شر سرمایه!! سرمایه داران مصلح و مفسد!! رژیم ها و دولت های فراطبقاتی!! خصوصی و دولتی بودن مالکیت و حق و باطل بودن این وآن!! و این قبیل گمراهه ها ، مسخ شدگی ها و انحراف باوری ها خیره نمی شد. به رغم کسر و کمبودها، نارساییها و ضعف های عدیده سرنوشت ساز، حتی نفوذ تندنس های سندیکالیستی و رفرمیستی منحط در آن ، کارگران بهرحال دشمن واقعی را در پروسه پیکار خود، سرمایه می دانستند. مذاکره و چانه زنی با سرمایه داران و دولت سرمایه را مایه شرم و گناه!!و خیانت به جنبش طبقه خود به شمار می آوردند. لایه های مختلف کارگران در جنبش، از نخستین لحظات نطفه بندی خودجوش ضد سرمایه داری تا مراحل بالای شناخت، همپیوندی طبقاتی ، جنب و جوش سرمایه ستیز در پروسه پیکار و طی مراحل تحمیل خواسته بر طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه، رابطه سرمایه و بردگی مزدی را باعث و بانی کل فلاکت ها ، مرگ و میر، سونامی بیماری ها، طاعون، وبا، فلج شدن، مرگ نوزادان، محکوم بودن به فروش نیروی کار در شرایط قرون وسطایی، گرسنگی و مانند اینها می دانستند. دلیلی برای صبر، امیدی به گشایش!! پیش روی خود نمی دیدند. وجود انسان فعالی همچون مارکس و شالوده آموزش و آناتومی او بر سرمایه قطعاً در تکمیل همپیوندی، سازمان یابی و میثاق ضدسرمایهداری انترناسیونال اول تأثیر گذار و تعیین کننده بود اما جنبش و کارزار علیه سرمایه بگونهای خودجوش و طبقاتی مراحل رشد و تکامل خود را طی می کرد. کارگران نفرت و انزجار خود را از سرمایه و سرمایه داران جریان روتین کار و زندگی خود کرده بودند. طول و عرض سنگر ضد بردگی مزدی هر روز وسیع تر و صف بندی کارگران علیه سرمایه و فرارسته های ایدئولوژیک، سیاسی ، مدنی، حقوقی و دستگاه های پلیسی و تفتیش عقاید آن شفاف تر و روشن تر می شد. پاشنه آشیل ها، ضعف ها، بربریت سرمایه و رژیم های پاسدار آن، شکست های متوالی و از همه اینها مهم تر نفوذ و تسلط تندنس های رفرمیستی و سوسیال دموکراسی حاصل کار افرادی همچون کائوتسکی و بعدها برنشتاین ، والاس، شاو و دیگران بود. سنگر ضدکار مزدی جای خود را به تقدیس پارلمانتاریسم سرمایه داد. رژیم ستیزی ضدسرمایهداری جای خود را با حزب آفرینی و دولت سالاری عوض کرد. کل فرارسته های مدنی ،ایدئولوژیکی و حقوقی سرمایه که در انترناسیونال اول کانون نفرت کارگران بودند، در پروسه جدید صورتبندی مدرن و پست مدرن خود، قبله گاه کارگران شدند!!! زنجیرهای درحال گسست بردگی با زنجیرهای تازه حق رأی!! قانون و قرار دمکراتیک!! سندیکاسازی و حزب آفرینی تجدید حیات یافتند و در عالیترین جلوه گاه خود، دو جنگ انسان سوز امپریالیستی اول و دوم، فاشیسم و هولوکاست آفرینی قرن بیستم و جنگ های جنایتکارانه بعدی را به رخ کارگران کشید و سیه روزی و سقوط هر چه بیشتر آنها را به ارمغان آورد. موضوع به همین جا ختم نمی شد. سوسیال دموکراسی و تجدید نظر طلبی ضدکارگری و ضد مارکسی آباء انترناسیونال دوم در دهه ۸۰ قرن بیستم، همگام با توفش بحرانهای دوره ای سرمایه، نظام اختاپوسی سرمایه