تا کمتر از سه دهه پیش، حداقل در جامعه ما، نه فقط اکثریت قریب به اتفاق معلمان خود را کارگر نمیدیدند که حتی هر که این سخن بر زبان میراند، از همه سو مورد سب و لعن قرار میگرفت. رویکرد ضدسرمایهداری برای تغییر این غلطاندیشی و وارونه انگاری، به سهم خود تلاش کرد، این تلاش تا حدی موفق بوده است اما به هیچ وجه کافی نیست. بحث مطلقا این نمیباشد که پندارهای نادرست جای خود را به تعریفها و تلقیهای درست بسپارند. تعویض اندیشهها کار و کاسبی مطلوب اندیشه فروشان است. سخن ما حول محور مبارزه طبقاتی و جنگ برای تغییر ریشهای وضعیت موجود است. بر کارگر بودن معلمان، پرستاران یا فراوان انسانهای دیگر دارای شناسنامه «کارمندی» پافشاری داشتیم تا توطئه کثیف بورژوازی برای شقه، شقه ساختن جنبش کارگری را به چالش بکشیم. توطئهای که خود ما کارگران، از یک سوی قربانی آن و از سوی دیگر عامل اجرایش علیه خویش بودیم و کماکان هم در سطحی وسیع هستیم و تاوان آن را میپردازیم. خطوط اساسی حرفهای گذشته را تکرار میکنیم. اما فقط برای اینکه مقدمه ورودمان به اساسیترین موضوع روز کارزار طبقه خویش علیه سرمایهداری باشد.
ما توده وسیع فروشنده نیروی کار مستقل از اینکه در کدام مرکز صنعتی، کارگاه، فروشگاه، خیابان و میدان، شبکه حمل و نقل، بیمارستان، نهاد دولتی، مزرعه، کشت و صنعت، ساختمان، راه، بندر، معدن یا هر کجای دیگر کار میکنیم، همگی کارگریم. آنچه ما را به سلولها و بافتهای ارگانیک یک طبقه اجتماعی، طبقه کارگر تبدیل میکند، مؤلفههای شفاف و سرراستی هستند. همه فروشنده نیروی کاریم. فروش نیروی کار معنای معینی دارد. هر که کاری میکند و «حقوق» میگیرد کارگر نیست. فروشنده نیروی کار با این کارش که جبر معیشت او در سیطره نظام بردگی مزدی است از کار خود به طور کامل جدا میشود، از هر نوع دخالت در روند کار و محصول کار خویش ساقط میگردد. در بطن همین روند از هر شکل اثرگذاری آزاد بر پروسه تعیین سرنوشت زندگی خود محروم و منفصل میشود. حاصل کار وی در هیأت سرمایه، در هیأت دولت، قانون، قرار، مدنیت، نظم، اخلاق، فرهنگ، شریعت، ارزشهای اجتماعی، دستگاههای سرکوب و همه چیز سرمایه، قدرت قاهره حاکم بر سرنوشت کار و زندگی وی و تمامی بشریت میشود. کارگر به اختصار چنین انسانی است و طبقه کارگر طبقه متشکل از این انسانها است. یک وزیر، وکیل، مدیر، مستشار، دولتمرد، ارتشبد، فرمانده سپاه، امیر ارتش، سردار بسیج، رئیس پلیس، برنامهریز و سیاستگذار سرمایه هم «حقوق»!! میگیرند. اما آنها فروشنده نیروی کار نیستند، بالعکس بانیان، طراحان، معماران، سیاست پردازان، برنامهریزان و عاملان تحمیل نظم استثمار و حاکمیت سرمایه بر تودههای طبقه ما هستند. آنچه آنها میگیرند، نه بهای نیروی کار یا هزینه بازتولید نیروی کار که سهم خود از کوه اضافه ارزشهای تولید شده توسط طبقه ما است. همه آحاد طبقه