شرکت تولید ماشینهای صنعتی و راهسازی اراک (هپکو) در سال 1351 توسط سرمایهداران داخلی تأسیس شد. در سال 1354 دامنه فعالیتهای اقتصادی خود را بسط داد، با شرکتهای خارجی متعددی از جمله اینترتاش، پوکلین، ساکائی، رایتاپاک و لکوموتیو از کشورهای امریکا، فرانسه، ژاپن، سوئد، فنلاند و آلمان باب شراکت، داد و ستد و انعقاد قراردادهای مختلف تکنیکی، صنعتی و بازرگانی گشود. طولی نکشید که هپکو به یک غول بزرگ صنعتی مرکب از گروههای مختلف از جمله گروه صنایع، انرژی، تکنیکهای آموزشی و اطلاعاتی، گروه بورس، ساختمان، «خدمات رفاهی»، بانک و بیمه و شرکتهای تولید ماشین آلات سنگین تبدیل شد کارخانه هپکو در سال 57 به دنبال وقوع قیام بهمن و شکست فاجعه بار جنبش کارگری ایران، از سرمایهداران سابق آریامهری به سرمایهداران اسلامی منتقل گردید و اداره آن به دست دولت جمهوری اسلامی افتاد. این شرکت در سال 1386 از طریق بازار بورس کشور، در معرض فروش قرار گرفت. علی اصغر عطاریان سرمایهدار صاحب غول مالی و صنعتی کوثر، شریک مقتدر سپاه پاسداران و «بنیاد شهید» 73% سهام آن را خریداری کرد و از این طریق مالک دومین مجتمع عظیم تولید ماشینآلات راهسازی کشور شد. سرمایهدار جدید کارخانه پس از اجرای مراسم انتقال، بدون فوت وقت، دست به کار واردات عظیمترین محمولههای ماشین آلات کهنه و فرسوده با کمترین بها از کشورهای مختلف دنیا شد. او به عنوان یک سرمایهدار بسیار خوب میدانست که چه میکند. در شرایط مورد گفتگو، حلقه تحریمها هر روز از روز پیش سختتر میشد. هپکو سوای بخش تولید وسایل تولید، سهم قابل توجهی از ماشینآلات حوزه تولید وسایل مصرف، حجم قابل توجهی از قطعات یدکی و وسایل نیم ساخته خود را نیز از تراستهای غول پیکر صنعتی خارجی خریداری میکرد. این کار در وضعیت وخیم تشدید تحریمها، هزینههای تولید را به صورت تعیین کنندهای بالا میبرد و همزمان چشمانداز هیچانانگیز حصول سودهای طلایی را اگر نه زیاد اما تا حدودی مبهم میساخت. مالک دوراندیش هپکو چاره کار را در کند ساختن چرخه تولید کارخانه، واردات ماشینآلات کهنه ارزان بها و فروش آنها با بالاترین قیمتها در بازار خالی از رقابت یافت. او در همان حال به این اندیشید که چند هدف را با یک تیر بزند. خود را از شر تحمل هزینههای بالای تولید و احتمال کاهش سود رها سازد. عدهای از کارگران را اخراج کند، با چرخش شمشیر بیکارسازی بر سر کارگران انتظار افزایش مزدها یا تحقق مطالبات دیگر را از فکر آنها خارج گرداند. عطاریان خود را آماده اجرای این نقشهها نمود، در همان حال به طور همزمان تمامی آفاق را برای کسب سودهای سرشارتر و کهکشانیتر از سرمایهای که در خرید هپکو پیشریز کرده بود کاوید و زیر ذره بین آز خویش گرفت. سرمایهدار جدید کارخانه در این تجسسها و واکاویها به 115 هکتار زمین قابل ساخت و ساز شرکت هم چشم دوخت. به این اندیشید که با افراشتن بیرق نیرنگ تنگناها و معضلات سوددهی شرکت میتواند همه بخشهای این مجتمع عظیم را به ورطه تعطیل اندازد. میتواند از محل فروش زمینهای متعلق به این غول بزرگ صنعتی صاحب صدها میلیارد تومان گردد. رقمی که حتی به قیمتهای جاری، از کل پول پرداختی عطاریان برای خرید هپکو افزون تر است.