داری را در موقعیتی قرار داد که از یک سو لحظه، لحظه بقایش در گرو تعرض سبعانه توفانی به نان بخور و نمیر توده های کارگر دنیا قرار گرفت و از سوی دیگر جنبش کارگری به چنان زمین گیری افتاد که در مقابل توفان این تعرضات هیچ مقاومتی نشان نداد. کارگران در دو قطب بزرگ سرمایه جهانی، همانجا که صدرنشینان کرسی های آکادمی، متفکران بورژوا مارکسیستی چون پولانزاس، میلیبند، اولین رایت، آلتوسر و … همه جا را از بازتعریف نقد اقتصاد سیاسی و وارونه پردازی آناتومی مارکسی سرمایه آکنده بودند، به تاچرها و ریگانها، اجازه دادند تا کل موجودیت جنبش کارگری را به سخره گیرند و نسخه های بدیع تعرض به آخرین بازمانده های معیشت طبقه کارگر را پیچیدند. نسخه ای که پیچیدن هر چه مقتدرتر آن با بیشترین بربریت ها، دستور کار مستمر و بدون هیچ انقطاع سرمایه، طبقه سرمایه دار و دولت ها در سراسر دنیا شد. وقتی سنگر پیکار ضد کار مزدی رها شود آنگاه باید منتظر فتح سنگرها توسط سندیکالیسم – رفرمیسم سرمایه داری و هموارسازی محورهای پیروزی سرمایه و طبقه سرمایه دار بود. این ابتدایی ترین و زمینی ترین اصول پیکار طبقاتی است. برای اثباتش، هیچ نیازی به تحلیل و تفسیر های ایدئولوژیک نیست.
امروز وقتی از رابطه سرمایه و کار سخن به میان می آید، کمتر کارگری قادر به ترجمه زمینی آن است. فرسنگ ها فاصله در شناخت پراتیک این رابطه میان طبقه کارگر امروز و طبقه کارگر در واپسین سالهای قرن ۱۹ میلادی وجود دارد. پاشنه آشیل ها و نارساییهای فرساینده و سرنوشت ساز جنبش نسل پیشین کارگران، بجای نقدریشه کاو و رادیکال مارکسی جای خود را به عیب و ایرادی های قابل حل سرمایه داده است.!! کارگران شدت استثمار ، بی حقوقی، فقر، فلاکت، مرگ و میر و نابودی محیط زیست خود را با تمام وجود لمس می کنند، اما از درک ریشه واقعی این فجایع عاجزند. زیر آورهای تاریخی و کارگرکش رابطه تولید ارزش افزایی و بردگی مزدی، متأثر از سموم مرگزای ایدئولوژی سرمایه، دستگاه شستشوی مغزی و آموزه های نفرت بار لایه های مختلف طبقه سرمایه دار اعم از حاکم یا اپوزیسیون، قادر به کمترین شناخت از موقعیت خود، حتی موجودیت خود به عنوان کارگر در سازمان کار سرمایه نیستند. سرمایه هر لحظه زندگی را برای آنها به جهنمی گدازان تر تبدیل می کند اما دریغ از اینکه بانگی علیه اساس«سرمایه و فروش نیروی کار به سرمایه » از نای کارگری برخیزد. خیل وسیعی از کارگران اواخر قرن ۱۹، سقوط خود از هستی را در همه حال به پای سرمایه می نوشتند اگر که راه پیکار و نابودی آن را طی نکردند اما کارگر امروز مصیبت های دامنگیر خود و همزنجیزانش را به همه چیز مربوط می کند الا سرمایه و رابطه منحط بردگی مزدی! و آخرین کلام اینکه فراموش نکنیم. طبقه سرمایه دار بین المللی و دولتهایش بدون نقش بازی منحط رفرمیستی و سرمایه آویز احزاب و سازمان های فراوان موسوم به چپ در دنیا قادر به حصول این پیروزی نبود.
مصطفی حدائق
خرداد 1402
1 دیدگاه دربارهٔ «وقتی که عزیمت از همیشه کارگر ماندن شالوده زندگی کارگران می گردد!!»
