توضیح:

در میان تمامی بلیه‌هایی که در این دو قرن و بیشتر، به ویژه در جوامع زیر فشار دیکتاتوری‌های هار سرمایه‌داری یا در گذشته‌های دورتر، رژیم‌های استبدادی پیشاسرمایه‌داری از سوی طیف محافل مدعی رهبری، سرکردگی و قیمومت جنبش کارگری بر سر توده‌های کارگر آوار شده است، یکی هم بدیل‌نویسی برای آثار مارکس و بردن این بدیل‌‌ها میان کارگران زیر نام آموزش متون مارکسی بوده است!! خفقان، سانسور، اختناق و ممنوعیت مطلق و خونبار انتشار هر چه نام مارکس بر خود داشته است در این کشورها شاید مهم‌ترین دلیل این بدیل آفرینی‌‌ها را تعیین می‌کرده است اما همه ماجرا در این ختم نمی‌گردیده است. واقعیت آنست که اگر نه همه، اما اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان بدیل‌‌ها سوای همه مشترکات طبقاتی و اجتماعی خود به طور خاص در دو چیز اشتراک جدی داشته‌اند. اولاً کارگران را قادر به فهم گفته‌های مارکس نمی‌دیده‌اند!! آنان که جنبش کارگری را فاقد بنمایه شناخت سوسیالیستی می‌بینند معلوم است که هیچ کارگری را دارای ظرفیت لازم برای فهم آناتومی مارکس از تاریخ یا نقد او بر اقتصاد سیاسی نمی‌بیند. ثانیاً آنچه اینان نوشته و در اختیار فعالین کارگری قرار داده‌اند، از فلسفه و روایت تاریخ گرفته تا نقد اقتصاد سیاسی نه حرف‌های مارکس که به معنای درست کلمه، بدیل‌پردازی برای گفته‌‌ها و آموزش‌های او بوده است. این کار بدبختانه در شرایط روز بیش از هر زمان دیگری رواج یافته است. زیر نام روایت مادی و مارکسی تاریخ بدترین باژگونه پردازی‌های ضد مارکسی تحویل کارگران داده می‌شود و تحت نام تدریس نقد مارکس بر اقتصاد سیاسی بورژوازی موضوعاتی وارد مجاری فکر و ذهن کارگران می‌کنند که اگر مارکس می‌دید با همه وجود به وحشت می‌افتاد. کار این جماعت از همه لحاظ ملامت‌آور و قابل سرزنش می‌باشد. هدف ما در اینجا پرداختن به نقد این افراد نیست. ما می‌خواهیم بساط این سنت را در هم ریزیم. کارگران به زعم ما بسیار خوب، بسیار بهتر از تمامی دانشوران عالیجاه می‌توانند کاپیتال یا هر متن دیگر از نوشته‌های مارکس را یاد گیرند. این نوشته‌‌ها شعور آگاه طبقه آنان و نیاز لحظه، لحظه پویه پیکار طبقاتی آنها علیه سرمایه است. شکی نیست که شمار بسیار زیادی از آنها برای فهم و به کارگیری این آثار نیازمند افراد آگاه‌‌تر طبقه خود هستند اما این مسأله با بدیل‌نویسی و بدیل‌پردازی برای حرف‌های مارکس فرق بنیادی دارد. کاپیتال را می‌توان به صورت خلاصه‌‌تر و روان‌‌تر در اختیار کارگران نهاد اما این کار باید دالان ورود مستقیم توده کارگر به عمق تمامی کالبدشکافی‌های مارکسی تاریخ و سرمایه‌داری گردد. راه آموزش آثار مارکس را ما این گونه می‌بینیم. این کار را هر ماه در این نشریه دنبال خواهیم کرد و در این شماره از « کار دستمزدی و سرمایه» آغاز می‌کنیم.