سرمایهدار صاحب هپکو با این طرحها و دورنماها پروسه کار خود برای کسب سودهای نجومیتر را آغاز کرد. مطابق معمول در نخستین گام بنیان زندگی و زنده بودن تودههای کارگر و کودکان و کل افراد خانواده آنان را نشانه رفت. بخش پیمانکاری شرکت با لیست کردن بهانههای دروغین از قبیل آنکه «وضع مالی مجتمع رضایت بخش نیست» و «مطالبات خود را حصول نکرده است»، از پرداخت بهای نازل نیروی کار کارگران خودداری کرد. این کار در ماههای بعد تکرار شد و تعویق مزدها به طول انجامید. در 14 ماه مهر 95 نخستین طلایههای اعتراض کارگران از دور شروع به رخ نمودن کرد. آنان که توسط سرمایهداران پیمانکار با دردناکترین و وخیمترین شیوهها استثمار میشدند آماده اعتراض شدند. مشکل اینها ولی آن بود که خود را فاقد هر نوع توان مقاومت در مقابل کارفرمایان و دولت آنها میدیدند. کل این کارگران، با قراردادهای رایج سفید امضاء کار میکردند و سلاخی میشدند. وضعیتی که به صاحبان سرمایه اجازه میداد تا به محض شروع اعتراض، کل آنان را راهی برهوت بیکاری و مرگ ناشی از گرسنگی سازند. تا این زمان کارگران سایر بخشها در حالت سکوت به سر میبردند. تیغ تیز تعویق چند ماهه دستمزدها هنوز گلوی این همزنجیران و افراد خانواده آنها را تا مرز مشاهده مرگ فشار نمیداد. آنها به یاری هم بندان کارگر خود نشنافتند و به مصداق آن شعر معروف « برشت» گفتند: ما که سفید امضاء نیستیم!! زمان به سرعت باد گذشت، تعویق مزدها فراگیر شد. کارگران همه بخشها چندین ماه هیچ مزدی دریافت نکردند، جانها به لب رسید. فریاد اعتراض همگان بلند شد. سراسر فضای کارخانه باردار شورش و اعتراض و طغیان گردید توده کارگر آماده پیکار شدند و درست در همین جا بود که سر و کله مزدوران محجور و شستشوی مغزی شده سرمایه نیز از ژرفنای شرایط کار و زندگی و استثمار و پیکار کارگران پیدا شد. در 28 ماه مهر، در آستانه سفر هیأت دولت، کارگران دست به کار سازماندهی اعتراض علیه تعویق چهار ماهه دستمزدها بودند که اعضای شورای اسلامی کار، به سرکردگی فردی با نام لطیفی بساط معرکه پهن کردند. اینان، این کارگران مزدور این و آن جناح طبقه سرمایهدار و مأموران اندرونی باندهای سرمایه، برای متلاشی ساختن پروسه پیکار تودههای کارگر، مسأله تعیین سرنوشت سهامدار اصلی شرکت را به عنوان معضل مهم و محوری روز کارگران پیش کشیدند!! و از آمادگی یک سرمایهدار سویسی برای خرید شرکت خبر دادند. شواهد بانگ میزد که مناقشات میان باندهای مافیائی، کارگرکش و درنده درون ساختار حاکمیت سرمایه از طریق شورای اسلامی کار وارد مجاری جدال میان توده کارگر و سرمایهدار شده است و باز همین شواهد حکایت میکردند که کارگران هپکو، فاقد توان و تدارک کافی برای دفع این توطئهها هستند. آنان به جای آنکه حول مطالبات واقعی روز خویش سنگر گیرند، به جای اینکه به قدرت متحد و جمعی خود اتکاء کنند، به جای آنکه دست در دست هم گذارند، اعمال قدرت کنند و یکصدا آماده تحمیل خواستههای خود بر صاحبان سرمایه شوند، به جای این کارهای بسیار ابتدایی، اما ضروری و مهم، تحت تأثیر گمراهه آفرینیهای «شورای اسلامی کار» قرار گرفتند. چشم به راه سفر هیأت دولت سرمایه به اراک و شهرهای دیگر استان مرکزی ماندند. راه توسل به یک دولتمرد مزور سرمایه و شکایت از دولتمرد جنایتکار دیگر را پیش گرفتند. کجراههها و گمراهه هایی که قدرت پیکار آنها را میفرسود و از اعمال علیه سرمایه و سرمایهدار و دولت سرمایهداری باز میداشت.
