مارکس در مؤخره خود بر سرمایه می گوید:«اگر ظاهر بیرونی پدیده ها با ماهیت درونی آنها یکسان بود و تضادی نداشت، به علم نیازی نبود.» طبقه کارگر در روند رخدادهای تاریخی، سیاسی ،اجتماعی نباید در دام اپوزیسیون نمائی این و آن لایه طبقه مسلط یا تصادمات سودجویانه، قدرت طلبانه میان استثمارگران افتد. کارگران مجبورند زمینه های مادی رویدادها ، تضادها و مجادلات واقعی طبقات و لایه های اجتماعی را واکاوند، همه جا، در همه مراحل، بر تشکیل صف مستقل طبقاتی ضد سرمایه داری خود اصرار ورزند، هیچ چیز شکست آمیزتر و فاجعه بارتر از آن نیست که عمله انتقال قدرت از یک بخش ارتجاع بورژوازی به بخش دیگر گردیم. تاریخ جنبش کارگری جهانی به طور عام و جنبش طبقه ما در ایران به طور خاص مالامال از گمراهه رفتن ها، فرسودنها، تباه شدن ها و شکست خوردن ها است. باید این تاریخ را نقد رادیکال ضد سرمایه داری کرد، حاصل نقد را زادراه پیکار روز و سلاح نبرد رادیکال علیه موجودیت سرمایه داری کرد. ما میراث دار گمراهه رفتن های عظیم و شکست های کوبنده ناشی از این باتلاق غلطیدنها هستیم. وقت درس آموزی با سر هشیار طبقاتی است. واقعه موسوم به 15 خرداد سال 1342 را نیز باید از همین منظر باز کاوید و «آیینه عبرت» دید.

در 15 خرداد 42 توده وسیع انسانهای ناراضی بودند که علیه فشار استثمار سرمایه داری، دنیای بی حقوقی های ناشی از تاخت و تاز نظام بردگی مزدی و به طور خاص طغیان سیل آسا و توفانی جنایت ها، سبعیت ها، بربریت های رژیم هار سلطنتی سرمایه شوریدند. اما در اینجا نیز نه فقط هیچ بارقه ای از پیکار آگاه، نقشه مند، سنجیده، افق دار طبقاتی را به نمایش ننهادند که عملا سکوی میدان داری و ابراز وجود بورژوازی درنده و بشرستیز اسلامی گردیدند. آنچه در کارنامه حاکمان اسلامی روز به عنوان قیام 15 خرداد 42  ثبت است، حدیث تقلای متحجرترین، ضدکارگرترین، کمونیسم ستیزترین لایه بورژوازی ایران برای مصادره اعتراض و شور طغیان توده های کارگر و فرودست و تبدیل این طغیان به سلاح تسویه حساب با رقبای طبقاتی حاکم برای ارتقاء سهم خویش در مالکیت و حاکمیت سرمایه داری بود. رفرم ارضی، فرایند طولانی توسعه و تسلط سرمایه داری در ایران را به نقطه فرجام رساند. شیوه تولید سرمایه داری همراه با توسعه خود، فراساختار های اقتصادی،  سیاسی،  اجتماعی، مدنی، حقوقی، پلیسی و بوروکراتیک متناظر با آن را نیز گسترش می داد. اصلاحات ارضی برخلاف یاوه گوئی های هیستریک و هذیان آلود شاه و بورژوازی حاکم دو تأثیر معین را بر شکل بندی اقتصادی و اجتماعی جامعه بر جای نهاد.

