سؤال:
آیا مذهب توسط استثمارگران، حاکمان و روحانیون یا صاحبان ثروت و سرمایه و قدرت با هدف فریب زحمتکشان، کارگران و فرودستان ساخته می شود؟!! آیا آنها خود هیچ اعتقادی به شریعت، خدا و دین ندارند و تمامی اینها را جعل می کنند تا سلاح شستشوی مغزی انسان های برده، رعیت و کارگر سازند؟! آیا شالوده مذهب بر توطئه استوار است!! و مغان، خاخام ها، کشیشان و روحانیون شریک مالکیت و قدرت طبقه مسلط هر دوره به طور برنامه ریزی شده آن را معماری می کنند تا وسیله تحمیق و افسون توده های ناراضی نمایند، آیا خود آنان به این ادیان و شرایع معتقد نیستند؟!!
پاسخ:
مذهب محصول توطئه و دسیسه چینی اشخاص، یک لایه اجتماعی یا طبقه مسلط یک دوره تاریخی نبوده و نمی باشد. بالعکس همراه با پیدایش بشر، از قعر شرایط زندگی، کار، امرار معاش، پروسه چالش مشکلات و همه مسائل مربوط به حیات فردی و اجتماعی او فرا جوشیده و در دوره های مختلف ، پیچ و خم تحولات خود را پیموده است. باور به خدایان یا نیروهای موهوم مسلط بر تقدیر کار، حیات و معاش، مولود جبری عجز، ترس، زبونی و فروماندگی انسان است. مادام که این مصیبت ها وجود دارند، مذهب نیز مستقل از شکل، محتوا، شدت، ضعف، نوع جهتگیری یا ابعاد فاجعه آفرینی آن وجود خواهد داشت. خدا انسان را خلق نکرد، انسان خدا را آفرید و به این دلیل آفرید که خود را غرق هراس و مهلکه یافت، کوه مشکلات، تنگناها و مخاطرات را بر زندگی خود آوار دید، با توان موجودش دست به کار رفع دشواریها، کنار زدن ناهمواری ها و غلبه بر مخمصه ها شد اما خود را مقهور و مستأصل احساس کرد. به نیروهای موهوم، دروغین و مجعول ماوراء خود پناه برد. خدا مخلوق بلاواسطه این احساس ضعف و ذلت بود. ناتوانی در مقابل قوای طبیعت و حوادث مرگبار، انسان را مجبور کرد که بساط خداباوری پهن کند و وجب به وجب زندگی خویش را مالامال از خدایان سازد. خدای ابر، خورشید، ماه، زمین، رعد، برق، سرما، گرما، باران، آتش، آب، هوا، خشم، عطوفت، قهر، محبت، دشمنی، اخوت، خدایانی که نه فقط وجود نداشتند، نه فقط به دلیل موهوم بودنشان هیچ گرهی از کلاف فروماندگیها باز نمی کردند که سد آهنین راه تکاپوی انسان برای چالش مشکلات و غلبه بر آنها بودند. پروسه تولید این خدایان پروسه ای مادی بود، انسانها با کارشان معیشت خود را آفریدند، همزمان تصورات، اعتقادات و اوهام خویش را هم خلق کردند. تولید مادی و فکری، غذا و اندیشه، معیشت و شعور، آگاهی و خرافه همگی با هم پیش رفت و در این روند همه جا خلا توان با توسل به نیروهای ماوراء پر گردید. هر جا که نیاز فوران می کند و قدرت تأمین آن موجود نیست، نذر و الحاح به آستان خالقی موهوم و مخلوق ذهن آدمی شروع به طغیان می کند. به سخن مارکس: «مذهب خودآگاهی و خودیابی انسانی است که یا هنوز خود را در نیافته است و یا وجود خویش را گم کرده است» انسانی که خود را پیدا ننموده یعنی قدرت لازم برای تعیین سرنوشت کار، تولید، زندگی را به دست نیاورده است. خود را مقهور و مستأصل می بیند و زیر فشار فروماندگی و احتیاج راه تمسک به قدرتی وراء خویش را پیش می گیرد.