ما، اضافه ارزش تولید نمیکنند اما کار تمامی آنها نیاز پروسه تولید و تحقق ارزش اضافی است. از میان افراد طبقه ما نیز جمعیت وسیعی، عمله و اکره دستگاه قدرت و اعمال حاکمیت سرمایه بر ما هستند. در نقش پلیس، بسیجی، سپاهی، ارتشی و عناصر مشابه به دستور سرمایهداران و دولت آنها به جان هر اعتراض ما میافتند. ما را قتلعام میکنند، شکنجهگر و زندانبان ما هستند. اینها از میان ما و طبقه ما برخاستهاند، در جستجوی فروش نیروی کار با هدف امرار معاش به این ورطه سقوط کردهاند و عمله و اکره پلید دستگاه قهر و قدرت سرمایه شدهاند. اینکه تکلیف این مزدوران و تکلیف ما با این جماعت مزدور چیست؟ پاسخی شفاف دارد. این جمعیت راه فروش نیروی کارش را در مزدوری سرمایه برای حمام خون و سلاخی و نابودسازی جنبش سرمایه ستیز طبقه خود به نفع سرمایه، دولت سرمایه و نظام گند و خون سرمایهداری دیده است. شکی نیست که از طبقه ما برخاستهاند اما اینک عوامل کثیف سرمایه برای کشتار و به خون کشیدن جنبش ما هستند. پیداست که ما باز هم میان این جماعت سر تا پا مزدور در یک سوی و سرمایهداران، حاکمان، برنامهریزان، بانیان، مدیران، مستشاران و عاملان نظم تولیدی، سیاسی، نظامی، پلیسی، مدنی و حقوقی سرمایه فرق میگذاریم. همیشه و به ویژه در بزنگاههای حساس به آنها اخطار میدهیم که نقش سرسپردگی و جنایت و توحش علیه طبقه خود را رها کنند و به صف پیکار طبقاتی خویش باز گردند. سخنی که طرح آن با عناصر نخست، فقط خاص اپوزیسونهای رسوای بورژوازی است و هر کارگر آگاهی از گفتن آن شرم دارد.
به بحث اصلی پردازیم. ما همگی کارگریم، اما نفس دانستن این واقعیت، هیچ مشکلی از دنیای معضلات ما نمیکاهد. دانستن این حقیقت وقتی دانش راستین طبقاتی ما خواهد بود که دست به کار مبارزهای متحد، سراسری، متشکل علیه همه اشکال تعرض سرمایه به زندگی خویش و علیه اساس هستی سرمایهداری باشیم. در اینجاست که تا این لحظه هیچ قدمی بر نداشتهایم. هیچ رغبتی در هیچ کجا از خود نشان ندادهایم. هیچ سنگی بر روی سنگ ننهادهایم. هیچ گفت و شنود زمینی آیندهداری آغاز نکردهایم. از این هم بدتر، اگر اینجا یا آنجا سخنی بر زبان آوردهایم، افزودن گمراههای بر گمراهههای سابق بوده است. هنوز که هنوز است از «همبستگی معلم و کارگر» میگوییم!! انگار که معلم کارگر نیست!! بحث حمایت این سندیکای کارگری از آن کانون صنفی معلمان را پیش میکشیم. گویا که مشکل جنبش طبقه ما همبستگیهای گمراهساز سندیکالیستی است. برای اجتناب از نقض حرمت «کارمندی»، حتی در درون یک مرکز کار واحد، راه مبارزه متحد با همزنجیران را پیش نمیگیریم!!. همین چند روز قبل در مجتمع پتروشیمی بوشهر دیدیم که توده کارگر برای حصول مطالبات خود، دست به اعتصاب زد، اما کارگران دارای نشان کارمندی!! به رغم مطالبات مشترک با توده در حال اعتصاب، از پیوستن به صفوف آنهان سر باز زدند!