این مقاله تا حدود زیادی درست است، اما کافی نیست چون تمام حقایق را بیان نمیکند.
گرچه مارکس سرمایه داری دولتی بمعنای سوسیالیسم (مانیفست کمونیست) را پس از کمون پاریس پس گرفت اما کماکان به اهمیت حزب سازی توهم داشت و هیچ وقت وجود احزاب سوسیال دموکرات را نقد نکرد. حتی انگلس باز هم از دولتی کردن سرمایه بعد از کمون حرف میزد. این از ناروشنی (در واقع تناقض) در دیدگاه مارکس سرچشمه میگیرد. حزب سازی نقد نشد، انگلس هم به آن توهم داشت و سعی کرد برای حزب از عقاید مارکس و خودش اصولی درست کند که مطمئنن در چهارچوب حزب سازی میشد دگم سازی و اصول دین سازی. مارکس که آتوریته چی بود و سعی داشت انترناسیونال را پاک سازی کند (در نامه هایش موجود است) مجبور شد با روشهای اداری آنارشیستها را بیرون کند و در حقیقت انترناسیونال اول را از بین برد. از آنارشیسم آن موقع دفاع نمیکنم. از مارکس هم دفاع نمی کنم. منطق قضیه هم اینطور شد که حزب سازی جای انترناسیونال سازی را گرفت و چون حزب تشکلی هیراشی هست، تحصیل کرده های طبقه کارگر و خرده بورژوا و بورژا کنترل کامل جنبشهای کارگری را بگیرند و مانع رادیکال شدن ضد سرمایه داری اتحادیه های انقلابی (ضد بردگی مزدی) و انترناسیونال سازی شوند.
فاجعه بعدی، بقدرت رسیدن حزب بلشویک بود. حزب لنین به بهانه شورا آمد دولت موقت را سرنگون کرد و پس از اقلیت پیدا کردن در انتخابات مجلس موسسان، از طریق نظامی ، در آن مجلس را بست و سیستم تک حزبی واقعا فاشیستی خود را برقرار کند – فاشیستی چون هر مخالفی را سرکوب کرد و در تمام احزاب و روزنامه ها بست. از بازی مجلس موسسان دفاع نمیکنم، منظور افشای اپورتونیسم لنین و حزبش بود. اصلاحات و تغییرات اقتصادی اجتماعی بعد از بقدرت رسیدن حزب بلشویک هیچ عنصر غیر سرمایه داری نداشت و کاملا رفرمها در چهارچوب بردگی مزدی بود.
کارگران باید این حقایق را بدانند. فقط سوسیال دموکراسی ارتجاعی نیست، حزب بلشویک هم ارتجاعی و تمام مارکسیسم سازی و هیراشی سازی در طبقه کارگر و یا در احزاب ارتجاعی و ضد کارگری هستند. مارکسیسم باید از صحنه مبارزات طبقه کارگر پاک شود و روحیه خود اندیشی، خودگردانی، عدم دنباله روی تشویق و تقویت شود.
پیشنهاد من نه در ارتباط با بورژوازی بطور کلی که بحثی جداست، بلکه در ارتباط با بحران جنبش کارگری، بورژوازی بطور اخص، یعنی مارکسیسم، اینهاست:
# پیشنهادات#
1 – باید مارکسیسم سازی، حزب سازی و بت سازی (گذاشتن عکس و غیره و بزرگ کردن مارکس و انگلس، چند کله، از جمله حتی حکمتیستها و کیش های شخصیت) بطور سیستماتیک و مداوم نقد شود و بررسی انتقادی تشویق گردد.
2 – باید تشکل کمونیستی (ضد بردگی مزدی، ضد بردگی مردسالاری، ضد بردگی امپریالیستی و غیره) را فقط تشکلی در محل کار و زندگی دید و تعریف کرد. مثلا جنبش زنان بورژوا علیه مردسالاری علیه بردگی نهفته در مردسالاری نیست. نباید همه را بر اساس سرمایه داری توضیح داد ، اما میتوان همه را بر اساس رابطه بردگی توضیح داد چون این روابط بردگی ماقبل سرمایه داری وجود داشته اند و اشکال سلطه و بردگی بوده اند.
