توضیح:
مطلب زیر از کتاب « کار دستمزدی و سرمایه» اثر مارکس، ترجمه م. دهقان و ویراسته انتشارات «آلفابت – ماکزیما» استخراج شده است. در شماره قبل نیز، بخش نخست همین بحث، از همین کتاب را درج کردیم. در یکی، دو جا صرفاً با هدف گویایی و روانی هر چه بیشتر جملات، به حداقل اصلاحات نگارشی لازم دست زدهایم. به خاطر این کار و نیز به خاطر چشم پوشی از نقل پانویسها، هم از دوست مترجم و هم از انتشارات الفابت پوزش میخواهیم. یادآوری چند نکته را در مورد محتوای مقاله نیز لازم میبینیم. این نکات عبارتند از:
1. مارکس در اینجا به طرح این سؤال میپردازد که: چگونه مقداری کالا یا ارزش مبادلهای به سرمایه تبدیل میشود و بلافاصله پاسخ میدهد «این مجموعۀ کالاها به مثابه یک نیروی اجتماعی مستقل، یعنی به مثابه نیروی بخشی از جامعه، از طریق مبادله با نیروی کار زنده و بلاواسطه خود را حفظ کرده و رشد میدهد، وجود طبقهای که چیز دیگری به جز قدرت کار کردن را صاحب نیست شرط ضروری وجود سرمایه است. تنها سلطۀ کار انباشته شده و انجام پذیرفته و مادیت یافته بر کارِ بلاواسطه و زنده است که از کارِ انباشته شده سرمایه به وجود میآورد». آنچه مارکس در اینجا به طور ساده و در قالب چند جمله کوتاه مطرح میکند. شفافترین تصویر از وجود واقعی سرمایه است. یک نیروی اجتماعی مستقل، یک رابطه اجتماعی قاهر که وجودش، وجود رابطه خرید و فروش نیروی کار است، مولود مستقیم کار و استثمار کارگر است. شرط موجود بودن، رشد و بقایش وجود طبقه کارگر است. در همان حال مستقل، مسلط و قاهر بر تولید کنندگان خود، جامعه و جهان حاضر است. قدرتی چنان مستولی و فائق و بتواره که به قول مارکس (در بحثهای دیگرش) کل جامعه موجود از آن شروع و به آن ختم میشود. از این تعریف بسیار درست و کالبدشکافانه مارکس چند نکته مهم قابل استنتاج است. اول: سرمایه در همان حال که رابطه تولید ارزش اضافی، تولید، بازتولید و رشد مستمر سرمایه، رابطه جدا ساختن کارگر از کار، محصول کار و تعیین سرنوشت زندگی اوست، در همان حال شالوده واقعی وجود جامعه سرمایهداری و رابطه آزاد و پمپاژ سیاست، مدنیت، دولت، حقوق، فرهنگ، افکار، اخلاق، قراردادها و کل فراساختارهای پاسدار موجودیت سرمایه نیز میباشد. دوم: وقتی که سرمایه چنین است لاجرم مبارزه طبقه کارگر علیه استثمار، شدت استثمار یا هر فرم بی حقوقی خود در این نظام نیز، نمیتواند مبارزهای آویزان به نظم سرمایهداری و منحل در چرخه ارزش افزایی سرمایه باشد. این نکته ماهوی مرز میان پویه واقعی کارزار طبقاتی کارگران با همه رویکردهای رفرمیستی راست و چپ است. این ذات مبارزه طبقاتی پرولتاریاست که اعتصابش برای بهای بیشتر نیروی کار باید به گونهای انداموار تجلی صف آرایی او علیه اساس بردگی مزدی نیز باشد. باید به عنوان طبقهای در حال جنگ بر سر بود و نبود کل سرمایهداری ظاهر گردد، فضای پیکارش باید فریاد بلند این پیام باشد که خواستار کفن و دفن پروسه تبدیل محصول کار خود به سرمایه خواستار نابودی روند سرمایه شدن حاصل کارش میباشد و مبارزهاش برای افزایش دستمزد حلقهای پیوسته از زنجیره سراسری این پیکار است. کارگر تنها در این صورت، نیروی زنده درگیر در مبارزه طبقاتی