از سالهای شروع دهه 50 به بعد حوزه های مختلف شرکت نفت، اعم از مراکز مهم نفتی استان خوزستان یا پالایشگاهها و مؤسسات مستقر در سایر شهرهای ایران بر خلاف دوره های پیش با جنب و جوشهای سرکش اعتراضی کارگران نفتگر رو به رو نبود. رژیم شاه در طول این سال ها با برنامه ریزی های بسیار سنجیده و طبیعتاً بشرستیزانه راههای زیادی را برای زمینگیر سازی این بخش جنبش کارگری پیش رو قرار داد و با پیمودن این راهها به موفقیت های نسبتاً زیادی نیز دست یافت. مقدم بر هر چیز توده کارگر را به لحاظ میزان بهای نیروی کار، سطح معیشت و امکانات اجتماعی یا رفاهی چند شقه کرد، قشر نازکی از کارگران به ویژه عناصر با تجربه و دارای پیشینه طولانی کار را با دادن برخی امکانات به ورطه رفرمیسم انداخت، آنها را علی العموم نیروی ذخیره سندیکا سازی و اتحادیه گرائی کرد و از این طریق مأمور چالش مبارزه و اعتراض کارگران علیه سرمایه داری ساخت. چنین چیزی البته رؤیای ممنوعه غیرقابل حصولی بود که رژیم شاه و ساواک به عنوان نیروی متمرکز برنامه ریزی نظم سیاسی و اجتماعی سرمایه، در رابطه با کل جنبش کارگری دنبال می کردند. رژیم، نهادهایش و امپریالیست های حامی و پشتیبانش خیلی خوب می دانستند که سرمایه داری ایران با موقعیت و مکان خاص خود در تقسیم کار جهانی سرمایه و به عنوان حوزه پمپاژ عظیم ترین اضافه ارزش ها به شریان حیات سرمایه بین المللی، از عهده انجام این کار بر نمی آید. آنها این را می دانستند و به همین دلیل مسأله را عجالتاً و ضرورتاً فقط در رابطه با کارگران شرکت نفت دنبال نمودند. اکثریت غالب کارگران را در همان وضعیت پیشین خود، در برهوت فقر و نداری و انبوه محرومیت ها نگه داشتند، دستمزد ماهانه آنها را حول محور 500 تومان و کمتر کنترل کردند. زیر نام مسکن به پر نفوس ترین خانواده های آنها کومه های محقر دواتاقه بدون هیچ امکانات دادند، مستمری بازنشستگی آنها را پس از سالیان دراز استثمار شدن از 300 و 400 تومان در ماه بالاتر نبردند، در عرصه دارو و درمان و آموزش و امکانات دیگر آماج بیشترین فشارها و سختی ها قرار دادند. عده کثیری را از کار اخراج نمودند، جمعیت بسیار وسیع تری را زیر نام «بازخرید» با پرداخت دو ماه دستمزد در سال روانه جهنم بیکاری کردند. شمار کارگران اخیر در حدی بود که اهالی خوزستان، همه جا اصطلاح «بازخریدی های شرکت نفت» را به مثابه یک نشان هویت برای اسم بردن از آنها در محاورات روزمره به کار می بردند. با بیکارسازی گسترده این کارگران کل فشار کار ناشی از نبود آن ها و کمبود نیروی کار را بر گرده همزنجیران دیگرشان سنگین ساختند.