در روز هشتم آبان هنگامی که اعضای دولت روحانی راهی استان مرکزی بودند، کارگران بخش پیمانکاری شروع به تهیه طومار «دادخواهی»!! و تسلیم «عرضحال» به دولتمردان درنده بورژوازی کردند!! از ظالمانه بودن قراردادهای سفید امضاء گفتند و خواستار، حق بیمه و امنیت اشتغال خود گردیدند. عریضه نویسیها مطابق معمول هیچ نتیجهای به بار نیاورد. چیزی که کارگران ایران نسلها و همزنجیران جهانی آنها قرنها است ابتذال و بیهودگی و چندش باری آن را آزمودهاند و هیچ عقل سلیم کارگری نیازمند آزمون مجدد آن نبود. زمان سپری شد، تعویق مزدها همگانی گردید و به درازا انجامید، طومارپردازیها و عرض حال نویسیها نیز هیچ لقمه نانی بر سر سفره خالی هیچ کارگری نیاورد. در اینجا، در کام تهاجم تندباد گرسنگی و بی دارویی کودکان بود که توده کارگر شاغل در هپکو به چاره اندیشی پرداختند و راه کارزار واقعی خویش را پیش گرفتند. در یازدهم آذر 1395 کارگران همه بخشها به طور یکصدا اعلام اعتصاب کردند. آنان اعلام داشتند که تا حصول خواستهای خود مبارزه را ادامه خواهند داد و چرخه تولید سود را به طور کامل از چرخش باز خواهند داشت. کارگران به وعده خود وفا کردند و اعتصاب را تا 3 هفته ادامه دادند.
در طول این مدت اعضای «شورای اسلامی کار» عوامل مسخ و متحجر طبقه سرمایهدار و خودفروختگان باندهای مختلف حاکمیت بورژوازی در میان کارگران نیز دقیقهای آرام نمینشینند. اینها نیز راه خود را میروند و برای به انحراف کشیدن مبارزات توده کارگر دسیسه پشت سر دسیسه ساز میکنند. بر لزوم تغییر سهامداران پای میکوبند، این تغییر را معجزهگر مینامند!! خواستار فشار بر استاندار برای تحقق این هدف میشوند و مسأله بازگردانی شرکت از بخش خصوصی به دولت را علاج همه دردها و هدف غایی مبارزات جاری کارگران اعلام میکنند. این فریبکاریها روند پیکار تودههای کارگر را زیر فشار خود قرار میدهد. پروسه چارهگری و راه حل اندیشی آنان را دچار آسیب جدی میسازد. دامنه اثرگذاری فعالان آگاهتر کارگری بر پویه مبارزات را محدود میکند، شک و تردید و ابهام را بیش از پیش بر کارگران مستولی میسازد. کفه سازش و آویختن به نهادهای قدرت سرمایه را در میان آنها سنگینتر میکند و تأثیرات بسیار بدفرجام دیگر بر جای میگذارد. در 24 آذر کارگران بخش پیمانکاری مجددا شروع به عریضه نگاری کردند و نمایش اعتراضی جداگانهای ترتیب دادند. همه اینها سبب گردید که سرمایهداران و دولت آنها قدرت پیکار توده کارگر را جدی نگیرند، در مقابل خواستهای کارگران مقاومت کنند، با فراغ بال به سبعیتهای خود ادامه دهند و از پرداخت دستمزدها برای ماههای طولانی سر باز زنند.