است. تنها در این حالت راه واقعی ارتقاء سرمایه ستیزی خودپوی خویش به سرمایه ستیزی آگاه طبقاتی را میرود، تنها به این شرط سلول پویای جنبشی است که خود را برای محو بردگی مزدی آماده میکند، در غیر این صورت، در شرایطی که به قانون، نظم، مدنیت و حقوق نسخه پیچی شده سرمایه آویزان است، وقتی که کل هستی اجتماعی و طبقاتی خود را ساز و کار سرنگونی طلبی فراطبقاتی و به قدرت رساندن یک حزب بالای سر خود میسازد، زمانی که تمامی قدرت کارزار ضد سرمایهداری خود را در گورستان سندیکالیسم دفن میکند، موقعی که مبارزهاش علیه بهای نازل نیروی کار، تبعیضات جنایتکارانه جنسی، کار کودک، آلودگیهای زیست محیطی، دیکتاتوری، خفقان، قتلعام آزادیهای سیاسی، علیه کشتار ابتداییترین حقوق انسانی، علیه هر کدام اینها، تجلی صف آرایی و اعمال قدرت او علیه سرمایهداری نیست، دیگر سخنی از مبارزه ضد سرمایهداری وی نیز در میان نمیباشد. وقتی که چنین نیست او کل وجود طبقاتی سرمایه ستیز خودپوی خویش را در قبرستان رفرمیسم راست سندیکالیستی یا رفرمیسم میلیتانت چپ نمای حزب سالار دفن کرده است. بر روی این قدرت پل بسته است تا با مالکان و حاکمان دوزخ سرمایهداری بیع و شری نماید، حالتی که جنبش کارگری صد سال و چند دهه است در باتلاق آن میفرساید، میپوسد و نتیجهاش همین است که در برابر دیدگان خیره و مبهوت خود داریم.
2. مارکس در تشریح فهرست وار رابطه خرید و فروش نیروی کار، دستمزدی که کارگر میگیرد و اضافه ارزشی که سرمایهدار دریافت میکند، مثال اجارهدار زمین و کارگر روزمرد را پیش میکشد. او در این مثال، به ارقام 5 قروش بهای نیروی کار و 5 قروش سود صاحب سرمایه اشاره مینماید. شبیه این مثال با ارقامی ناظر بر همین قیاس و نسبت تقریباً در سراسر متون نقد اقتصاد سیاسی مارکس، از فقر فلسفه و دستنوشتهها و مزد، بها، سود گرفته تا گروندریسه و مجلدات مختلف کاپیتال به وفور قابل مشاهده است. در غالب این مثالها نرخ اضافه ارزش مورد رجوع محاسبه حول محور 100 درصد میچرخد. چرا مارکس همه جا این نسبت و رقم را مطرح میکند، شاید بتوان دو دلیل برایش آورد. نخست اینکه فقط مثال است و به قول معروف «در مثل مناقشه نیست». دلیل دوم که به نظر مهمتر و واقعیتر میآید، تطابق نسبی این رقم یا شاخص با سطح بارآوری نیروی کار و سایر مؤلفههای مستولی بر پروسه تولید سرمایهداری در آن شرایط معین تاریخی است. دقیقا نمیدانیم، اما با مراجعه به شواهد مختلف میتوان حدس زد که متوسط نرخ اضافه ارزشها در آن زمان واقعا هم حول این محور میچرخیده است. هدف ما از باز کردن باب این گفتگو هم اتفاقا توضیح همین نکته مهم است. سرمایهداری در فاصله میان آن روز تا امروز، در طی این 150 سال، با سیر صعودی انفجارآلود بارآوری کار، با روند خیره کننده افزایش متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه، با ایجاد شرایطی که در آن حداقل نیروی کار حداکثر سود و سرمایه را تولید میکند، به بهرهگیری از محیرالعقولترین انقلابات صنعتی، تکنولوژیک و اطلاعاتی و با به کارگیری کل دستاوردهای دانش بشری در خدمت تولید و تولید و باز هم تولید سرمایه، متوسط نرخ اضافه ارزشها را به گونهای انفجاری بالا برده است. هیچ آمار