رژیم شاه و کارفرمایان شرکت نفت به موازات اعمال این بربریت ها بر اکثریت وسیع نفتگران، عده ای را نشان کارمندی و عناوین دیگر عطا کردند. این بخش را با پرداخت مزدهای نسبتاً بالا، بعضاً دادن اقامتگاههای مدرن در «بریم» و «بوارده» و محلات مشابه مطیع خود ساختند، در این میان عده ای را هم شمشیر سندیکاسازی به دست، مأمور جلوگیری از بالندگی هر جهتگیری خودجوش سرمایه ستیز توده کارگر کردند. پروژه اتحادیه آفرینی ساواک در شرکت نفت بیش از هر کجای دیگر جنبش کارگری ایران به ثمر نشست. در اینجا سندیکاهائی تشکیل شد که متمایز با دکه های دیگر سندیکائی مخلوق ساواک، برخی امکانات داشت و می توانست جماعتی از کارگران را دور خود جمع کند. این سندیکاها توانست خیال سرمایه داران داخلی، خارجی، رژیم شاه و امپریالیست های شریک را از خطر عروج رادیکال جنبش کارگری در این بخش حساس سرمایه اجتماعی آسوده نماید و عملا هم برای چند سال آسوده نمود. واقعیت بسیار تلخ آن است که برنامه ریزی های جنایتکارانه رژیم شاه و بورژوازی ایران در این گذر و در رابطه با کارگران نفت حداقل تا شروع نیمه دوم دهه 50 خورشیدی مؤثر افتاد. درست در سالهائی که جنبش کارگری ایران همه جا در حال اعتراض، اعتصاب، خیزش و تعرض بود، در دوره ای که کارخانه ها، با خروش مبارزه کارگران به ورطه تعطیلی می افتادند، سالهائی که اعتصاب از کارخانه ای به کارخانه دیگر سرایت می کرد، آری درست در چنین دوره ای، تمامی مراکز عظیم کشف و استخراج و تولید و پالایش و صدور نفت کم یا بیش به ورطه سکوت غلتیدند و در هیچ کجای آنها، صدای هیچ اعتراض کوبنده و پردامنه ای به گوش نرسید. رژیم توانست کارگران را شقه شقه کند، دچار تفرقه نماید، یکپارچگی آنها را تا حدود زیادی مختل سازد، قشری را به تسلیم طلبی و مماشات اندازد. لایه ای را به رفرمیسم سندیکالیستی آویزد و به کمک همه این کارها، نفتگران را، این بخش بزرگ جنبش کارگری ایران را زمینگیر کند. در طول تمامی این مدت 3 اعتصاب در مراکز نفتی رخ داد.
در اسفند 52 کارگران نگهبان شرکت نفت آبادان در اعتراض به سطح بسیار پائین دستمزدها و روزانه کار طولانی، دست از کار کشیدند. آن ها به حداقلی از خواست های خویش رسیدند و به اعتصاب پایان دادند.
دومین اعتصاب باز هم در خوزستان و باز هم در همان ماه اسفند 1352 رخ داد. در روز 23 این ماه عده ای از کارگران که زیر فشار فقر و میزان بسیار نازل دستمزدها به ستوه آمده بودند، بدون برنامه ریزی قبلی و در دایره نسبتاً محدود مراودات کاری خود، شروع به اعتراض کردند. کارفرمایان خیلی زود حکم اخراج همه این افراد را که شمارشان به 40 نفر بالغ می شد، صادر نمودند، اما کارگران با مشاهده این وضع دست به دامن همرزمان خویش در قسمت های دیگر شدند و خواستار حمایت مؤثر آنها گردیدند. حدود 5000 کارگر به این خواست پاسخ مثبت دادند و در این زمان بود که کارگران لیست مطالبات خویش را به شرح زیر اعلام داشتند.
- 30 درصد افزایش دستمزد
- تأمین سرویس ایاب و ذهاب برای همه کارگران در همه نقاط حتی حومه های دوردست
- پرداخت حق سختی کار برای کارگرانی که مجبورند در ارتفاع 5 متر به بالا کار کنند
- پاداش ماهانه برای تمامی کارگران
- دستمزد روز جمعه به همه کارگرانی که پنجشنبه ها به هر دلیل کار نمی کنند پرداخت شود. این نکته گفتنی است که سرمایه داران پیش تر مزد این روز را در صورت تعطیلی پنجشنبه ها، یا عدم حضور کارگران در روزهای پنجشنبه به هر دلیل از جمله بیماری حاد اصلاً پرداخت نمی نمودند!!
اعتصاب 5 روز به درازا کشید. نیروهای امنیتی رژیم در محل تجمع کارگران حاضر شدند و بساط تهدید و رعب و ارعاب پهن کردند. ساواک مطابق معمول ملازم قوای سرکوب بود و چند و چون کارش را تعیین می نمود. در روز 26 اسفند یکی از مزدورانش در مقابل اجتماع کارگران معترض شروع به موعظه تهدیدآمیز کرد اما 5000 کارگر اعتصاب کننده او را هو کردند و حرفهایش را به باد سخره گرفتند. کارگران تا روز ادامه اعتصاب موفق به حصول خواسته های خود نشدند، اما در روزهای بعد با بیشتر خواسته های آنها موافقت گردید. سومین جنب و جوش زودگذر نفتگران در این مدت، اعتصاب کارگران پالایشگاه تهران در بهار سال 1353 بود. ساواک و نیروهای سرکوب به محض اطلاع از رخداد با بیشترین شتاب خود را به پالایشگاه رساندند و شروع به تهدید و کشیدن خط و نشان کردند. این اعتصاب با دخالت سندیکا بدون اخذ هیچ نتیجه پایان یافت.