اما سنگلاخ واقعیتهای مادی زندگیفرسای زمینی قادر به تحمل دیرپای باورهای خرافی و اعتقادات پوسیده نمیباشد. کارگران گرسنه باید برای گرفتن مزدهای معوقه پنج ماهه خود کاری میکردند. آنها در روز 18 دی ماه، یک مارش عظیم اعتراضی را در سطح شهر و در پیچ و خم خیابانهای اراک سازمان دادند. مارش کارگران دولت سرمایه را دچار ترس کرد. دولتمردان فقط به اعتراض چند صد کارگر هپکو نگاه نمیکردند. خطر توفیدن تندباد خشم کارگران خیلی از کارخانههای دیگر را نیز به چشم میدیدند. میلیونها کارگری که وضع زندگی و کار و دستمزد آنان اگر نه بدتر از همزنجیران خویش در هپکو که هیچ بهتر از آنها هم نیست. حاکمان سرمایه از ترس وزش طوفان، دستور یورش صادر کردند. قوای قهر سرمایه راه را بر راهپیمایی بزرگ کارگران بست. تودههای کارگر اعتراض را ادامه دادند. آنها در فاصله میان آن روز تا امروز به کرات چرخه تولید سود را متوقف نمودهاند. در محیط کارخانه دست به تجمع زدهاند. در سطح شهر راهپیمایی نمودهاند. در میادین عمومی اراک تشکیل اجتماع دادهاند. مطابق آخرین خبرها از همزنجیران دیگر خویش استمداد نموده و خواستار حمایت شدهاند. در این فاصله عوامل شورای اسلامی نیز تا هر کجا که توانستهاند برای به کجراه بردن مبارزات کارگران توطئه تموده و نقشه چیدهاند. اینها که به رغم کارگر بودن، در نهایت تحجر و بلاهت نان خود و خانواده خود را به سرسپردگی و مزدورمنشی برای طبقه سرمایهدار قفل کردهاند، حتی در صفوف راهپیمایان معترض نیز دست از اغواگری و توطئه بر نمیداشتند. مدام در گوش کارگران میخواندند که پرداخت مزدها مسأله مهمی نیست، باید کاری کرد که مالکیت کارخانه به سازمان توسعه صنایع منتقل گردد یا در عالم واقع از این باند سرمایهدار به باند دیگر انتقال یابد!!! مطابق اخبار روزنامهها در روز 19 دیماه مدیرعامل شرکت هپکو اعلام داشته است که یک هیأت سرمایهدار ایرلندی – آلمانی متقاضی خرید کارخانه به مبلغ 22 میلیون یورو شدهاند. او در پاسخ چند صد کارگر معترض عاصی گفته است که باید برای دریافت مزدهای معوقه خود منتظر فروش شرکت مانند. وعدهای که تحقق آن به احتمال قریب به یقین وضعیت اشتغال و زندگی کارگران را از امروز هم وخیمتر خواهد ساخت.
آنچه در بالا آمد، گزارش تیترگونه حوادث و فعل و انفعالاتی است که طی ماههای اخیر در شرکت هپکو رخ داده است. در تمامی این مدت کارگران در حال اعتراض و اعتصاب بودهاند اما این مبارزات تا لحظه حاضر به حداقل نتایج لازم نیز دست نیافته است. موضوعی که در جای خود واجد بیشترین اهمیت است و باید مورد تحلیل و واکاوی ژرف طبقاتی قرار گیرد. آنچه بر سر کارگران هپکو رفته است مطلقا خاص آنها نیست. تمامی تودههای کارگر ایران و کل جنبش کارگری روز ما اسیر این وضع است. هپکو فقط یک نمونه و مشتی از خروار است. ضعفها و قوتها، درخششها و تاریکیهای مبارزات کارگران هپکو مثال بارز نقاط قوت و کاستی کل جنبش طبقه ما در شرایط روز است. درست به همین دلیل باید هر چه عمیقتر آنها را کاوید. این کاری است که باید همه ما، همه آحاد طبقه کارگر و جنبش کارگری انجام دهیم. ما عجالتا و تا جایی که به کارگران هپکو مربوط است حرفهای خویش را در نکات زیر خلاصه میکنیم.