دقیقی از این رقم در هیچ کجای دنیا نمیتوان پیدا کرد زیرا دیوان محاسبات بورژوازی در بند بند خود مین سر راه جستجوی این ارقام است. با همه اینها تمامی شواهد بانگ میزنند که متوسط نرخ استثمار یا نرخ اضافه ارزشها در سطح بین المللی نه فقط چندین برابر زمان مارکس که سر به چند ده برابر میزند. نرخ اضافه ارزش چیزی نیست که با دادههای خاص اقتصادی این یا آن کارخانه بتوان محاسبه کرد. به گفته مارکس تک سرمایهها فقط اضافه ارزشهای حاصل استثمار حوزه مستقیم انباشت و ارزش افزایی خود را تصاحب نمیکنند، آنها سهمی از کل اضافه ارزشهای تولید شده توسط طبقه کارگر را نصیب خود میسازند. با همه اینها، همین دادههای منتشر شده از سوی مراجع رسمی رژیم جمهوری اسلامی سرمایه فریاد میزنند که متوسط نرخ ارزش اضافی در جامعه ما از 1000 درصد افزون است. کارگر ایرانی در بهترین حالت از هر 10 تومان که تولید میکند فقط یک تومان را به عنوان مزد میگیرد و مابقی سرمایه و سود سرمایهدار میگردد. ارقام مورد اشاره مارکس در این مقاله یا همه متون نقد اقتصاد سیاسی او تا جایی که به نرخ اضافه ارزش مربوط است باید با نگاهی تاریخی و با رجوع به شرایط هر دوره مورد کندوکاو قرار گیرد. یک نکته دیگر را هم همین جا و در ارتباط تنگاتنگ با این بحث اضافه کنیم. نرخ اضافه ارزشها یا نرخ استثمار کارگران دنیا توسط سرمایه، سر به آسمان میساید، اما آهنگ شتاب این نرخ در مقابل نرخ افزایش بسیار کهکشانی سرمایهها هیچ قندی را در دل سرمایهداران و مالکان جهنم سرمایهداری آب نمیکند. به موازات سیر صعودی انفجاری نرخ اضافه ارزشها، ما شاهد سیر رو به افت نرخ سودها و گسترش بیمهار پهنه بحرانخیزی سرشتی سرمایه در سراسر جهان هستیم. اینها رویههای مختلف واقعیت چرخه تولید سرمایهداری در شرایط روز جهان است.
3. در پایان مقاله، مارکس از چهره کریه سرمایهداران، به ویژه اقتصاددانان و نمایندگان فکری فریبکار آنها پرده بر میدارد. «بورژواها و اقتصاددانهای آنها میگویند که منافع سرمایهدار و کارگر یکی است… اگر سرمایهدار شغلی به کارگر ندهد، او به بدبختی کشیده میشود و سرمایه نیز اگر به استثمار نیروی کار نپردازد به نابودی میگراید… هرچه سرمایهای که به تولید اختصاص داده شده افزایش یابد، به همان اندازه صنایع رونق بیشتری خواهند داشت و هرچقدر بورژوازی ثروتمندتر شود به همان اندازه سرمایهدار احتیاج به کارگران بیشتری دارند و همانقدر هم کارگر خود را گرانتر خواهد فروخت»!!! ( نقل به اختصار) مارکس اینجا به روایتی از فریبکاری بورژوازی و شکلی از مهندسی افکار تودههای کارگر توسط سرمایه اشاره میکند که در تمامی طول تاریخ سرمایهداری به صورت گلوله مرگ به شعور، شناخت و مغز تودههای کارگر شلیک شده است. اقتصاددانان و نمایندگان فکری سرمایه در سراسر جهان، از جمله در جامعه ما همواره با شناعت و درنده خویی خاص طبقاتی خود تلاش کرده و تلاش میکنند تا به کارگران القاء کنند که گویا سرمایهداری نقطه پیوند منافع طبقه کارگر و طبقه سرمایهدار است!!! گویا اولی کارآفرین است و دومی هم در قبال انجام دادن کار مزد خود را میگیرد!!! گویا:
« تو از من زور خواهی من ز تو زر – – – چه منت داشت باید یکدگر را»!!!