اولاً ، تضادها و تعارضات درون جامعه را با تضاد طبقاتی شفاف میان دو طبقه سرمایه دار و کارگر جایگزین نمود. تا پیش از وقوع رفرم، 69 درصد سکنه 23 میلیونی روز کشور را روستائیان مرکب از دهقانان، کارگران و نیمه کارگران تشکیل می دادند. با وقوع رفرم علی العموم فروشنده نیروی کار شدند. جنبش های اجتماعی، قیام ها، شورش ها نیز که تا قبل از کودتای مشترک امپریالیستها، دربار، لایه فوفانی بورژوازی ایران و روحانیت سرمایه دار درون این لایه به رغم نقش بازی بسیار گسترده جنبش کارگری بار دهقانی سنگینی داشت جای خود را به تقابل همه جاگیر و مشتعل تر دو طبقه کارگر و سرمایه دار داد. توده های طبقه کارگر نیروی همه جا و همواره در حال کارزار شدند اما نه با سر آگاه طبقاتی خود که در گمراهه های حفاری شده توسط رفرمیسم راست و چپ که زمام کار جنبش کارگری را در همه جای جهان در دست داشت. پس از کودتای ۲۸مرداد و پسامد سرکوب وحشیانه، اعدام، زندان و تبعید کمونیست ها، فعالان کارگری و برقراری سکوت گورستانی از سوی رژیم محصول کودتا، همان نطفه های سرمایه ستیز کارگران هم طعمه آتش قهر و نفرت بورژوازی درنده سلطنتی گردید. دوره 10 ساله حدفاصل سالهای 1332 تا 1342، در یک کلام دوره کامل اعدام، ترور، تبعید، سیاهچال، وحشت از یک سو و  رشد قارچ گونه پادگانهای نظامی، زندانها، توسعه هر چه بیشتر دستگاه سرکوب پلیسی، تولد شوم اختاپوس ساواک و فراهم ساختن کانسپت های میلیتاریستی در خاورمیانه و ساز و برگ های امنیتی در داخل به منظور تسلط کامل شیوه تولید سرمایه داری از سوی دیگر بود. قطب غربی سرمایه  و در رأس آن آمریکایی ها و شرکاء داخلی پس از آزمون لایه میانی بورژوازی و نمایندگان ناسیونال لیبرال آن با اطمینان از ناتوانی آنها  در حل و فصل مسأله ارضی، به  سکانداری یکی از منفورترین، سرسپرده ترین و دژخیم ترین عناصر بورژوازی یعنی اسدالله علم برای اتمام کار رضایت دادند. مشکل بورژوازی غرب بر خلاف روایت های سراسر جعل بورژوازی میانی نظیر جبهه ملی و طیف ناسیونالیست اطراف مصدق این نبود که آنها شایسته انجام کار نیستند. اتفاقاً از بسیاری جهات مطلوب قطب غربی سرمایه هم به شمار می رفتند. معضل اصلی آن بود که این لایه بورژوازی توان سرکوب شورش های دهقانی، جست و خیز های کمونیستی و احیاناً ناله و افغان بخش هایی از بورژوازی را  در خود پیدا نمی کرد.  به هر حال رفرم صورت گرفت. فئودال ها، خوانین و شرکاء روحانی آنها در نواحی مختلف جای خود را به سرمایه داران، شرکت های عظیم سرمایه گذاری، تراستهای صنعتی و مالی مشترک امپریالیست ها و سرمایه داران داخلی، فارمدارهای بزرگ سرمایه دار دادند. طبقه سرمایه دار که پیش تر نیز وسیعا بالیده بود، بسیار اختاپوسی تر از سابق شد. در این میان آنها که طعمه سیل فنای خلع ید می شدند دهقانان به ویژه دهقانان خُرد بودند که کارگر شدن و الحاق به طبقه فروشنده نیروی کار تنها تقدیر سرمایه نوشت زندگیشان بود. اینها آنچه را زیر نام حصه زمین در علم و کتل اصلاحات امپریالیستی بورژوازی دریافت کرده بودند زیر فشار فقر، بدهکاری، عجز از پرداخت اقساط بدهی به فئودالهای پیشین و سرمایه داران پسین، زیر تازیانه توسعه فراگیر شیوه تولید و بازار سرمایه داری رها می کردند و ساکنان جدید حلبی آبادها و فروشندگان نیروی کار شبه رایگان می گردیدند. 