اول: درخشها و قوتها:
توسل به اعتصاب، از کار انداختن چرخه تولید و اعمال قدرت علیه سرمایه و سرمایهدار، راهپیمایی در سطح خیابانها، تشکیل اجتماعی اعتراضی در میدان بزرگ شهر، تلاش برای جلب حمایت ساکنان شهر و همه اینها در شرایط ادامه اعتصاب و توقف پروسه تولید سود، درخشندهترین نقطه قوتها را در پروسه کارزار کارگران ماشین سازی اراک تعیین میکرد. این کارها اگر چه با تأخیر آغاز شد، اما به هر حال توده کارگر را تا حدود بسیار زیادی از حالت مفلوک و آلت فعل حوادث بودن خارج ساخت. اعتصابات مسلماً کاستیها و ایرادهایی داشت که در ادامه بحث به آنها خواهیم پرداخت اما حتی به رغم حمل این کاستیها باز هم زیباترین، آموزندهترین و پر درخششترین ورق کارنامه پیکار این مدت را تشکیل میداد. اعتصاب فی نفسه تقدسی ندارد. دنیای سرمایهداری تاریخا شاهد شکلهای بسیار متفاوت و حتی متضادی از اعتصابات کارگری بوده است. در یک سوی گستردهترین و پرعظمتترین اعتصابات تحت سیطره اتحادیهها را به تماشا ایستاده است و در سوی دیگر اعتصاباتی چه بسا محدودتر و کم جنجالتر یا حتی کم دستاوردتر، اما بسیار مهمتر و سرنوشت سازتر را در پرونده خود ثبت کرده است. اعتصاب کارگران معدن ذغال سنگ انگلیس در شروع دهه 80 سده بیستم به لحاظ میزان اثرگذاری بر چرخه تولید سود سرمایه، شمار کثیر اعتصاب کنندگان و طول زمان اعتصاب خیره کنندهترین رخداد را در تاریخ میدانداری اتحادیههای کارگری جهان به نمایش مینهاد اما حاصل آن سوای اعطای مدال لرد از سوی تاچر به «اسکارگل» رهبر بلندپایه اتحادیه، هموار شدن راه به قدرت رسیدن « بلر»ها و عقب نشینی شکستآلود بسیار فاجعه بار جنبش کارگری انگلیس چیز دیگری نبود. عکس این ماجرا در مورد شمار قابل توجهی از اعتصابات کارگری دهههای 30 و 50 خورشیدی در ایران صدق میکند. در شکل نخست کل قدرت پیکار توده کارگر به دار قانون و نظم سرمایه آویزان بوده است، اما شکل دوم بالعکس بساط نظم و قدرت و قانون سرمایه را یکسره در هم میپیچیده است و قدرت سرمایه ستیز بسیار ابتدایی و خودانگیخته کارگران را وارد میدان میکرده است. در شکل اول حتی پیروزی کارگران و دستاوردهای این پیروزی نیز میثاق انجماد و کفن و دفن هر چه بیشتر جنبش کارگری در باتلاق سازش با بورژوازی بود. در شکل دوم اما کارگران هر چه به دست میآوردند، حاصل پیکار و اعمال قدرت خویش تلقی میکردند، به قدرت خود میبالیدند، چگونگی به کارگیری بهتر آن را تجربه میکردند و دستاوردهای زیاد دیگر کسب میکردند. اعتصاب چند روزه کارگران هپکو نیز به رغم تمامی کاستیها از جنس میدانداری دوم بود. کارگران قدرت سرمایه را با قدرت خود پاسخ میگفتند. راهپیماییها و تظاهرات خیابانی آنها نیز در شعاع اعتصاب رنگ و جلای ویژه نمایش قدرت در مقابل سرمایه را پیدا میکرد.
دوم: تاریکیها و کاستیها
1. مماشات طلبی، تزلزل، فروماندگی و بی تفاوتی نسبت به مبرمیت اعمال قدرت متحد علیه سرمایه و سرمایهداران: کارگران بسان کل آحاد دیگر طبقه خود، از سالها پیش به طور مستمر شاهد برنامهریزیها، دسیسهچینیها و شرارت صاحبان سرمایه برای بیکارسازیها و تحمیل بدترین شرایط کار و استثمار بر خویش بودند، آنها به روال معمول اینها را میدیدند اما هیچ واکنش مهمی نشان نمیدادند. سازش میکردند، سیاست صبر و انتظار را ترجیح کار خود مییافتند و به تئوری «این ستون تا آن