آنچه این عوامفریبان درنده صفت میگویند، بدون هیچ شک، یکی از بیشرمانهترین دروغهای تاریخ زندگی بشر است. شالوده هستی سرمایه بر نیستسازی کارگر استوار شده است. سرمایه مولود، مخلوق و حاصل استثمار کارگر است. کل آنچه در جهان زیر نام سرمایه وجود دارد توسط کارگران دنیا تولید شده است. کل این سرمایههای آفریده و محصول کار و استثمار کارگر به جای آنکه در خدمت زندگی، رفاه، آسایش، آرامش و تعالی جسمی و فکری وی قرار گیرد، به غدارترین، درندهترین،جنگ آفروزترین، ویرانگرترین، هولوکاست سازترین، خون آشامترین و تباهگرترین قدرت قاهره مسلط بر زندگی و زنده بودن و کل بود و نبود او تبدیل شده است. به آنچه همین لحظه حاضر در نقطه، نقطه جهان در مقابل چشم ما است نگاه کنید، سلول، سلول واقعیتها، ابعاد انفجاری این دروغ کثیف اقتصاددانان و نمایندگان فکری طبقه بورژوازی را فریاد میزنند!! سرمایهای که آفریده کار و محصول استثمار نسلهای متوالی طبقه کارگر جهانی است با این طبقه چه کرده و چه میکند؟ پاسخ ساده است. کل جهان و تاریخ را به صورت بمب گرسنگی و فقر و فلاکت و بیکاری و جنگ و بیبهداشتی و بیمسکنی و بیخانمانی بر سر و روی آنها فرو باریده است. آنها را به موجوداتی مفلوک، اسیر، زبون، جدا از کار و حاصل کار و پروسه تعیین سرنوشت زندگی خود ساقط ساخته است. دنیای آکنده از تبعیضات جنایتکارانه جنسی، قومی و نژادی را بر سر آنها آوار کرده است. صدها میلیون کودک را در عمق سیاه چالها به دار تولید سود حلق آویز نموده است. اختاپوسی به نام دولت را در قوارههای مختلف دیکتاتوری هار و دموکراسی فریبکار به جان آنها انداخته است. وحشیانهترین سرکوبهای قهرآمیز، دموکراتیک و فاشیستی نوع دینی و ناسیونالیستی را بر هر نفس کشیدن آنان مستولی ساخته است. جنگهای امپریالیستی جهانی و بشرسوز اول و دوم، جنگهای همیشه شعلهور میان دولتها، جنگ هولوکاستساز امریکا در ویتنام، کره، بالکان، جنگ دولتهای درنده ایران و عراق، جنگ امریکا در افغانستان و عراق، جنگهای سوریه و لیبی و سودان و اتیوپی و کنگو، جنگهای موحش امپریالیستی انگلیس و فرانسه و سایر کشورهای اروپای غربی در قارههای مختلف و رشته طویل تهاجمات نظامی دیگر را بر سر بشریت آوار کرده است. کل کارنامه سرمایه از این برگها آکنده است. سخن از «منافع مشترک سرمایهدار و کارگر» پلیدترین دروغ تاریخ است. به عباراتی کوتاه از مارکس در مقاله «کار بیگانه شده» نظر اندازیم. «هر چه کارگر ثروت بیشتری تولید میکند و محصولاتش از لحاظ قدرت و مقدار بیشتر میشود، فقیرتر میگردد. هر چه کارگر کالای بیشتری میآفریند خود به کالای ارزانتری تبدیل میشود، افزایش ارزش