سالهاست از قیام بهمن ماه سال 57 شنیدهایم. با جستجوی کوتاهی در فضای مجازی مطالب فراوانی در سایتهای اینترنتی در رابطه با این رخداد میتوان دید که در طول سالهای پس از 57 از سوی جریانهای مختلف تحت عناوینی نظیر “تحلیل قیام 57″، “بررسی علل انقلاب 57″، “دلایل شکست اهداف قیام” و … نگاشته شدهاند. این حجم از مطالب و دادهها و تفسیر و تحلیلهای مختلف شاید بیدلیل نباشد، چرا که در بررسی روند تاریخی جامعه ایران و مبارزات طبقه کارگر آن، قیام 57 یکی از مهمترین رویدادها بوده است. بدیهی است هر جریان اجتماعی در تناسب با منافع طبقاتی خود به تحلیل آن میپردازد. در این میان اما این طبقه کارگر و فعالین آگاه آن هستند که اساس تحلیل خود را از هر پدیدهای بطور عام و آنچه در دهه 50 و سالهای منتهی به آن به طور خاص گذشت از زندگی و هستی اجتماعی طبقه خود آغاز میکنند و نقطه عزیمت خود در هر تفسیری از این موضوع را دلایل واقعی و مادی شرایط آن سالها قرار میدهند. فاکتورها و مولفههای واقعی شکلگیری و نضج آن را مییابند و در نهایت دلایل شکست آن را نیز در دل همین مولفههای واقعی جستجو میکنند و آن را چراغ راه مبارزات آتی خود میکنند. با این مقدمه و پذیرش این اصل که رویکرد ما در تحلیل و بیان دلایل شکل گیری، بالندگی و نهایتا شکست قیام سال 57 خارج از اصول فوق نیست، به اصل موضوع میپردازیم. دهه چهل خورشیدی زمانی است که سرمایهداری در ایران پس از یک دوره طولانی که از شکلگیری آن گذشته بود به شیوه تولیدی کاملا مسلط تبدیل شد. اصلاحات ارضی آخرین گلولهای بود که از سوی سرمایهداری به نظام ارباب و رعیتی شلیک شد. مناسبات سرمایهداری، روابط فئودالی را در همه زمینهها به عقب میراند. شمار کارگاههای تولیدی و کارخانههای صنعتی که تا آن زمان هم زیاد بود در دهه 40 و نیمه اول 50 با شتاب خیره کنندهای افزایش یافت. موجی از کارگران کشاورزی که فقر و فلاکت زندگی در روستاها آنها را عاصی کرده بود و زخم سالها زندگی زیر بار تازیانه اربابان را بر گرده خود داشتند، در جستجوی لقمه نانی برای خود و خانوادهشان به شهرها رو آوردند. سرمایهداری جهانی از سوی دیگر حجم گستردهای از سرمایه و کالا را به ایران صادر میکند. دستمزدهای پایین نیروی کار و وجود منابع اولیه در بازار ایران، دورنمای سود و تولید ارزشاضافی رویایی را در مقابل سرمایه جهانی قرار میدهد. نیروی کار جدیدی که به لطف اصلاحات سرمایهداری روانه بازار کار در شهرها شده خیال سرمایهداری را از کمیت نیروی کار با حداقل دستمزد راحت میکند و بالطبع با فراغبال و در جستجوی حداکثر سود به صدور سرمایههای خود چه به شکل کالا و چه به شکل صنایع پایهای مبادرت میکند. رشد سرمایهداری در ایران طی این چند سال به مدد تزریق سرمایه از سوی کشورهای سرمایهداری امپریالیستی غولآسا بود. سرمایه جهانی و شرکای داخلی آنها آماده خرید نیروی کار ارزانی بودند که به طور گستردهای در بازار کار وجود داشت. در این دوران سرمایهداری میتوانست نیروی کاری را که از قبل در شهرها وجود داشت و کارگران آواره روستایی نیز به آن پیوسته بودند به کمک وسعت سرمایه گذاریهایش بکار گمارد. اما این تمام داستان نبود.