دستمزد چیست؟ چگونه تعیین می‌شود؟

اگر از کارگران بپرسیم: «میزان دستمزد شما چه مبلغ است؟» یکی جواب خواهد داد: «من روزانه یک مارک از صاحبکارم دریافت می‌کنم» و دیگری خواهد گفت: «من دو مارک می‌گیرم» و غیره. آنها بر حسب اینکه به کدام یک از رشته‌های مختلف کار تعلق دارند، رقم‌های مختلفی را بازگو خواهند کرد که به ازاء انجام کار معین از صاحبکاران مربوطۀ خود دریافت می‌کنند. مثلاً بافتن یک ذرع کتان و یا حروف‌چینی یک صفحه. علی رغم تفاوت پاسخ ها، همگی آنها در یک نقطه مشترک اند: و آن اینکه دستمزد برابر با پولی است که صاحب کار در مقابل زمانی معین از کار و یا انجام کار معینی می‌پردازد. بنابراین سرمایه‌دار ظاهراً کار آنها را با پول می‌خرد و اینان برای پول کار خود را به او می‌فروشند. ولی این فقط ظاهر قضیه است. آنچه که آنها در واقع به خاطر مبلغی پول به سرمایه‌دار می‌فروشند نیروی کارشان است. سرمایه‌دار این نیروی کار را برای یک روز، یک هفته، یک ماه و … می‌خرد. او بعد از این که این نیروی کار را خرید، آنرا از طریق بکار واداشتنٍ کارگران به مدت مقرر به مصرف می‌رساند. کارگران با همین پولی که سرمایه‌دار نیروی کارشان را خریده است، مثلاً با دو مارک، ‌500 گرم شکر و یا یک مقدار معین از هر کالای دیگری را خریداری کنند. دو مارکی که به وسیلۀ آن استفاده از نیروی کار برای دوازده ساعت خریده شده، قیمت دوازده ساعت این نیروی کار  است. بنابراین نیروی کار یک کالاست. کاملاً مانند شکر. اولی با ساعت اندازه گیری می‌شود و دومی با ترازو.

کارگران کالای خود یعنی نیروی کارشان را با کالای سرمایه‌دار یعنی پول مبادله می‌کنند و این برحسب رابطه‌ای معین انجام می‌گیرد. مقدار معینی پول به ازاء مقدار معینی زمان استفاده از نیروی کار. مثلاً 2 مارک به ازاء دوازده ساعت بافندگی. ولی آیا این دو مارک معرف کلیه کالاهای دیگری که می‌توان با دو مارک خریداری کرد، نیستند؟ بنابراین کارگر در واقع یک کالا یعنی نیروی کار را در برابر انواع کالاهای دیگر و برحسب رابطه‌ای معین، مبادله کرده است. سرمایه‌دار با دادن دو مارک به کارگر در واقع در مقابل یک روز کارش به او مقداری گوشت، مقداری لباس، مقداری هیزم و مقداری روشنائی و … داده است. دو مارک در واقع معرف رابطه‌ای است که بر حسب آن نیروی کار با کالای دیگر مبادله می‌شود، یعنی ارزش مبادلۀ نیروی کار. ارزش مبادلۀ یک کالا که به پول محاسبه می‌شود، همان قیمت کالاست. بنابراین دستمزد چیز دیگری به جز نام ویژه‌ای که به قیمت نیروی کار داده می‌شود، نیست و اگر بر حسب عادت قیمت کار نامیده می‌شود، غیر از نام خاصی که به قیمت این کالای خاص داده می‌شود، نیست؛ کالای خاصی که تنها در گوشت و خون انسان وجود دارد.

حال به عنوان مثال یک کارگر بافنده را در نظر می‌گیریم. سرمایه‌دار به او چهارچوب بافندگی و نخ می‌دهد. بافنده هم شروع به کار می‌کند و نخ به پارچه تبدیل می‌شود. سرمایه‌دار پارچه را تصاحب می‌کند و فرض می‌کنیم آنرا به بیست مارک می‌فروشد. آیا دستمزد بافنده قسمتی از پارچه یعنی قسمتی از بیست مارک محصول کارش است؟ خیر، اصلاً و ابداً. بافنده مزد خود را خیلی پیش‌‌تر از آنکه پارچه به فروش برسد، شاید هم خیلی پیش‌‌تر از آنکه پارچه بافته شده باشد، دریافت داشته است. بنابراین سرمایه‌دار مزد را با پولی که از پارچه به دست می‌آورد، نمی‌پردازد؛ بلکه با پولی که از قبل موجود است، پرداخت می‌کند. 