جهان اشیاء نسبتی مستقیم با کاستن از ارزش جهان انسانها دارد…» مارکس اضافه میکند «هر چه کارگر بیشتر تولید میکند باید کمتر مصرف کند. هر قدر ارزش بیشتری میآفریند خود بیبهاتر و بیارزشتر میگردد، هر چه محصولاتش بهتر پرورانده شده باشد خود کژدیسهتر میشود. هر چه محصولاتش متمدنتر، خود وحشیتر، هر چه کار قدرتمندتر خود ناتوانتر، هر چه کار هوشمندانهتر خود کودنتر و بردهتر…» این سخن که گویا نقطه اشتراکی میان منافع کارگر و سرمایهدار وجود دارد تیر زهرآلودی است که در طول تاریخ سرمایهداری از سوی اقتصاددانان و نمایندگان سرمایه به مغز کارگران شلیک شده است و آنچه توده کارگر با گوشت و پوست و رگ و پی خود لمس کردهاند، یا به ویژه با سر بیدار و هشیار طبقاتی خود تشخیص دادهاند، دقیقاً رویه متضاد و معکوس این خرافه بافیها است.
[سرمایه =خرید نیروی کار]
سرمایه مرکب است از مواد اولیه، وسائل کار و انواع وسائل معیشت که برای تولید مواد اولیه جدید، وسائل کار جدید و وسائل معیشت جدید مورد استفاده قرار میگیرند. تمام این اجزاءِ متشکلۀ سرمایه به وسیلۀ کار به وجود آمده و محصول کار هستند، یعنی کار انباشته شدهاند. پس سرمایه کارِ انباشته شده است که به عنوان وسیلهای برای تولید مجدد به کار میرود. این نظر اقتصاددانان است.
یک بردۀ سیاه کیست؟ میتوان به اشکال گوناگون پاسخ داد. مثلاً انسانی است از نژاد سیاه و تنها در شرایط معینی تبدیل به برده میشود. یک ماشین پنبه ریسی، ماشینی است برای ریسیدن پنبه و تنها در شرایط معینی تبدیل به سرمایه میشود. اگر از این شرایط معین خارج شود، دیگر سرمایه نیست. همان طوری که طلا به خودی خود پول نیست و شکر قیمت شکر نیست.
انسانها در امر تولید نه تنها به روی طبیعت بلکه به روی یکدیگر نیز تاثیر میگذارند. انسانها تنها به دلیل اینکه به شکل معینی همکاری میکنند و متقابلاً فعالیتهای خود را مبادله مینمایند، قادر به تولید هستند. و به منظور تولید وارد روابط و مناسبات معینی با یکدیگر میشوند و عمل آنها به روی طبیعت، یعنی تولید، تنها در درون این روابط و مناسبات اجتماعی انجام میپذیرد. مسلماً این روابط اجتماعی که تولید کنندهها را در رابطه با یکدیگر قرار میدهد، و این شرایط که آنها در چارچوب آن فعالیتهای خود را با هم مبادله کرده و در مجموعۀ عمل تولید شرکت میکنند، برحسب خصوصیات وسائل تولید تفاوت میکند. با اختراع یک وسیلۀ جدید جنگی، مانند سلاح آتشین بالاجبار تمام سازمان درونی ارتش تغییر یافت؛ یعنی روابطی که افراد بر مبنای آن ارتشی را تشکیل میدادند و میتوانستند به مثابه ارتش عمل کنند و همچنین روابط بین ارتشهای مختلف نیز تغییر نمود.