تاریخ مذهب را باید در پروسه کار و تولید بشر بررسی نمود، انسان اندک، اندک تسلط خود بر طبیعت را افزایش داد اما دامنه تسلطش بر کار، تولید و زندگی نه فقط بیشتر نشد که افت نمود. تعلقات دینی او تغییر کرد، اما دیندار باقی ماند، مذهبی بودنش محکم تر و آهنین تر شد. به این دلیل که روند تولید و کارش نه متضمن استیلای افزونتر وی بر سرنوشت زندگی و تولید، نه باعث بی نیازی بیشتر او، که بانی زبونی روزافزون وی در مقابل محصول کار و سرچشمه نیازمندی حادتر او به قوای ماوراء خود شد. با گسترش تولید کالائی قادر به تولید بیشتر گردید اما تسلط او بر فراورده های کارش به ورطه زوال افتاد، اراده اش اراده کالا شد و حاصل کار وی بود که چه تولید کند؟ چه تولید نکند را تقریر و به تصمیم مبدل کرد. کالاها بودند که با هم سخن راندند و منویات تولید و داد و ستد خود را شعور آدمها کردند. تولید کالائی به تقسیم کار هر چه وسیع تر انجامید، مالکیت مشاع اراضی را پدید آورد، مالکیت مشترک دولتی، مالکیت خصوصی، سرکشی تضاد شهر و روستا را زائید، برده داری روئید. تولید کنندگان فوج، فوج برده شدند، عین اشیاء، بدون هیچ حق، اختیار، اراده، آزادی، خرید و فروش گردیدند، هست و نیست آنان تحت اراده قاهر برده دار در آمد. دو طبقه برده و برده دار در مقابل هم صف آراستند. طوفان مبارزه طبقاتی شروع به توفیدن کرد. بردگان علیه برده داران شوریدند. استثمارگران برده دار همه آنچه را که می خواستند و تمامی سلاح و تجهیزاتی را که برای سرکوب فرودستان نیاز داشتند، لباس سیاست، حقوق، اخلاق، فرهنگ، دولت، قانون، نظم اجتماعی پوشاندند. مذهب نیز به مثابه جزء مهمی از این فراساختار، در نقش فراساختار عقیدتی و ایدئولوژیک شیوه تولید روز، از یک سو دچار تغییر شد و از سوی دیگر قوام گرفت و محکم شد. طبقه استثمارگر آنچه را که از ژرفنای شیوه تولید عصر یا شالوده هستی او می جوشید، برده بودن خیل عظیم انسانها و برده دار بودن خود را ناموس قهری خلقت دید، حکم مقدر آفرینش و اراده لایزال خدای کائنات دانست و اعلام کرد. او این باورها را از روی توطئه به هم نمی بافت. اندیشه، اعتقاد، شعور و شناخت خویش را بیان می کرد، اندیشه، ایدئولوژی و باوری که از بطن شرایط کار و تولید متولد شده بود، شکلی از تولید که او را برده دار و جمعیت کثیر انسانهای دیگر را زنجیر بردگی بر دست و پا می افکند، برای وی کل این شیوه تولید و فراساختارهای حقوقی، اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی آن همان حکم آفرینش و تجلی اراده خدا بود، برده دار بودن خود را مشیت خدا و بردگی خیل عظیم انسانها را هم عین خواست خدا پنداشت. انبیاء نیز همین را گفتند، « قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (قرآن) خداست که ملک و مالکیت و قدرت و همه چیز را به هر که خواست می دهد و از هر که خواست می گیرد، برخی را برده دار و جمعیتی را برده می نماید. انبیاء نیز از سر توطئه حرف نمی زدند، ملزومات ماندگاری شیوه تولید و مناسبات مسلط روز را در قالب یک شریعت الهی و آسمانی خورند استثمارشوندگان می کردند و سلاح دست استثمارگران می ساختند. آنها مواعظ و آیاتی هم برای طبقه حاکم داشتند، آیاتی که اجرای آنها به بقای نظام و تحکیم پایه قدرتشان کمک می کرد