هر ماه که میگذرد، شاهد گسترش بیشتر مبارزات طبقه خویش هستیم. همه جا در حال اعتراض، ستیز، اعتصاب برای حصول ابتداییترین مطالبات میباشیم، اما راستی، راستی وحشتناک است. فقط ده تا ده تا، صدتا صدتا و در بهترین حالت هزار و چند هزار دست به اعتراض میزنیم. در مقابل این و آن وزارتخانه اجتماع میکنیم، تحصن مینماییم و آه و ناله سر میدهیم. پیرامون قدرت طبقاتی کارگران و ضرورت انسجام این قدرت شعارپردازی و فلسفهبافی میکنیم اما در عمل خود را یک طبقه واحد نمیدانیم، آهنگ ابراز وجود به صورت یک طبقه نمیکنیم. منافع و انتظارات خود را در خواستها، اهداف و افقهای یک طبقه جستجو نمیکنیم. قدرت خود را در ابراز قدرت و میدانداری کل طبقه سراغ نمیگیریم. ما همه چیز را در وجود خود و چند کارگر دور و بر خود خلاصه مینماییم. به این نمیاندیشیم که با این نیروی اندک متفرق و مقهور چگونه میخواهیم طبقه سرمایهدار و دولتش را با تمامی زرادخانههای عظیم قدرتش وادار به اطاعت و عقب نشینی سازیم. شکی نیست باید هر چه از دستمان ساخته است انجام دهیم. به هر اعتراض و عصیان و خروشی دست یازیم اما الفبای تعقل انسانی حکم میکند که برای ه ر میزان موفقیت باید با قدرت یک طبقه، به صورت طبقهای با هستی اجتماعی واحد، خواستها و انتظارات واحد، افق اجتماعی و انسانی واحد ظاهر گردیم. تنها و تنها از این طریق است که میتوانیم یک نیروی عظیم اثرگذار تاریخی شویم و در مقابل حاکمیت و زرادخانههای زور سرمایه صف بندیم. با آویختن به کانون صنفی معلمان، راه اندازی این و آن سندیکا و نوع اینها نه فقط هیچ گامی در این مسیر بر نمیداریم، که گور مبارزه واقعی طبقه خویش علیه سرمایه را ژرفتر و ژرفتر میسازیم. ما مشتی معلم و بهیار و کارگر صنعتی و راننده و نفتگر و دستفروش و کارگر فروش و نظافتچی و مترجم نیستیم. یک طبقه واحد با هستی اجتماعی، منافع و اهداف واحد در مقابل نظام بردگی مزدی میباشیم. همگی توسط سرمایه استثمار میشویم. هر بهبود ناپیدا در زندگی روزمره ما، نیازمند مبارزه علیه شدت استثمار سرمایه است. یگانه مایملک ما نیروی کارمان است که آن را به صورت یدی یا فکری به فروش میرسانیم و آنچه دریافت میکنیم بهای بازتولید همین کالا است. کل ما زیر شلاق دولت و قانون و نظم و مدنیت و حقوق و شریعت و سایر دستگاههای سرکوب سرمایه قرار داریم. همگی برای زندگی و زنده ماندن مجبور به جنگ علیه این نظام هستیم. آیا همه اینها کافی نیست تا به جای رفتن بیراهههای تا کنونی و انجام آنچه تا حال کردهایم دست به کار گذاشتن سنگی بر روی سنگ برای تبدیل شدن به یک قدرت واحد، آگاه، شکست ناپذیر و رهائی آفرین تاریخی شویم. این کار را باید از اول، در سراسر قرنهای نوزدهم و بیستم تا امروز میکردیم اما هر کجای ضرر را بگیریم صرفه است. عجالتا و در حوصله این نوشته بسیار کوتاه محور سخن ما فقط نقشی است که همزنجیران معلم ما در این گذر میتوانند بازی کنند. تا سرمایهداری باقی است و مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه سرمایه جاری است نباید در اهمیت بسیار ویژه نقش، موقعیت و برد اثرگذاری کارگران بخش تولید یا صنعت دچار هیچ تردیدی شد. این یک واقعیت مفروض است اما فراموش نکنیم که درجه توفندگی و توان غرش هر سنگر پیکار طبقه ما در گرو قدرت آتش و طوفانآفرینی ضد سرمایهداری کل سنگرهایش میباشد و در این گذر آنچه از دست معلمان ساخته است بسیار عظیم و اعجازانگیز است. فقط به چند مورد اشاره میکنیم.