ستون» میآویختند. این پروسه برای سرمایهدار همواره گذرگاه آزمون و سنجش است. سرمایهداران مدام و با هزاران چشم مسلح، قدرت کارگران و نوع نگاه آنان به اعمال این قدرت را رصد میکنند. در پروسه این رصد، بسیار نیرومند، سبعانه و آگاه گام بر میدارند. عکس قضیه بدبختانه در مورد ما و آحاد طبقه ما مصداق دارد. این یک بیماری بسیار مهلک طبقه ما و جنبش ماست. اساس کار را این قرار دادهایم که گویا سرمایهداری سرای اول و آخر ماست،!! گویا بناست ما همیشه کارگر، برده مزدی، استثمار شونده، فرودست، سیه روز، زبون و مستأصل باشیم، گویا این سرنوشت مقدر ماست و در بطن این زندگی مینگذاری شده غیر قابل تغییر، فقط اگر جانمان به لب رسید، اگر امکان فروش نیروی کار از ما سلب شد، اگر سرمایهداران نیاز به نیروی کارمان نداشتند، اگر ما را به زبالهدان بیکاری و فقر و گرسنگی مرگبار انداختند، فقط در این شرایط میتوانیم در شکوه و اعتراض باز کنیم!! این فاجعهبارترین مصیبت دامنگیر همزنجیران ما در هپکو و در کل جامعه و جهان است. سؤال اساسی پیش روی ما آنست که چرا نباید همیشه، همه جا و در همه شرایط خود را به عنوان طبقه استثمار شونده، طبقه حکومت شونده، طبقه آماج تمامی سبعیتها و درندگیها و بربریتهای سرمایهداری، در حال جنگ علیه این نظام ببینیم و به حساب آریم، چرا نباید همواره آماده کارزار و در حال ارتقاء قدرت پیکار خود علیه سرمایهداری باشیم. چرا باید جدایی خود از کار و محصول کار و پویه تعیین سرنوشت زندگی خود را حق طبیعی خود پنداریم و به سرمایه، سرمایهداران و دولت آنها حق دهیم تا با قدرت قاهره خداگونه، کل کار و حاصل کار ما را ملک طلق خود دانند و بر بند بند زندگی ما فرمان رانند. این قانون و قرار از کجا نازل گردیده است و چرا ما باید مطیع کور و کر و بدون هیچ اراده آن باشیم!! مگر نه این است که کل سرمایههای دنیا را ما تولید میکنیم، چرا محصول مستقیم کار ما باید ملک یقینی و بلامعارض سرمایهداران و دولت آنها به حساب آید؟!! از این وحشتناکتر چرا ما باید با شعور، شناخت، عقل و زندگی خود صحهگذار کل این مناسبات موحش بشرستیزانه شویم. بنیاد فاجعهها اینجاست و زمانی که چنین است چیزی که در شعور ما مکان و موضوعیتی پیدا نمیکند، ضرورت طغیان سازمان یافته متحد و آگاه علیه کل این وضعیت است. اما این شروع معضل و نه نقطه پایان آنست. مادام که ما اسیر بیتفاوتی در رابطه با اهمیت و مبرمیت پیکار متشکل و آگاه طبقاتی علیه سرمایه هستیم، معلوم است که برای هیچ میزان سازمانیابی و به صف نمودن قدرت طبقه خود هم تلاش نمیکنیم معلوم است که سرنوشت مفلوکترین و زبونترین موجودات را پیدا میکنیم. تودههای طبقه ما در پروسه کارزار مصمم ضدسرمایهداری و سازمانیابی آگاه مبارزه خویش است که میتوانند قدرت گردند. به میزان بالندگی و بلوغ این پیکار است که آماده اعمال قدرت علیه سرمایه میشوند. وقتی ما چنین نمیکنیم مفلوک میمانیم و تا زمانی که مفلوکیم حتی قادر به دفع تهاجم سرمایه هم نمیشویم.