روزهای خوش سرمایه کم کم با شروع بحرانی که در ذات نظام سرمایه است شروع میشد. هر چه سرمایه گسترش مییافت کارگران به فلاکت بیشتری گرفتار میشدند. هر چه کارخانهها بیشتری بر پا میشدند موج فزونتری از کارگران آوارهتر میشدند. به هر میزان ساختمانها و برجهای چندین طبقه سر بر آسمان میسایید، کارگران بیخانمانتر میشدند. این فاصله عظیم طبقاتی که از قبل وجود داشت طی این چند سال به اوج رسید. کارگران تضادهایی را که هر روز در زندگیشان با آن روبرو بودند، ملموس تر از گذشته با رگ و پی و خون خود لمس میکردند. فقر و گرسنگی و فلاکت این توده فروشنده نیروی کار که عمدتا از روستاها در پی آوارگی و فلاکتی که بر سرشان آوار شده بود راهی شهرها شده بودند، مقایسه زندگی خود با ثروت عظیم اجتماعی که خود آفریده بودند و در ساختمانهای مجلل، خودروهای مدل سال، پوشاکهای شیک تجسم مییافت، لیست آرزوهای متحقق نیافتهشان که در زندگی روز به روز طویلتر میشد، همگی انبار باروتی را شکل میداد که دیر یا زود به آستانه انفجار میرسید. درد و رنجی که داشت به نفرت تبدیل میشد و نوید طوفانی در سالهای پیش رو را میداد. سوی دیگر قضیه یعنی شرایط نظام سرمایهداری در آن سالها را ببینیم. ذات نظام سرمایهداری فارغ از هر روبنای سیاسی بحران زاست. نظام سلطنتی یا دیکتاتوری اسلامی یا فاشیسم و یا اصلاحطلبی مانع از شکلگیری، رشد و توفندگی این بحران در دورانهایی که رشد سرمایه و انباشت از تولید اضافه ارزشها پیشی گیرد، جلوگیری نخواهد کرد. سالهاست که نظریهپردازان سرمایهداری، در دانشگاهها و مراکز تحقیقی سعی میکنند با تئوریپردازی راههای مقابله با این بحرانهای ادواری را بگیرند. زندگی جامعه سرمایهداری در طول تاریخ نشان داده است که سرمایه را از این بحرانها گریزی نیست. دوران رونق سرمایهداری در ایران در اواخر دهه چهل تا نیمه اول دهه پنجاه، بحران عظیم سالهای 55 به بعد را به دنبال آورد. سرمایهداری در ایران در زمان رونق و رشد و بالندگی خود در سالهای 52 تا 55 تقریبا بر مشکل بیکاری غلبه کرده بود. در این سالها اشتغال به مدد سرمایهگذاریهای عظیم انجام شده بطور کامل حکمفرما بود. به عبارتی بیکاری بسیار کم بود. اما در همین شرایط نیز زندگی کارگران در همه سطوح از خورد و خوراک و پوشاک گرفته تا بهداشت و درمان و آموزش بسیار وحشتناک و رقتبار است. در دل این شرایط تودههای کارگر ایران وارد یک فاز تقریبا استثنایی مبارزه میشوند. شمار اعتصابات روز افزون میشوند. اکثر اعتصابات موفق میگردند. کارگران با توسل به قدرت پیکار خود سطح دستمزدها را تا حدود زیادی بالا میبرند. آتش خشم و نارضایی آنها زیر فشار کل محرومیت و تیرهروزیها آماده اشتعال گستردهتر میشود. مبارزه کارگران برای به دستآوردن مطالبات خود که پیشینهای تاریخی در پشت سر خود داشت روز به روز نضج میگرفت. موج اعتصابات کارگری تا بدان جا پیش رفت که وزیر کار نظام سلطنتی سرمایه در مصاحبهای اعلام کرد که هر کارگر ایرانی در سال 53 حداقل سه مورد اعتصاب داشته است. از سال 55 به بعد بحران بزرگ اقتصادی ظاهر میشود و مانند یک سونامی هر روز به بخشی از اقتصاد یورش میآورد و با هر موج خود یک به یک بخشهای مختلف را از پای در میآورد. پروژههای به اصطلاح عمرانی به عنوان نمادهای پیشرفت و رشد در زمان رونق در یک محاق فرو میرفتند. امکان تهیه ارزاق عمومی با توجه به کاهش شدید قدرت خرید کارگران کم و کمتر میشد. رادیو و تلویزیون نظام در راستای کاهش صوری اعتراضات کارگری و به اصطلاح همسویی با موج اعتراضات، دست به تولید و پخش برنامههای انتقادی در قالب طنز نمود. کاری که تا آن زمان سابقه نداشت و به نوعی خط قرمزی محسوب میشد که عبور از آن ناممکن مینمود. فشار مضاعفی که زندگی در شرایط بحران برای کارگرانی