اوضاع کنونی فاجعه آمیز و در نهایت خودش نکبت بار است. چهارراهها و کارگاهها پر شده از کودک کار، جمعیت بسیاری خوراک زنده ماندنشان را از سطلهای زباله بیرون میکشند. عدهای در گورستانها زندگی میکنند. هر روز بر تعداد کارتن خوابها افزوده میشود. بیکاری بیداد میکند. افراد بیشماری از ترس بیکار شدن، چندین ماه حقوق نگرفتن را تاب میآورند و با گرسنگی دست و پنجه نرم میکنند. حقوقها به سختی کفاف زنده ماندن را میدهند چه برسد به یک زندگی توام با تفریح و مسافرت! مواد خوراکی ناسالم، هوای آلوده و سمی جان و زندگی همه را تهدید میکند.
اگرچه اعتراضات کارگری نسبت به آنچه بر سر این طبقه رفته بسیار کمتر از آن چیزی است که میتوانست باشد، اما همین اعتراضات نیز نسبت به گذشته افزایش چشمگیری داشته است. مردم تا حد زیادی جسورتر و شجاعتر خشم و نفرتشان را از آنچه به آنها تحمیل شده فریاد میزنند. جامعه هر لحظه آبستن یک شورش و اعتراض همگانی است. با این وجود حاکمیت سرمایه هر روز ترفند تازهای به کار میگیرد تا بر شدت فشارها بیافزاید. از دستمزدها به بهانههای مختلف بکاهد، ساعات کار را افزایش دهد و نرخ استثمار را با روشهای مختلف زیاد کند.
سوالی که شاید برای خیلیها مطرح شود این است که چرا حاکمیت سرمایه در ایران لااقل به قدر فروکش کردن حجم و شدت اعتراضات و رفع تهدید حیات خودش از فشارهای بی امان بر طبقه کارگر نمیکاهد؟ چرا در چنین شرایطی که بیم شکل گیری یک شورش و اعتراض سراسری میرود لایحه «اصلاح قانون کار» را به منظور تحمیل بیشترین بی حقوقیها بر تودههای کارگر مطرح میکند؟ آیا همانطور که رسانههای بورژوازی خارج از حاکمیت سیاسی در ایران تبلیغ میکنند، ریشه همه این بلایا را باید در «جیب گشاد آخوندها» یا «بی تدبیری و بی سوادی مدیران و برنامه ریزان کشور» دید؟
در این نوشته قصد داریم توضیح دهیم که اس و اساس تمام این پیامدها را باید در جای دیگری جست. با این هدف به کالبدشکافی پویه بازتولید سرمایه اجتماعی در ایران خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که نظام سرمایهداری ایران در زیر فشارهای خرد کننده بحرانهای ذاتی نظام سرمایه چارهای جز تحمیل بیشترین حد از استثمار و بهره کشی بر تودههای کارگر ندارد.
برای شناخت و فهم رخدادهای جاری نظام سرمایهداری ایران باید درک درستی از نظام سرمایه داشت. در نظام سرمایهداری صاحب سرمایه نیروی کار کارگر را با سرمایه ثابت در هم میآمیزد. سرمایه ثابت تمام ارزش خودش را به کالای جدید انتقال میدهد. اما سرمایه ثابت به خودی خود مولد هیچ ارزشی نیست. آنچه ارزش تازهای میآفریند نیروی کار کارگر است که خالق محصول تازه و مولد ارزش است. به این ترتیب ما کالای تازهای داریم که هم ارزش سرمایه ثابت را و هم ارزش نیروی کار کارگر را توامان در خود دارد. سرمایهدار نیروی کار کارگر را میخرد و کارگر در ازای آن مبلغی تحت عنوان دستمزد دریافت میکند تا فردا دوباره به سر کار باز گردد. تفاوت ارزشی که کارگر آفریده و آنچه تحت عنوان دستمزد به او داده میشود، ارزش اضافه است. ارزشی که که در واقع بخش پرداخت نشده کار کارگر است که قسمتی از آن را صاحب سرمایه خرج زندگی و عیش و تفریح خودش میکند و مقداری از آن را تحت عنوان سرمایه الحاقی در پروسه تولید سرمایه گذاری میکند. اساس و بنمایه در شیوه تولید کاپیتالیستی همین ارزش اضافه و در واقع رابطه خرید و فروش نیروی کار است که سود را برای صاحب سرمایه و استمرار چرخه تولید و انباشت سرمایه را تضمین میکند.