2. تأثیرپذیری کارگران از خودفروختگان شورای اسلامی کار: آنچه در بالا گفتیم زمینه کافی برای اثرپذیری توده کارگر از این مزدوران را هم پدید میآورد. در همین جا باید نکتهای را توضیح دهیم. در تاریخ جنبش کارگری ایران تا جایی که به فاصله میان ظهور این جنبش تا به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی بر میگردد ما شاهد هیچ میدانداری مهم خودفروختگان و جاسوسان دولتها یا عوامل سرمایه در اندرون کارزار جاری طبقه خویش نیستیم. واقعیت این است که نه سندیکاهای سیاه ساخته و پرداخته دولت قوام توانست هیچ جای پایی در میان کارگران پیدا کند و نه دکههای کریه سندیکالیستی ساواک در دهه 50 خورشیدی هیچ دستاوردی برای رژیم سلطنتی سرمایه داشت. این وضع اما به دنبال شکست فاجعه بار جنبش کارگری در سال 57 و روی کار آمدن رژیم اسلامی سرمایه دستخوش تغییر جدی شد. جمهوری اسلامی در همان نقطه شروع کار خود، دست به کار سازماندهی فاشیستی عقب ماندهترین و شستشوی مغزی شدهترین لایه تودههای کارگر و به ویژه و از همه بیشتر قشر نسبتا وسیعی از لومپن پرولتاریای تنگاندیش ماجراجوی مسخ در تمامی مفاسد و آلودگیهای اخلاقی شد. رژیم این کار را در همه جا، در تمامی مراکز کار و محلهها و به ویژه کارخانهها با برنامهریزی و پیگیری تمام دنبال کرد، خانه کارگر و شورای اسلامی کار و نوع اینها را همه جا به جان کارگران انداخت. شبکه بسیار گستردهای از مزدوران پلیس و جاسوس را که در عین حال کارگر بودند بر فضای کار و زندگی و مبارزه طبقه ما مستولی ساخت. این شبکه در طول این چند دهه، به موازات رشد بی مهار نفرت و خصومت کارگران نسبت به رژیم، کم یا بیش از هم پاشیده است. با همه اینها هنوز هم آحادش در درون مراکز کار و تولید حضور فعال دارند و اینجا و آنجا بر موج توهم و بیدانشی توده کارگر سوار میگردند. رخداد سیاهی که در پروسه کارزار کارگران هپکو نیز شاهد وقوع آن بودیم. این دار و دسته مدام تلاش داشتند تا بر راه درست مبارزه کارگران، بر جهتگیری آنان برای اعمال قدرت علیه سرمایه سد بندند و خواستهای توده کارگر را در مناقشات میان باندهای جنایتکار طبقه سرمایهدار منحل سازند. چرا کارگران به رغم شناخت از پیشینه این جماعت رسوا، باز هم از آنها تأثیر میپذیرفتند، پرسشی است که پاسخ آن ساده است. وقتی که کارگران فاقد حداقل صفآرایی سازمانیافته سرمایهستیز خود هستند هر جمعیت شیاد و مزوری میتواند راه مبارزه آنها را کج سازد.
3. فقدان حداقل همبستگی لازم میان کارگران بخشهای مختلف کارخانه: در گزارش دیدیم که کارگران بخش پیمانکاری به دلیل شدت هر چه بیشتر مشکلات دامنگیر خود در یک سوی و موقعیت بسیار متزلزل اشتغال خویش، وضعیتی متفاوت با سایر همزنجیران خود داشتند. از همه زودتر آماده شروع اعتراض بودند اما خطر اخراج را هم بیش از همه کارگران دیگر بر سر خود سنگین میدیدند. نتیجه معمول این وضع سردرگمی و تردید بود و این درست همان بزنگاهی بود که توده همزنجیر آنها در بخشهای دیگر باید به یاری آنها میشتافتند. انتظاری که محقق نشد و کارگران دیگر با نقض آشکار ابتداییترین معیارهای همبستگی طبقاتی از حمایت رفقای خویش چشم پوشیدند. دلیل این امر نیز بسیار روشن است. مادام که کارگران خود را آحاد یک طبقه واحد نمیبینند، مادام که ریشه فشار استثمار و درد و رنج و مصیبتهای زندگی خود را در وجود سرمایه نمیکاوند، مادام که هر کارگری کل این دردها و نداریها و سیهروزیها را مصائب مشترک کل طبقه خود به حساب نمیآورد، تا زمانی که نیاز به اعمال قدرت متشکل آگاه علیه سرمایه همه وجود توده کارگر را در کلاف خود نمیپیچد، بی تفاوتی در مقابل مبرمیت همبستگیها و حمایت از هم میان کارگران بیداد خواهد کرد.