سلطه انسان بر طبیعت با سرعتی چشمگیر پیش تاخت اما زبونی و فروماندگی تولیدگران در مقابل محصول کارشان، در مقابل کسانی که حاصل کار و تولیدشان را تملک می کردند، در مقابل قانون، نظم و دولت پاسدار شیوه تولید روز و مدافع طبقه مسلط مالک، ژرف تر و فاجعه آمیزتر گردید. طبقه مستولی به همان سیاق که استثمارگری، حاکمیت، مالکیت خود را لباس قانون تن می کرد، به زیور دیانت و شریعت هم می آراست. شیوه تولید مادی و معنوی موجود، تولید کنندگان را هر چه دهشتناک تر زبون و فرودست می ساخت و استثمارگران مالک و حاکم را هر چه بیشتر قدرت و ثروت تفویض می نمود. طبقه اول در گندزار گرسنگی، فقر و ذلت غوطه می خورد، طبقه دوم سرمست حاکمیت، ثروت اندوزی و مالکیت بود، اولی از سر عجز و زبونی و استیصال خود را محتاج یک قدرت منجی می یافت، دومی خود را سایه و مظهر این قدرت بر روی زمین می دید. در همین زمان است که بت پرستی پیشینه دار تاریخی اقوام جای خود را به ادیان توحیدی و ابراهیمی می دهد، وقتی که قدرت حاکمان قبائل باید جای خود را به امپراطوریهای برده دار و دولتهای نیرومند برده داران بسپارد، بت های سنگی و چوبی نیز باید با خدای موسی، عیسی و محمد جایگزین گردند. زمان گذشت، برده داری جایش را به سرواژ و فئودالیسم داد، مذهب نیز نقش و محتوای دوران برده داری خود را با آنچه نیاز و اقتضای نظام فئودال بود جایگزین نمود. عین همین تحولات در عصر زوال شیوه تولید ارباب رعیتی و جایگزینی آن توسط سرمایه داری نیز رخ داد. نظام بردگی مزدی هم ادیان و آیین های خاص خود را همراه آورد. شریعتها و مذاهبی که تا چشم کار کند، متنوع، متفاوت، آسمانی، زمینی، الوهی، لائیک، موحد، سکولار، دموکراتیک، مستبد، مدرن، نبش قبر شده، با هزاران آرایش، الگو و نقش و نگار است. نطفه خداباوری و مذهب در قعر استیصال، عجز، ترس و زبونی بشر، عدم تسلط او بر سرنوشت زندگی، کار، تولید و حاصل کار و احساس نیاز به نیروی ماوراء خود، منعقد گردید. در میان اشکال مختلف جوامع انسانی، همه دوره های تکامل تاریخی زندگی بشر و تمامی شیوه های تولید تا کنونی، هیچ شکل تولید و مناسبات اجتماعی به اندازه سرمایه داری انسان را در مقابل محصول کار خود برده، بند، ذلیل، حقیر، بی اراده، بدون اختیار، مفلوک، مسلوب الحقوق و فاقد هر میزان آزادی نساخته است. درست به همین دلیل انسان معاصر مادام که در میدان پرخروش جنگ طبقاتی ضد سرمایه داری حاضر نیست، از کلیه اسلاف خود مذهبی تر و در واقع از خود بیگانه تر است. معنای شریعت پناهی فقط آویختن به آسمان و خدا یا خدایان آسمانی نیست، دینداری فقط پرستش بت های قبائلی یا خدای واحد نیست. هر نوع زبونی در