1. معلمان از تمامی ظرفیت لازم برای ایفای نقش یک سیستم خلاق، پویا، زاینده و نیروبخش در پیکره سراسری طبقه خود برخوردارند. در همه زوایای هستی طبقه حضور دارند. هیچ واحه و آبادی چند نفری نیست که در آن یک همزنجیر معلم ما نیروی کار خویش را نفروشد. هیچ کوچه، محله و خیابانی نیست که محل کار و زندگی شمار کم یا زیاد این توده همبند و همرزم نباشد. اگر همه معلمان در سراسر جامعه را نظر انداریم، سلولهای حیاتی یک مفصلبندی پرعظمت طبقاتی را شاهد خواهیم بود که میتوانند در همراهسازی، سازمانیابی، پویائی پیکار و انسجام کارزار سراسری طبقه خود نقشی بسیار سترگ ایفا کنند. هر معلمی در بطن شرایط کار و زیست خویش قادر است به راحتی با تمامی کارگران دیگر آن نقطه در مراوده، گفتگوی مشترک برای مبارزه متحد، تشکل یابی شورائی سرمایه ستیز باشد و این توانایی را زمانی که به همه معلمان تعمیم دهیم با ظرفیتی کم نظیر و سلسله جنبان برای حصول هدفهای فوق مواجه میگردیم.
2. همبندان و همرزمان معلم ما بر حسب کار معینی که انجام میدهند، اعتماد و وثوق قاطبه تودههای طبقه ما را با خود همراه دارند. از بیشترین مقبولیت برخوردارند. گوشهای زیادی شنوای حرفهای آنان است. تنها بخش طبقه است که اعتراضات و مبارزاتش حتی در همین سطح رقتبار و استیصالآمیز جنبش کارگری نیز حمایت بسیار وسیع آحاد تودههای طبقه ما را هر چند ابتدایی و پراکنده و کم تأثیر در پی دارد. تاریخ همه جا حاکی است که هر اعتصاب حساب شده آنان موجی از پشتیبانی و همدلی کل طبقه را با خود همراه ساخته است. آنان در خیلی جاها، مرکز رجوع و سنگ صبور نهفتههای دل و زندگی همزنجیران هستند. همه اینها به این بخش طبقه ما فرصت میدهد تا دامنه اثرگذاری آحادش در پیچ و خم پروسه پیکار و فراز و فرود سازمانیابی سراسری جنگ طبقاتی علیه سرمایه بسیار گسترده و قابل تعمیق باشد.
3. معلمان با ویژگیهای کار و موقعیت کارزار خود، بیشترین ظرفیت لازم برای اختلال کامل نظم سرمایه در غالب عرصههای هستی سرمایهداری را دارا هستند. تعطیل مدارس هر گاه سراسری و متحد صورت گیرد، پیش زمینه بسیار مؤثری برای تعطیل چرخه کار در مؤسسات دیگر سرمایه و کلید مختل سازی نظم این نهادها در وسیعترین سطح است. خواباندن چرخ کار در سیستم آموزش، سلاح کارسازی در اختلال پویه کار خیلی از ارگانها و مراکزی است که پدران و مادران کودکان خردسال در آنجا کار میکنند و استثمار میگردند.
4. معلمان در زمره درسخواندهها و دانشآموختگان طبقه کارگرند. آنچه آنان آموختهاند و یاد میدهند مثل هر حلقه نظم این سیستم در خدمت اعمال حاکمیت سرمایه بر طبقه آنان، حتی سرکوب فکری نسلهای مختلف توده همزنجیر است. دستگاه مهندسی افکاری که ریال به ریال هزینه هایش را هم طبقه ما میپردازد. آنان مجبور به فروش نیروی کار خود هستند و سرمایه این نیرو یا کالا را در خدمت سرکوب فکری انسانها به نفع چرخه تولید سود به کار میگیرد. این امر به پروسه پیکار طبقاتی تودههای کارگر معلم ویژگی بارزی میبخشد. معلمان فقط در پهنه تعطیل کار و اعتصاب نیست که باید قدرت خود را در مقابل سرمایه به صف سازند. کارزار مستمر، سازمان یافته، جمعی و آگاهانه، علیه محتوای آموزش، شیوه آموزش، محیط آموزش، شرایط آموزش و همه مسائل دیگر مربوط به تعلیم و تربیت معماری شده عمیقاً ارتجاعی و قرون وسطایی بورژوازی ایران، حوزه بسیار مهم دیگری است که این همرزمان میتوانند و باید قدرت خود را در آن وارد میدان کنند.