4. کارگران فقط به چهاردیواری داخل کارخانه چشم میدوختند: بالاتر به اعتصاب چند روزه کارگران به عنوان یکی از پردرخششترین وجوه قوت پیکار آنها اشاره کردیم. این باور را باز هم تأکید میکنیم اما همزمان کاستی مهم این اعتصاب را هم باید گفت. در این زمینه بحثی طولانی لازم است اما اگر نه همیشه، لااقل در اینجا کم گفتن بهتر از هیچ نگفتن است. اعتصاب تا همین امروز یکی از برندهترین و کارسازترین سلاحهای مبارزه طبقاتی کارگران است. در این شکی نیست اما چگونگی استفاده از این سلاح در سیر رخدادهای روز و در فراز و فرود آرایش قوای میان طبقات کارگر و سرمایهدار، نمیتواند ثابت ماند. سرمایهداری دیری است که برد کارایی اعتصابات کارگری در یک کارخانه را محدود و محدودتر ساخته است. شرایط امروز شرایط دهه پنجاه خورشیدی نیست. در آن زمان سرمایهداری ایران یک دوره اشتغال کامل را تجربه میکرد. سرمایهداران زیر فشار نیاز به نیروی کار، کارگران را از هم میقاپیدند. امروز شاهد وضعی معکوس هستیم. صفهای طویل توده کارگران بیکار را میبینیم که در نهایت زبونی و ذلت ایستادهاند تا جای همزنجیران اخراجی خود را پر سازند. در چنین وضعی امید به طول و عرض قدرت خود در محدوده یک کارخانه و داشتن انتظار بالا به حاصل اعتصاب چند ده نفری یا چند صد نفری خود عملاً چشم بستن روی واقعیتها است. تلاش برای سازمانیابی سراسری شورایی کل آحاد و بخشهای طبقه کارگر، همواره، در همه لحظات و در کلیه شرایط تاریخی مبرمترین و حیاتیترین وظیفه هر کارگر است. نکته مهم این است که این ضرورت مبرم جنبش ما اینک به شرط لازم و حتمی پیروزی هر مبارزه ما برای حصول هر مطالبه ساده و اولیه تبدیل شده است.
5. چشم پوشی سازشکارانه و استیصال آمیز کارگران از تدارک تصرف کارخانه: ما در محاصره شرایطی هستیم که سرمایهداران همه چیز را با قدرت، با به کارگیری کلیه اشکال قدرت طبقه خود، به راحتی و بدون هیچ پرس و جو بر ما و جنبش ما تحمیل میکنند. آنها به محض مشاهده حوزههای سودآورتر کارخانه خویش را میفروشند، سرمایههای خود را با فراغ بال و در معیت دولت خود به قلمروهای دیگر منتقل میکنند، فوج فوج ما را بیکار میسازند. ما را به ورطه گرسنگی و فقر و آوارگی میاندازند و هر بلای دیگری را بر سر ما آوار میکنند. در چنین وضعی حتی سلاح اعتصاب ما نیز کارآمد نیست. وقتی که کل کارخانه تعطیل میشود توسل به اعتصاب نیز بی معنی میگردد. تکلیف بست نشینی و عریضه نگاری نیز از دیرباز روشن بوده است. این کار حداقل در ایران رسم نسلهای پیشین طبقه ما نبوده است. واقعیت این است که بستنشینی و طومارنویسی ارمغان بسیار زشتی است که سندیکالیستها و رفرمیستهای راست و چپ هدیه زندگی ما نمودهاند. به اصل موضوع پردازیم. وقتی سرمایهداران و دولت آنها دست به کار تعطیل کارخانه میشوند ما فقط یک راه در پیش داریم. باید با صدای بلند اعلام داریم که سرمایهدار بدون هیچ فوت وقت به هر کجا که میخواهد گور خود را برای همیشه گم سازد. کل ماشین آلات و زمین و هر چه به صورت سرمایه و کارخانه موجود است محصول کار ما و «عین المال» بدون هیچ چون و چرای ماست. این ماییم که در باره سرنوشت چرخه تولید تصمیم میگیریم. ما کارخانه را تصرف میکنیم. شورا تشکیل میدهیم. بر بام قدرت شورای خویش شروع به برنامه ریزی شورایی کار و تولید میکنیم، همه مشکلات را حل میسازیم. برای این کار نیازمند حمایت و همبستگی و میدانداری قدرت متحد و سازمان یافته و شورایی طبقه خود هستیم. تصرف کارخانه و تشکیل شورا را حلقهای از زنجیره تلاش و پیکار خود برای حصول این هدف میکنیم. جای هیچ تردیدی نیست که اکثریت کارگران با شنیدن این حرفها فریاد محال است، محال است سر خواهند داد اما فراموش نکنیم که تاریخ تکامل جوامع انسانی تاریخ مبارزه طبقاتی است و اگر مبارزه طبقاتی ما راه درست و واقعی خود را پیش گیرد تمامی «غیرممکنات» ممکن میگردد. باید حتماً طرح تصرف کارخانههای در حال تعطیل را دستور روز جنبش خود کنیم و باید تمامی ساز و برگهای تحقق این مقصود را از ژرفنای قدرت جنبش خویش استخراج کنیم و به کار گیریم.
مزدک کوهکن
بهمن 1395