مقابل هر نیروی ماوراء خود، سقوط از هستی انسانی و غلطیدن در منجلاب بت پرستی و دینداری است. فقط کنیسه، صومعه، آتشکده، کلیسا و مسجد، عبادتگاه نیستند، جامعه سرمایه داری در بند، بند وجود خود عبادتگاه و محل پرستش فاجعه بار سرمایه توسط انسان ها است. خدای سرمایه نیازمند اعزام رسولان مرسل نیست. قانون، حقوق، پارلمان، دموکراسی، جامعه مدنی، فرهنگ، ایدئولوژی و تمامی فرارسته های سرمایه، همه و همه رسولان مسلح به تمامی زرادخانه ها برای مجبور ساختن انسان ها به عبادت بدون هیچ چون و چرای منویات چرخه تولید سرمایه داری هستند. از همه اینها نافذتر، نیرومند تر و قهارتر جبر اقتصادی مولود وجود سرمایه است. هیچ کارگری بدون کار برای سرمایه، بدون تولید سود و سرمایه، بدون اطاعت محض از اوامر سرمایه، مجاز به زنده ماندن نیست. خدای سرمایه فوق تمامی خدایان است و کارگر اگر علیه اساس هستی سرمایه نجنگد ذلیل ترین و مفلوک ترین موجود انسانی تاریخ است. سرمایه داران بر خلاف اسلاف طبقاتی خویش از این موهبت عظمی برخوردارند که می توانند همه اشکال مذهب، ایدئولوژی ها، آیین های سیاسی، ادیان زمینی و آسمانی را هر جور که نیاز سرمایه و اقتضای سهم بری افزون تر آنها در سود و مالکیت و حاکمیت باشد، به کار گیرند. از همه این ها برای شستشوی مغزی و در هم کوبیدن قدرت پیکار توده های کارگر استفاده بنمایند. هر کجا که عظیم ترین حصه ها را در اضافه ارزش های بین المللی دارند و قادر به عقب نشینی اندک در مقابل طغیان کارگران هستند، خدای دموکراسی، خدای قانون، اتحادیه های کارگری، جامعه مدنی و پارلمانتاریسم را به جان کارگران اندازند،، شریعت های آسمانی را آرایش مدنی دهند، «امر خصوصی شهروندان» خوانند، همزمان همه اختیارات لازم برای شستشوی مغزی کارگران را به اربابان دین تفویض کنند. یکایک خیابان ها و کوچه های شهرها را به وجود کلیساها بیارایند،. سهمی از حاصل استثمار طبقه کارگر را وثیقه رونق بازار عبادتگاهها کنند. از این طریق تمامی تدارک لازم برای زنده ماندن این شریع را فراهم سازند تا در روز مبادا بربرمنشانه ترین و سبعانه ترین بهره برداری ها را از آن بنمایند. در بخش دیگری از دنیا وضع متفاوت است. در اینجا سرمایه داران برای دستیابی به سترگ ترین سهم ها در اضافه ارزش ها باید فشار استثمار توده کارگر را انفجاری و انفجاری تر گردانند. ادیان زمینی از جنس دموکراسی، جامعه مدنی، حقوق بشر، لیبرالیسم، سوسیال دموکراسی و جواب نمی دهد. باید خدای آسمان، ولایت مطلقه فقیه، ایات قصاص، تعزیز، احکام ارتداد، تکفیر، سنگسار و زنجیره طویل فقه را وارد میدان کرد. کاری که جمهوری اسلامی ایران انجام می دهد و نیازمند توصیف نیست. مادام که انسانها بر سرنوشت زندگی و کار خویش مسلط نیستند، تا روزی که بشر از قید هر نیروی ماوراء خود آزاد نشده است مذهب نیز باقی خواهد بود و تا مذهب باقی است طبقه مسلط از وجودش برای سرکوب فکری هر چه موحش تر استثمارشوندگان سود می جوید.