3 – طبقه کارگر، زنان و کارگران تحت سلطه سرمایه داران و امپریالیستیها احتیاجی به رهبری تحصیل کرده ها و “نماینده” و “سوسیالیست” مدافع خود ندارند. دوستاران کارگران میتوانند تحقیقات خود را در اختیار کارگران بگذارند اما اگر رهبری میخواهند باید شاغل شده، وارد محیط کار بشوند و در تشکل کمونیستی محیط کار در روابط شورائی اظهار نظر کنند. به ژنرالهای “انقلابی” پشت میز و فرمانده احتیاجی نیست.
4 – به تشکل احتیاج داریم. تشکلات کارگری باید ثابت باشند و نه تابع شرایط تغییرات جامعه سرمایه داری. مثلا نه در موقعیت اعتلای انقلابی. این تشکلات در تمام شرایط اجتماعی موجودیت باید داشته باشند. این تشکلات باید در محلهای کار و محلات زندگی وجود داشته باشند. این تشکلات به هیچ برنامه طول و درازی جز چهار پنج خط علیه انواع بردگی (بردگی مزدی، بردگی مردسالاری، بردگی امپریالیستی، بردگی تشکل سلسله مراتب) احتیاج ندارند. به فلسفه تاریخ و خود تاریخ و غیره نباید کاری داشت، هر کس میتواند انسان شناسی خودش را بپروراند و یا از مارکس و غیره کمک بگیرد، اینها به برنامه ربطی ندارند. برنامه فقط برنامه نابود کردن وجود بردگی مزدی و انواع دیگر بردگی است در محل کار و زندگی.
5 – برنامه کمونیستی تشکل فوق تئوری انقلاب نیست. تئوری انقلاب کار احزاب است برای ساختن دولت خود و اجرای فرضیاتشان. در جنگ با نظام سرمایه داری و انواع دیگر بردگی به فرضیه احتیاجی نیست، بردگی به اندازه کافی بر ملا شده است. برنامه فقط معیاری ساده است (شعار علمی “ساده اش کن احمق” – (MISS- Make it simple silly ) برای وحدت، راهنماست برای تعیین جهت اصلی (که الغای بردگی مزدی ست) و جهتگیری آموزشهای درونی و عمومی و منبع جمع بندی ها و تکامل در طول مبارزه و معرفی.
6 – روابط تشکل بر اساس شور است نه هیراشی و یا سانترالیسم دموکراتیک بورژواها. ورود و خروج داوطلبانه است. تشکل هم اتحادیه است (چون برای خواسته های کوتاه مدت مبارزه میکند) و هم نیست چون عضو و عضویت ندارد و هدفش بسادگی الغای بردگی مزدی و سرنگونی تمام نیروهای ایدئولوژیک و دولتی در شرایط مناسب ذهنی و روحی است.
7 – سرنگونی و غیره در برنامه تشکل نیست، سرنگونی فقط وقتی طرح میشود که تشکلات آنرا لازم بدانند و پاسخ کوتاهی ست به وضعیتی که کارگران می فهمند نیروی لازم را دارند، چه برای سرننگونی و چه برای اداره شورائی جامعه.
8 – با موفقیت در عقب زدن ایدئولوژی ها و جذب کارگران به برنامه و افزایش کمی تشکلات و بلاخره پیروزی بر سیستم بردگی مزدی و انواع دیگر بردگی، تشکلها ساختارهای (نظم و تشکل اجتماعی) جامعه آتی هستند نه اینکه تحصیل کرده ها بیایند طرح و برنامه بدهند. تحصیل کرده ها و احزاب از قبل ایزوله شده اند و غلطی نخواهند کرد؛ آگاهی کارگران، مخصوصا خودباوری و خوداندیشی، فی الحال تحقق یافته، البته به طرح و برنامه کلان ممکن است احتیاج باشد، اما با ماهیتی متفاوت از شرایط سرمایه داری و تنها توسط کنگره تشکلها بعد از سرنگونی ها و خرد شدن ماشینهای دولتی صورت خواهد گرفت.
خواننده آنارشیست کمونیست