که در زمان رونق سرمایهداری نیز بیشترین فلاکتها بر سرشان آوار میشد ، تقریبا غیر ممکن شده بود. یکی دیگر از عرصههای اعتراض کارگری که در حد فاصل سالهای 50 تا 55 وجود داشت و باعث روند رو به تزاید اعتراضات و تغییر شکل مبارزات از اعتصاب به اعتراضات خیابانی و درگیریهای مستقیم با پلیس و عوامل سرکوب نظام سلطنتی سرمایه شد مبارزه برای به دستآوردن سرپناهی برای زندگی بود. آنچه که بعدها به مبارزه “ساکنین خارج از محدوده” نام گرفت بیگمان یکی از اصلیترین اشکال مبارزه و مولفههایی بود که اساسا شکل مبارزات را تغییر داد. کارگری که برای بدست آوردن حقوق اولیه خود در محیط کارخانه در مبارزه دایمی با کارفرما، شباهنگام که نزد خانواده باز میگشت برای حفظ و صیانت از کومهای که خارج از تهران و دیگر شهرهای بزرگ با کمک همسر و فرزندان خود ساخته بود و به سختی میتوان نام خانه بر آن نهاد، میبایست با عوامل شهرداری و پلیس میجنگید. جنگی که بسان مبارزهاش در کارخانه کاملا نابرابر بود. در یک سو پلیس و عوامل شهرداری و عمله اکره سرکوب سرمایه با تجهیزات و کاملا مسلح و آماده رویارویی با کارگران و در آن سو کارگرانی با دستان خالی برای مقابله با تخریب سرپناهشان و تنها حامی خود را همسر و فرزندان خود میافتند. جنگ و گریزهایی که نبرد بردگان رومی در سدههای قبل از میلاد را تداعی میکرد. لیست اعتصابات کارگری در این سالها کاملا التهاب جامعه را نشان میداد. اعتصاب نساجیهای اصفهان، کاشی ایرانا، جیپ لندرور،جهان جنرال موتورز، صنایع پتروشیمی و نفت و … بطور مکرر و هر بار دامنهدارتر از گذشته در حال یورش به ساختارهای نظام بود. سمت دیگر مبارزه، ارتش عظیم بیکاران بود. آنچه که زمانی سرمایهداران به آن دلخوش بودند و چنین میانگاشتند که بیکاران برگ برنده آنان در چانهزنی بر سر مطالبات کارگران و بویژه سطح دستمزدهاست، اکنون و در این مقطع بحرانی، خود به نیرویی بدل شده بود که در مقابل آنان و در همپیوندی با همزنجیرانشان آتش مبارزه را شعلهور میکردند. سرمایهداری در ایران از سال 55 به بعد بحران را در مقابل خود میببیند. بحرانی که از یک سو ناشی از ذات و ماهیت خود بود و از سوی دیگر میبایست متحمل بخشی از بحرانی باشد که از سوی سرمایه جهانی به وی و ساختارش تحمیل میشد. نظام دیگر بیش از این نمیتوانست عقبنشینی کند. آن سیاستهایی که به منظور کنترل جنبش کارگری وی را وادار میساخت تا با پذیرش بخش کوچکی از خواستهها و مطالبات کارگران، به نوعی کنترل خود را بر این جنبش از دست ندهد دیگر پاسخگو نبود. همین امر سطح، شکل و درجه تعرض جنبش کارگران را بالا میبرد و از درون کارخانهها به خیابانها و برخورد مستقیم با پلیس و ارتش حکومتی میکشاند. کارگران که تا دیروز با سلاح اعتصاب پارهای از مطالبات خود را میگرفتند، این سلاح را اندک اندک کند میبینند. بیکاری شروع به رشد میکند. اوضاع وخیمتر میگردد. بورژوازی در داخل و در خارج خطر را لمس میکند. رفرمهای سیاسی نظام سلطنتی سرمایه و تغییر پیاپی دولتهای هویدا، آموزگار و شریف امامی نیز جواب نمیداد. سرمایهداری غرب و بهویژه آمریکا بدلیل داشتن تجربههایی از این دست در کشورهای مختلف در امریکای لاتین، افریقا و شرق آسیا شرایط را بهتر درک میکردند و از دورست موج سهمگینی را که شکل گرفته بود و آماده بود تا آنچنان به یکی از آرامترین سواحل سرمایه بتوفد که بنیانهای سرمایهداری در بسیاری از کشورها پیرامونی و حتی بسیار دورتر را به لرزه