اما رفرم روی دیگری هم داشت. این رخداد برای رژیم درنده سلطنتی و بورژوازی هار اسلامی و اپوزیسیون فقاهت مدار و شیعه سالار آن سرشار از مواهب و برای طبقه کارگر جز درماندگی و زمینگیری مشدد چیز دیگری در بر نداشت. قبلاً اشاره کردیم که حادثه ۱۵ خرداد ۴۲ با نقش بازی لایه های میانی و پایین بورژوازی و مشت آهنین رقبای مسلط طبقه رخ داد. اما چرا چنین شد؟ آیا عربده  نفرت بار خمینی یا نامه نگاری او به شاه باعث وقوع این حادثه شد؟!! آیا انتقاد مراجع عظام شیعه به انقلاب سفید شاه این واقعه را رقم زد؟!!! آیا توده ها برای دفاع از حریم اسلام و روحانیت شیعه دست به اعتراض زدند؟!! برای کارگری که کمترین آشنایی با نقد ماتریالیستی سرمایه داری هم دارد، چندش بار بودن این ادعاها، نفرت انگیز و کارگر ستیز بودنش روشن و نیازمند هیچ توضیحی نیست. ماجرای ۱۵ خرداد در شرایطی رخ داد که رژیم سلطنتی مسأله رفرم را به انجام رسانده بود. اما طبیعی بود که تسلط لایه غرب مدار بورژوازی، توسعه روزافزون حوزه های مالکیت این لایه و نقش بی رقیب آن در ساختار قدرت سیاسی و برنامه ریزی نظم اجتماعی، بوروکراتیک و پلیسی سرمایه واکنش لایه های میانی و پایین بورژوازی را به لحاظ میزان سهم خود در مالکیت و حاکمیت سرمایه بر می انگیخت. اینها از یکسو استیلای سرمایه داری و توسعه حوزه پیش ریز سرمایه های خویش را مائده عظیم آسمانی و زمینی می دیدند اما از سوی دیگر با نازل تر بودن سهم خویش در مالکیت ها، سودها و سهام قدرت مواجه می شدند.

شرایط بعد از رفرم ارضی همسان دهه ۳۰ نبود. احزاب ناسیونال لیبرال پروغرب و بورژوازی اردوگاهی نوع حزب توده توان میدانداری، جلب توهم توده عاصی کارگر را نداشتند، اما بورژوازی پان اسلامیست هار، زیادت طلب، رقابتگر و تشنه سود و مالکیت و قدرت و حاکمیت چنین ظرفیتی را در خود می دید، این بخش در همان سالهای دهه 40 شروع به سازماندهی خود و توده های متوهم کرد. برخلاف روایت های سراسر جعل رژیم اسلامی، قشرهای تشکیل دهنده آن فقط روحانیون یا اعضای مؤتلفه اسلامی، فدائیان اسلام نبودند. طیف وسیعی از سرمایه داران کارخانه دار، تاجر، اداری، دانشگاهی، نظریه پرداز، حتی ارتشی، پلیس و ساواکی نیز تشکیل دهندگان این بخش ناراضی بورژوازی بودند. آنها با توجه به موقعیت خود در سرمایه داری ایران،  هجوم سرمایه های غربی را دشمن سرمایه های خود می دیدند. با چشم باز  شاهد بلعیده شدن سرمایه های خود  توسط سرمایه غربی و لایه مسلط داخلی بودند. شانسی برای عروج در ماشین دولتی سرمایه برای خود متصور نمی شدند. اما  اما از چند سال قبل به ویژه از روزها و ماه های پس از کودتای ۲۸ مرداد، به تدریج صاحب اهرم های فشار و حربه های بی بدیلی گردیدند. این اهرم ها را  قبلاً شاه و بورژوازی درنده سلطنتی به آنها داده بودند. شریعت سالاری و فقاهت محوری قرون وسطایی و ماوراء بربریت این لایه کاملاً جار دل