در نتیجه آن روابط اجتماعی که افراد در چارچوب آنها به امر تولید میپردازد، یعنی مناسبات تولیدِ اجتماعی، عوض میشوند؛ و به عبارت دیگر با دگرگونی و رشد و توسعۀ وسائل مادی تولید و نیروهای تولید، تغییر مییابند. مناسبات تولیدی در مجموع خود چیزی را به وجود میآورند که روابط اجتماعی و یا، جامعه نام میگیرد؛ جامعهای که در سطح معینی از رشد تاریخی قرار داشته و با خصوصیت ویژهای از دیگر جوامع متمایز میگردد. جامعۀ کهن، جامعۀ فئودالی و جامعۀ بورژوایی این چنین مجموعههایی از مناسبات تولید بوده و هر یک از این مجموعهها مشخص کنندۀ یک مرحلۀ ویژه از رشد تاریخی بشریت میباشند.
سرمایه نیز یک رابطۀ اجتماعی تولید میباشد. این یک رابطۀ بورژوایی تولید، یعنی یک رابطۀ تولیدی جامعۀ بورژوایی است، وسائل معیشتی، وسائل کار و مواد اولیهای که سرمایه از آنها تشکیل شده آیا در یک شرایط معین اجتماعی و تحت روابط معین اجتماعی، تولید و انباشته نشده اند؟ آیا اینها برای تولید جدید در شرایط اجتماعی معین و تحت روابط معین اجتماعی به کار نمیروند؟ و آیا درست همین خصوصیت اجتماعی معین نیست که محصولات مورد لزوم برای یک تولید جدید را تبدیل به سرمایه میکند؟
سرمایه تنها مرکب از وسائل معیشتی، وسائل کار و مواد اولیه، مرکب از محصولات مادی نیست، بلکه شامل ارزشهای مبادله نیز میباشد. تمام محصولاتی که سرمایه از آن تشکیل میشود، کالا میباشند. بنابراین سرمایه مقداری محصولات مادی نیست؛ بلکه مقداری کالا، ارزش مبادله و کمیتهای اجتماعی است.
برای مثال: اگر پنبه را به جای پشم، برنج را به جای گندم، کشتی بخاری را به جای خط آهن بگذاریم؛ به شرط اینکه پنبه و برنج و کشتی بخاری، یعنی جنس سرمایه همان ارزش مبادله، یعنی همان قیمت پشم و قیمت گندم و خط آهن را دارا باشد؛ در چنین حالتی سرمایه تغییری نمیکند. جنس سرمایه میتواند بدون اینکه سرمایه دچار کوچکترین تغییری گردد، دائماً تغییر کند. ولی اگر هر سرمایه ای، مقداری کالا یعنی ارزش مبادله است؛ برعکس، هر مقدار کالا یا ارزش مبادله، سرمایه نیست.
هر مقدار از ارزش مبادله، یک ارزش مبادله است؛ هر ارزش مبادله، منفرداً یک مقدار ارزش مبادله میباشد. مثلاً خانهای که 1000 مارک میارزد، یک ارزش مبادله به مبلغ 1000 مارک است. هر تکه کاغذی که یک فنیگ ارزش دارد، مقداری ارزش مبادله به مبلغ صد صدم فنیگ میباشد. محصولاتی را که میتوان با محصولات دیگر عوض کرد کالا مینامند. رابطۀ معینی را که تحت آن، این کالاها مبادله میشوند، ارزش مبادله آنها و یا اگر برحسب پول باشد، قیمت آن مینامند. کمیت این محصولات نمیتواند در کالا بودنشان، و اینکه دارای ارزش مبادله یا قیمت معین میباشند تغییری به وجود آورد. یک درخت هر چقدر بزرگ یا کوچک باشد، یک درخت است. اگر آهن را به اونس [35 \ 28 گرم ـ م] و یا به تن، با محصولات دیگر مبادله کنیم؛ آیا در خصوصیت کالا بودن و خصوصیت ارزش مبادله داشتناش تغییری حاصل میشود؟ خیر! باز هم این آهن کالاست که برحسب کمیتاش ارزش آن بیشتر یا کمتر و قیمتش بالاتر و پائینتر خواهد بود. پس چگونه مقداری کالا یا ارزش مبادله به سرمایه تبدیل میشود؟