همانطوری که چهارچوب پارچه بافی و نخ محصول بافنده نیست و به وسیلۀ سرمایه‌دار در اختیار او گذاشته می‌شوند، همین طور هم کالاهای [گوشت، لباس و ..] که در ازای کالای خودش یعنی نیروی کارش دریافت می‌کند، توسط او تولید نشده‌اند. ممکن است که سرمایه‌دار هیچ خریداری برای پارچه اش پیدا نکند. ممکن است که او پارچه را به نحو پر منفعتی در مقایسه با دستمزدی که به بافنده داده است به فروش برساند.کلیه این مسائل ربطی به کارگر بافنده ندارد. سرمایه‌دار با قسمتی از ثروت اولیۀ خود، یعنی با قسمتی از سرمایۀ خود، نیروی کارٍ بافنده را می‌خرد؛ همانطور که با قسمت دیگری از ثروت خود مواد اولیه مانند نخ، وسائل کار یعنی چهارچوب بافندگی را خریده است. بعد از اینکه این خرید‌‌ها را انجام داد (شامل خریدن نیروی کار لازم برای تولید پارچه نیز می‌شود) وی با مواد اولیه و وسائل کاری که متعلق به او هستند، به تولید می‌پردازد و طبیعتاً وسائل کار شامل بافندۀ ما نیز هست و سهیم شدن او در محصول یا در قیمت آن بیشتر از سهیم شدن چهارچوب بافندگی در آن‌‌ها نیست.

بنابراین دستمزد [حاصل] شرکت کارگر در کالایی که خودش تولید کرده نیست. [بدین معنی که] دستمزد آن قسمت از محصول است که از قبل وجود داشته و به وسیلۀ آن سرمایه‌دار مقدار معینی از نیروی کار را خریده است. بنابراین نیروی کار یک کالاست که صاحبش یعنی مزد بگیر به سرمایه‌دار می‌فروشد. چرا می‌فروشد؟ برای اینکه زندگی کند. اما به کار بردن نیروی کار، فعالیت حیاتی ویژۀ کارگر و تجلی زندگی اوست. او این فعالیت حیاتی را به شخص دیگری می‌فروشد تا وسائل لازم معیشتی را برای خویش تامین کند. بنابراین برای کارگر فعالیت حیاتی‌اش تنها به منزلۀ وسیله‌ای برای زیستن است.

او کار می‌کند تا زندگی کند. او کار را به عنوان بخشی از حیات خود به حساب نمی‌آورد و در زندگی، او بیشتر در حکم یک قربانی است. کار او کالایی است که وی به شخص دیگری واگذار می‌کند. و بنابراین محصول فعالیت او نیز هدف فعالیت او را تشکیل نمی‌دهد. آن چیزی که او برای خود تولید می‌کند آن ابریشمی نیست که می‌بافد، آن طلایی نیست که از معدن استخراج می‌کند، آن قصری نیست که او می‌سازد. آن چیزی که او برای خود تولید می‌کند دستمزد است. ابریشم، طلا و قصر برای او به مقدار معینی از وسائل معیشتی، مثلاً شاید یک کُت پنبه‌ای یک سکۀ مسی و یا یک آلونک تبدیل می‌شود.