رژیم بود. شاه و سلطنت کودتاه، از خطر خیزش مجدد کمونیسم هرگز غافل نمی شدند. وحشت از کمونیسم حتی کمونیسم اردوگاهی  باعث می شد شاه در اظهارات روزانه خود هم ضدیت با کمونیسم و کارگران را بگونه ای هیستریک بر زبان آورد. پان اسلامیسم یک حربه مطلوب شاه در مقابل جنبش توده های کارگری بود. شاه آنچنان شیفته بهره گیری از این سلاح علیه توده های کارگر و کمونیست ها بود که حتی اختلافات درون طبقاتی آنها و تهدیدی که از این لحاظ برای رژیم او داشتند را نیز فراموش می نمود. رژیم هر نفس کشیدن توده های کارگر را با سرب مذاب و طناب دار پاسخ می داد، خود را نیازمند کاشت و آبیاری و برداشت بذر کمونیسم ستیز در شعور کارگران می دید و از این لحاظ ماشین دینی و اسلامی کمونیسم ستیز شستشوی مغزی توده کارگر را جار دل خویش می یافت. غرق در شکرگزاری این نعمت «خداداد» از یاد می برد که وحوش دینی بورژوازی نیز همسان خود او و لایه فوقانی بورژوازی در تلاش حصول سهام سرشارتر مالکیت و قدرت هستند.  قابل توجه است که بخش حاکم بورژوازی و رژیم سلطنتی سرمایه میدانداری بورژوازی اسلام سالار را سلاح کارآمد سرکوب فکری توده کارگر برای بقای سرمایه داری می دید و به آنها مجال بیشترین تاخت و تاز را می داد، در آن سوی ماجرا بورژوازی  درنده پان اسلامیست نیز همین پندار رقیب حاکم را بهترین فرصت برای جمع آوری قوا، تدارک تسویه حساب و تاختن به سوی کسب قدرت می یافت. هر کدام با محاسبات خویش پیش می رفتند و در این میان بورژوازی هار دینی بود که برنده جدال می شد. این ها دیکتاتوری عریان، بربریت ها، حمام خون ها و جنایات رقبای حاکم را به بهترین فرصت برای میدانداری خود تبدیل کردند،  سرکوب ها، کشتارها، توحش های رژیم علیه جنبش کارگری را اسب راهوار سوارکاری خویش برای جلب توهم جنبش کارگری سرکوب شده و زمینگیر نمودند. این کار را ادامه دادند، پلکان تدارک را بالا رفتند و آماده مصادره کامل قدرت پیکار کارگران و گروگان گیری جنبش کارگری در سالهای بعد شدند. ماجرای پانزده خرداد ۴۲ فاز آغازین این راه پر از تلاطم و پیچ و خم بود. سوء تعبیر نشود، سخن مطلقا بر سر این نیست که بورژوازی هار پان اسلامیست از آغاز آگاه و نقشه مند و افق دار و سنجیده در این مسیر گام بر می داشت، مسلما چنین نبود، اما آنچه تاریخا رخ داد چنین بود. این را نیز مکررا تکرار کنیم که بحث ما به هیچ وجه حدیث مجادلات کفتارهای زشت سرمایه و بازگوئی جدال سود و مالکیت و قدرت آنها نیست، همه حرف ها خطاب به توده های کارگر است. شرح ماجرائی است که بر سر کارگران رفته است و اینکه چگونه در غیاب میدانداری مستقل طبقاتی خویش گوشت دم توپ کشمکش های سوداگرانه و قدرت طلبانه باندهای مختلف بورژوازی شده اندموقعیت سرمایه داری ایران کلاً علی الخصوص بعد از حل و فصل مسأله ارضی و در آن موقعیت خاص تاریخی تاب تحمل هیچ ناله سرمایه سالار نوع جبهه ملی ها و طیف