به این خاطر که: این مجموعۀ کالاها به مثابه یک نیروی اجتماعی مستقل، یعنی به مثابه نیروی بخشی از جامعه، از طریق مبادله با نیروی کار زنده و بلاواسطه خود را حفظ کرده و رشد میکند، وجود طبقهای که چیز دیگری به جز قدرت کار کردن را صاحب نیست، شرط ضروری وجود سرمایه است. تنها سلطۀ کار انباشته شده، انجام پذیرفته و مادیت یافته، بر کارِ بلاواسطه و زنده است که از کارِ انباشته شده سرمایه به وجود میآورد. واقعیت سرمایه در این امر نیست که جهت تولید مجدد، کارِ انباشته شده توسط کار زنده به مصرف میرسد؛ [بلکه] واقعیت آن در این خلاصه میشود که کارِ زنده در خدمتِ کارِ [انباشته شده] به مثابۀ وسیلهای برای حفظ و رشد ارزش مبادلۀ خویش، قرار میگیرد.
حال ببینیم که در امر تبادل بین سرمایهدار و کارگر مزد بگیر چه چیزی اتفاق میافتد؟ کارگر در ازاء نیروی کارش وسائل معیشتی دریافت میکند؛ ولی سرمایهدار در مقابل این وسائل معاش که به کارگر میپردازد)، کار و فعالیت تولیدی کارگر و نیروی خلاقهای را دریافت میکند که نه تنها آنچه که مصرف کرده مجدداً میسازد، بلکه به کار انباشته شده، ارزشی بیشتر از آنچه که در ابتدا داشته است میدهد، کارگر از سرمایهدار تنها قسمتی از وسائل معیشتی موجود را میگیرد. این وسائل معیشتی به چه درد او میخورد؟ به درد مصرف فوری. ولی به محض اینکه من این وسائل معیشت را مصرف میکنم، اگر از مدت زمانی که این وسائل مرا زنده نگه میدارند، به منظور تولید وسائل جدید معیشت استفاده ننمایم؛ یعنی اگر در طی مصرف این وسائل، با کار خود، ارزشهای جدیدی را به جای ارزشهای مصرف شده و از دست رفته به وجود نیاورم برای من به طرز جبرانناپذیری از دست رفتهاند. اما درست همین نیروی فوق العادۀ تولید مجدد است که کارگر در ازاء وسائل معیشت به سرمایهدار تسلیم میکند. بنابراین به خودی خود آنرا از دست داده است. مثالی را در نظر بگیریم؛ یک اجاره دار زمین به کارگر روزمزدش 5 قروش نقره در روز میدهد. کارگر روزمزد برای این 5 قروش نقره تمام روز را در روی زمین اجاره دار کار کرده و درآمدی برابر 10 قروش برای او تضمین نموده است. اجاره دار تنها برابر آنچه را که به کارگر مزدبگیر داده است، دریافت نمیکند؛ بلکه دو برابر آنرا میستاند. بنابراین او 5 قروش نقرهای را که به کارگر مزدبگیر داده به طرز سودآور و ثمربخشی به کار برده است. در ازای 5 قروش نقره، کار و نیروی کارگر مزدبگیر را خریده، توسط آنها به اندازه دو برابر محصول از زمین بدست میآورد و 5 قروش نقره خود را به 10 قروش تبدیل میسازد. برعکس مزدبگیر به جای نیروی تولیدی خود که ثمرات آنرا به اجاره دار واگذار کرده 5 قروش دریافت میکند، که آنرا با وسائل معیشت که کم و بیش به سرعت مصرف میشوند، مبادله میکند. بنابراین 5 قروش نقرۀ مورد بحث ما به دو گونه به مصرف رسیدهاند. برای سرمایهدار: به نحوی که تولید مجدد میکند، چرا که این 5 قروش با نیروی کار مبادله میشود [21] که 10 قروش تولید کرده است؛ و برای کارگر: به نحوی غیرتولیدی، زیرا او این 5 قروش را با وسائل معاش یعنی وسائلی که برای همیشه از بین رفتهاند [به دنبال مصرف آنها ـ م]، عوض کرده است و تنها با تکرار مبادلۀ سابق با اجاره دار است که کارگر میتواند مجدداً آنها را به دست آورد.