جمعیت عظیم چندین میلیونی کارگران معلم از همه این تواناییها و ظرفیتها برای پرخروشسازی هر چه بیشتر پویه پیکار طبقه خویش علیه سرمایه برخودارند. واقعیت تلخ اما این است که این همزنجیران در هیچ لحظه تاریخ مبارزه طبقاتی در ایران چنین ننموده و این تواناییها را جامه عمل به تن نکردهاند. اعتصاب سراسری معلمان در اردیبهشت سال 1340 خورشیدی شاید عظیمترین نمایش میدان داری این بخش طبقه ما بود. خیزش توفنده همه جاگستری که با وسیعترین حمایتها و استقبالها از جانب کل تودههای استثمارشونده آن روز رو به رو گردید، این اعتصاب و خیزش با اینکه نیروی انفجار قهر همزنجیران کارگر شاغل در بخش آموزش را پشتوانه خود داشت اما از تمامی جهات به دار مماشاتجوییها و فرصتطلبیهای کثیف کاسبکارانه اپوزیسونهای راست بورژوازی آویزان بود. اعتصاب به همین دلیل در یک چشم به هم زدن توسط نهاد سندیکالیستی دکاندار موسوم به «باشگاه مهرگان» به فروش رسید و حاصل آن سوای افزایش بسیار محقر دستمزد روز معلمان، در وزیر شدن محمد درخشش خلاصه گردید.
با شکست اعتصاب اردیبهشت ماه 40، جنبش کارگران معلم وارد یک دوره افت بسیار طولانی استیصالآمیز و مالامال از محافظه کاری و سازش شد. در نیمه اول دهه 50 در شرایطی که کارگران کلیه کارخانههای کشور در درون مراکز کار و مناطق خارج محدوده شهرهای بزرگ با طوفان اعتصاب و شورش، زمین و زمان را بر سر بورژوازی و رژیم شاه خراب میکردند، در هیچ کجا هیچ صدای اعتراضی از درون هیچ بخش معلمان کارگر به گوش هیچ کس نرسید. پیوستن به سازمانهای چریکی درگیر امپریالیسم ستیزی خلقی یا حتی سمپاتیزانی این سازمانها تنها کاری بود که این یا آن معلم به صورت انفرادی انجام میداد. با شروع شورش سراسری سال 57 توده وسیع کارگران معلم مثل بخشهای دیگر طبقه خود به خیابانها ریختند، اما بسان همه کارگران سوای تکمیل سیاهی لشکر ارتجاع بورژوازی نقش دیگری بازی ننمودند. در سال نخست بعد از قیام بهمن صدر و ذیل فعالیت، میدان داری و رادیکالیسم معلمان پر نمودن تشکلهای دموکراتیک گروههای چپ شد!! رویکردی که سوای همه عواقب فاجعه بارش صحهگذاری کامل بر گمراههآفرینیهای دیرینه طیف رفرمیستهای چپ بود. جنبش کارگران معلم در تمامی این مدت کارنامهای ملامت بار داشت. خیزشها، اعتصابات و مبارزات سالهای اخیر معلمان برگ تازهای در این کارنامه است اما یک چیز را نباید فراموش کرد. این مبارزات باز هم از آغاز تا فرجام غرق در توهمات رفرمیستی و حلقآویز به رفرمیسم راست سندیکالیستی بوده است. همزنجیران معلم ما باید خوب بدانند که از طریق دخیلبندی به کانون صنفی معلمان فقط گور جنبش خود را میکنند. آنان با توجه به ویژگی هایی که بالاتر گفتیم میتوانند و این ظرفیت را به اندازه کافی دارند که ستاد طوفانی و بسیار پرخروش پروسه پیکار ضدسرمایهداری طبقه خود باشند. معلمان میتوانند و باید در سازمانیابی شورایی سراسری سرمایهستیز جنبش کارگری سهمی عظیم به دوش کشند. تاریخ مبارزه طبقاتی و جنبش کارگری ایران، چشم انتظار این نقش بازی و میدان داری آنان است.
مزدک کوهکن
دی 1395