در آورد. مذاکرات سرمایهداری جهانی با شاه ایران بر سر کوتاه آمدن نظام در برخی زمینهها و مشخصا طرح سندیکا سازی عملا بینتیجه ماند. تجربه رِفرم سلطنتی در سالهای گذشته به وی آموخته بود که این ابزارها در کشورهایی نظیر ایران جوابگو نخواهد بود. نبردی که در عرصه جامعه شکل گرفته بود یک سر آن جنبش عظیم کارگرانی بود که رنج سالها فقر و بدبختی آنها را به میدان مبارزه کشانده بود و سر دیگر آن سرمایهداری داخلی و همپالگیهای جهانی آن بود. جنبش کارگری در این سالها نشان داد میتواند آنچنان نیرویی را به میدان آورد که سرمایهداری را حتی در یکی از محکمترین دژهای آن ویران کند. اما سوی دیگر واقعیت این است که جنبش کارگری علیرغم داشتن این پتانسیل، افق و دورنمای مستقل خود را نداشت. جنبشی که میتوانست با بهرهگیری از تشکیلات مستقل خود در غالب شوراهای دخالتگر با اتکا به نیرویی که آنزمان به میدان آورده بود طومار نظام بهرهکشی انسان از انسان و کار مزدی را در گوشهای از جهان در هم پیچد، عملا تمام نیروی آن موج عظیم را به هارترین و فاشیستیترین بخش سرمایهداری واگذار کرد. این جریان سرمایهداری هار اسلامی بود که از سالهای دور در راه آمادهسازی خود برای سهیم شدن در سود سرمایه و نیز قدرت سیاسی حاکم تلاش میکرد و ساز و برگ این دورخیز را مهیا کرده بود. جریان اسلامی با حداکثر بهرهبردن از غیبت جنبش آگاه کارگری و طرح کاملا دروغین و گمراه کننده مطالباتی در راستای عدالت اجتماعی توانست از ضعف سایر جریانات نهایت بهره را برده و سوار موج جنبشی گردد که بار اصلی آن بر دوش کارگرانی بود که سالها فقر و فلاکت آنان را به میدان مبارزه کشانده بود. کارگرانی که به امید پایان دادن به دوران بیچارگی خود و در آرزوی دست یافتن به زندگی انسانی و امکانات آموزشی و بهداشتی برای فرزندانشان مبارزه را از کارخانهها و کومههایشان شروع و در ادامه به خیابانها ریخته بودند. جریان سرمایهداری هار اسلامی که از یک طرف نیرویی در مقابل خود نمیدید و از سوی دیگر از حمایتهای رو و پس پرده همپالگیهایش در ساواک و پلیس نظام شاهنشاهی برخوردار بود، از سالهای دور به آرامی و به اصطلاح با چراغ خاموش در غالب انواع تشکلهای فوق ارتجاعی نظیر انجمن حجتیه، بنیادهای خیریه، هیاتهای مذهبی و … خود را آماده میکرد تا سهمبری خود را از ارزش اضافههای تولیدی کارگران بیشتر کند و شاید در مخیلهاش هم نمیگنجید که روزی تمام قدرت سیاسی را قبضه کند. در هر صورت بازنده واقعی، طبقه کارگر ایران بود که بسان سالهای نه چندان دور گذشته و بسیاری از واقعههای تاریخ گذشته چه در ایران و چه در سطح جهانی، با تمام قوا به میدان آمد، جنگید، اخراج شد، بسیاری از یاران خود را از دست داد، شکنجه شد و در انتها همه را به جریانی از سرمایهداری واگذار کرد که در کمتر از چند ماه پایههای خود را محکم کرد و یکی از سیاهترین و سفاکترین نظامهای سرمایهداری جهان را بنیان گذاری کرد. طبقه کارگر میتوانست تلاش و مبارزه چندین ساله خود را وثیقه برقراری نظمی نوین کند که در آن خود برنامهریز و بهرهور تولید اجتماعی باشد. کارگران میتوانستند بر اساس دخالتگری شورایی، از مبارزات خود، از قیام خود دفاع کنند و با ایجاد شوراهای خود قلعهای پی افکنند که نه سرمایهداری و نه هیچ گمراههای توان ایجاد هیچ خللی در آن نمیداشت.
* برای مطالعه بیشتر به کتاب «تاریخ جنبش کارگری» فصل هفتم و هشتم نوشته ناصر پایدار مراجعه شود.
پرویز همراه
بهمن 1395