بنابراین سرمایه، مفروض بر کار مزدوری؛ و کار مزدوری، مفروض بر سرمایه میباشد. این دو متقابلاً به هم وابستهاند، این دو متقابلاً یکدیگر را به وجود میآورند. آیا کارگر در یک کارخانۀ پنبه تنها پارچههای پنبهای تولید میکند؟ خیر! او سرمایه نیز تولید مینماید؛ او ارزشهایی را به وجود میآورد که بر کار او حکمفرمایی خواهند داشت؛ چرا که به وسیلۀ آنها ارزشهای جدیدی به وجود میآیند. اگر سرمایه تنها با نیروی کار مبادله شود، و اگر تنها کارِ مزدوری تولید کند، افزایش مییابد. نیروی کار مزدبگیر میتواند با سرمایه مبادله شود، به شرط اینکه سرمایه را افزایش دهد و نیرویی را که بندۀ آن است تقویت نماید. بنابراین افزایش سرمایه، افزایش پرولتاریا، یعنی افزایش طبقۀ کارگر است.
بورژواها و اقتصاددانهای آنها میگویند که منافع سرمایهدار و کارگر یکی است. در واقع هم همینطور است؛ زیرا اگر سرمایهدار شغلی به کارگر ندهد، او به بدبختی کشیده میشود و سرمایه نیز اگر به استثمار نیروی کار نپردازد به نابودی میگراید و برای استثمار کردن باید آنرا خریداری کند. هرچه سرمایهای که به تولید اختصاص داده شده ـ یعنی سرمایه تولیدی ـ سریعتر افزایش پیدا کند، به همان اندازه نیز صنایع رونق بیشتری خواهند داشت و هرچقدر بورژوازی ثروتمندتر شود و داد و ستدهای او وضعیت بهتری پیدا کند، به همان اندازه نیز سرمایهدار احتیاج به کارگران بیشتری خواهد داشت و همانقدر هم کارگر خود را گرانتر خواهد فروخت. شرط اجتناب ناپذیر برای وضعیتی قابل تحمل برای کارگر، امکان افزایش هرچه سریعتر سرمایه تولیدی است. اما افزایش سرمایه تولیدی به چه معنی است؟ این به معنی افزایش قدرت کار انباشته شده بر روی کار زنده است، به معنی افزایش سلطۀ بورژوازی بر روی طبقه کارگر است. هنگامی که کارِ دستمزدی ثروتی بیگانه را که بر او تسلط دارد، قدرتی که دشمن اوست، یعنی سرمایه را میآفریند؛ وسائل اشتغال یعنی وسائل معیشت ـ به شرطی که او نیز مجدداً به جزئی از سرمایه و به اهرمی که مجدداً با حرکتی سریع آنرا رشد بدهد، بدل گردد ـ مجدداً به سوی او میآیند. گفتن اینکه منافع سرمایه و منافع کارگر یکی هستند، تنها بدین معنی است که سرمایه و کار مزدوری دو جزء یک رابطه واحد میباشند؛ هر کدام وابسته به دیگری است، همانطوری که رباخوار و مفلس متقابلاً به هم وابستهاند. کارگر مزدبگیر تا زمانی که کارگر مزدبگیر است، سرنوشتاش وابسته به سرمایه میباشد، اینست آن اشتراک منافع معروف بین کارگر و سرمایهدار.