پان اسلامیسم بورژوازی را نداشت. ترکش های آن نصیب شرکاء طبقاتی هم می شد. اما فقط تا جایی که نشان دهد حرف اول و آخر را کدام طیف می زند. پس از خرداد ۴۲، شاه و بورژوازی مسلط، فرصت را غنیمت دانستند. تا جایی که می شد، راه  را برای نقش آفرینی بورژوازی شیعه سالار هموار کردند. خیریه ها شروع به رشد کردند، مراکز نگهداری از زنان بی سرپرست!! و در واقع سوءاستفاده از آنان در شهرهای بزرگ یک شبه به وجود آمد. خیابان روبروی دانشگاه تهران محل استقرار موسسات چاپ و نشر کتب دینی و ترویج خرافه های مذهبی گردید. انجمن های اسلامی در مدارس و دانشگاه ها برپا شد. مساجد و حسینیه هایی رشد قارچ گونه پیدا کرد. دورافتاده ترین روستاها صاحب مسجد و هر مسجد دارای یک روحانی برای شستشوی مغزی توده ها و نفرت آنها از کمونیسم و جنبش توده های کارگر شد. بازار جعل و خرافه رونقی تاریخی یافت.  هم رژیم سلطنتی سرمایه و هم اپوزیسیون فقاهت مدار بورژوازی از عملکرد خود پیرامون انحراف افکنی بر سر راه توده ها، کمونیسم ستیزی و کارگر کشی مسرور بودند و به این کار مباهات می کردند. اما سرمایه از درون متضاد و تضادهای آن تاریخاً لاینحل است. طبقه سرمایه دار هم طبقه ای متشتت با رویکرد ها و درک و دریافت های متفاوت است. هر لایه مترصد فرصتی است تا جای لایه مسلط طبقه خود را بگیرد و ماشین برنامه ریزی نظم سرمایه را سفینه بانی کند. لایه های مختلف طبقه سرمایه دار تنها زمانی با هم وحدت کامل دارند که خود را در برابر طبقه کارگر و جنبش سرمایه ستیز توده های کارگر می بینند. سوای این در همه حال مشغول جنگ و جدالهای سودجویانه سرمایه مدار هستند. بورژوازی پان اسلامیستی به یمن امکاناتی که رژیم سلطنتی در اختیارش قرار داده بود، در غیاب جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر، سرکوب تاریخی و کشتار هر نفس کشیدن سرمایه ستیز توده ها و زمینگیری فاجعه بار آن، به لطف جمعیت کثیر لومپن پرولتاریای سرمایه زاد از بحران توفنده سرمایه داری ایران طی  سالهای ۱۳۵۵ تا ۵۷ نهایت بهره را برد. ۱۳ سال با فراغ بال از شرایطی که شاه و رژیم فراهم کرده بودند، دست به کار سازماندهی و انسجام درونی شد تا در لحظه نهایی بر کل طیف های رقیب فائق آید و آرزوی تاریخی برای عروج به عرش قدرت سرمایه را جامه عمل پوشاند. اسلام مداری یا شیعه سالار ی بورژوازی هار اسلامی مطلقاً ربطی به باورهای مذهبی توده ها و اسلام پرستی فطری و اقبال آنها و این قبیل خزعبلات چندش بار سرمایه ساز نداشت. ساز و برگی ایدئولوژیک ساخته سرمایه و طبقه سرمایه دار برای استیلا بر طبقه کارگری است که در یکی از سرنوشت ساز ترین بزنگاه های تاریخ مبارزات طبقاتی خود، زیر فشار دیکتاتوری درنده سلطنتی از یک سو و زمینگیری فاجعه بار تاریخی از سوی دیگر، قافیه را به متحجرترین، بی فرهنگ ترین و شرورترین لایه بورژوازی باخت

مصطفی حدائق

15 خرداد 1402