کارگر که دوازده ساعت بافندگی می‌کند، نخ می‌ریسد، تراشکاری می‌کند، مته می‌زند، بنا می‌سازد، حفاری می‌کند، سنگ می‌شکند، آنها را حمل و نقل می‌کند و غیره؛ آیا بافتن، ریسیدن، مته‌زدن، تراشکاری، بنا ساختن، حفاری و سنگ شکستن را به مدت دوازده ساعت به مثابۀ جلوه‌ای از زندگی خویش، به مثابۀ زندگی می‌داند؟ خیر، برعکس زندگی او زمانی شروع می‌گردد که این قسمت از فعالیت او متوقف می‌شود. زندگی او پشت میز غذا، پشت میز شراب‌فروشی و در تختخواب است. دوازده ساعت کارش برای او به معنی بافتن، ریسیدن، مته زدن و غیره نیست؛ بلکه به معنی به دست آوردن چیزی است که به او اجازه می‌دهد به سر میز غذا، به شراب قروشی و به رختخواب برود.

اگر کرم ابریشم برای این بتند تا زندگی خود را به مثابه کرم بگذراند، او نیز یک مزدبگیر کامل خواهد بود. نیروی کار همیشه یک کالا نبوده است. کار نیز همیشه یک کار دستمزدی یعنی کار آزاد نبوده است. برده نیروی کار خود را به صاحب برده نمی‌فروخت؛ همانطور که گاو فعالیت خود را به دهقان نمی‌فروشد. برده همراه نیروی کارش یکبار و برای همیشه به صاحبش فروخته شده است. او کالایی است که می‌تواند از دست صاحبی به دست صاحب دیگری برود. او خودش یک کالاست، ولی نیروی کار او کالای او نیست. رعیت  تنها قسمتی از نیروی کارش را می‌فروشد [و یا در واقع در اختیار ارباب قرار می‌دهد]. این او نیست که از صاحب زمین دستمزد می‌گیرد، برعکس این صاحب زمین است که از او باج می‌ستاند.

رعیت به زمین تعلق دارد و برای صاحب زمین ثمر به بار می‌آورد. کارگرٍ آزاد در عوض خود را می‌فروشد و آن هم تکه تکه؛ او 8 ، 10، 12، 15 ساعت از زندگی خود را هر روز به بهترین خواستار می‌فروشد. یعنی به صاحب مواد اولیه، وسائل کار و وسائل معیشت؛ به عبارت دیگر به سرمایه‌دار. کارگر نه به صاحبی متعلق است نه به زمین؛ بلکه 8، 10، 12، 15 ساعت از زندگی او متعلق به کسی است که این زمان‌‌ها را خریداری کند. کارگر هر زمانی که بخواهد سرمایه‌دار را که خود را به او اجاره داده بود، رها می‌سازد و سرمایه‌دار هر وقت اراده کند، یعنی به محض اینکه از او هیچ گونه سودی به دست نیاورد و یا سودی که برای خود تعیین کرده بود، حاصل نشود؛ وی را از کار برکنار می‌سازد. ولی کارگر که تنها منبع درآمدش فروش نیروی کار می‌باشد، اگر نخواهد از زندگی چشم بپوشد، نمی‌تواند کل طبقه خریداران یعنی طبقه سرمایه‌دار را رها سازد. او بدین یا بدان سرمایه تعلق ندارد، بلکه به طبقه سرمایه‌داران متعلق است؛ و پیدا کردن شخصی که به دردش بخورد، یعنی پیدا کردن یک خریدار در میان طبقه سرمایه‌داران کاری است که دیگر مربوط به خود اوست. قبل از این که از نزدیک رابطۀ سرمایه و کار دستمزدی را بررسی کنیم، به طور مختصر به توضیح عام‌ترین عواملی که در تعیین دستمزد اثر می‌گذارند، می‌پردازیم. همانطور که دیدیم دستمزد قیمت یک کالای معین یعنی نیروی کار است. بنابراین دستمزد هم بر مبنای همان قوانینی که قیمت هر جنس دیگری را تعیین می‌کند، تعیین می‌شود؟ حال سوال می‌شود که قیمت یک کالا چگونه تعیین می‌شود؟

ادامه دارد …

* برگرفته از کتاب «کار دستمزدی و سرمایه» ترجمه م.دهقان