این ضرورت سرمایه است که باید تا جایی که امکان دارد ارزش اضافه بیشتری در ساعات کمتری تولید کند. صاحبان سرمایه در رقابت با یکدیگر و برای از دست ندادن بازار فروش محصولاتشان ناگزیر هستند تا بارآوری کار را بالا برند و این خود مستلزم افزایش هر چه بیشتر سرمایه ثابت است. همین مسئله باعث میشود هر لحظه بر حجم سرمایه ثابت نسبت به سرمایه متغیر (بخشی از سرمایه که تحت عنوان دستمزد به کارگر پرداخت میشود) افزوده شود. سرمایهدار برای کاهش هزینههای تولید باید از هر روشی که میتواند بهره بگیرد تا مقدار کمتری از ارزش ایجاد شده نهایی را به کارگر دهد. این از دو طریق تحقق مییابد اول اینکه ساعات کار را طولانی و دستمزدها را به کمترین مقدار یعنی زنده ماندن و تولید مثل کارگر تقلیل دهد و دوم اینکه حداقل تعداد کارگر را در فرایند تولید به کار گیرد. به این ترتیب آنچه که شاهدش هستیم رشد غول آسای سرمایه ثابت و کاهش بیشتر تعداد نیروی کار مورد نیاز در تولید است. آنچه که تحت عنوان بحران ذاتی سرمایه از آن نام برده میشود دقیقا از همین جا نشات میگیرد. یعنی ما با شرایطی مواجه هستیم که روند افزایش سرمایه ثابت از رشد ارزش اضافی پیشی گرفته است. ما با سرمایههای غول آسایی مواجه هستیم که به سختی سودآور هستند. نرخ سود تا حد فاجعه آمیزی پایین آمده و این نظام سرمایه را با مخاطرات جدی روبرو ساخته است.
با نگاهی به وضعیت دنیا در اروپا و آسیا و آفریقا میتوان این را مشاهده کرد که کاهش درآمد مردم، افزایش بیکاری، یورش به بهداشت و آموزش و پرورش و سطح نازل معیشت کارگران و بازپس گیری دستاوردهای طبقه کارگر همه جا در حال رخ دادن است. جناحهای فاشیستتر در بسیاری کشورها در حال قبضه قدرت هستند. ترامپ مثال بارز این مورد است. موضع گیری ترامپ نسبت به مهاجرها را باید در همین وادی فهم و درک نمود. این شواهد نشان میدهد که تمام سیاستمداران و اقتصاددانان و تئوری پردازان بورژوازی همان درمانی را برای غلبه بر بحرانهای سرمایه تجویز میکنند که مدیران سرمایه در ایران جاری میسازند. بنابراین اگر به جای برنامه ریزان نظام سرمایه در ایران، افراد باسواد و مدرنتری این جایگاه را به دست بگیرند، کاری جز همینها را انجام نخواهند داد و چه بسا برای دستیابی به بازارهای تازه و دست یافتن به سهم بیشتری از ارزش اضافی کارگران در جهان، جنگها و فجایع تازهای را آغاز کنند.
در کشورهایی مانند یونان که جناح هایی از طبقه سرمایهدار زیر علم و کتل چپ و سوار بر موج مبارزات به قدرت رسیدهاند و اکنون کل بار بحران سرمایه را بر زندگی کارگران سرشکن میکنند نیز وضع به مراتب اسفناک است. آمارهای اقتصادی گواه این است که سرمایه در این کشورها به شدت در بحران غوطه ور است و بدهیهای نجومی دولتهای این کشورها هر روز افزایش مییابد. برای غلبه بر این مشکلات دولت سرمایه این کشورها سیاستهای ریاضت اقتصادی را سختتر کردهاند و بیمه و بهداشت و بودجههای رفاهی را از هر سو کاهش دادهاند. عین همین حملات علیه طبقه کارگر را در ایران با نام «اقتصاد مقاومتی» مشاهده میکنیم. در یونان از کارگران میخواهند که مانند یک ملت واحد سختیها را به جان بخرند و امیدی به افزایش دستمزد نداشته باشند تا بدهیهایشان را به آلمان پرداخت کنند و تبدیل به «ملتی آزاد» شوند. همین فریب و ترفند را برنامهریزان نظام سرمایه در ایران به خورد کارگران میدهند تا پذیرای تمام فشارها و مصیبتها شوند. جور کاهش نرخ سود را به دوش کشند تا صاحبان سرمایه سود کافی برای سرمایه گذاریهای تازه و حفظ حیات سرمایه داشته باشند.
صحبت دقیقا همین جاست که وضعی که در ایران با آن مواجه هستیم را به هیچ وجه نباید در کم سوادی و بی کفایتی اقتصاددانان و مدیران ایرانی جست. سرمایه در سطح جهانی خودش دچار چنین وضعی شده است. قطعا و بدون هیچ شکی دزدی و اختلاس جناحها و سردمداران حکومتی بر شدت و حدت این بحرانها دامن زده است. اما عمق فاجعه بسیار بزرگتر از این هاست و با فرض رفع این موارد، در کلیت ماجرا تغییری رخ نخواهد داد. بحران کاهش نرخ سود در جهان تمام سرمایهها را به مخاطره انداخته است و برای صاحبان سرمایه و دولتهای نماینده آنها چارهای جز پیش گرفتن سیاستهای هر چه فاشیستیتر و وحشیانهتر نسبت به طبقه کارگر باقی نگذاشته است.
جناحهای مختلف سرمایه در ایران هر کدام راهکار و راهبرد خاص خودشان را برای خلاص شدن از این وضع پیشنهاد میکنند. جناح حاکم اگر حتی قائل به وجود مشکلاتی شود، تمام مشکلات موجود را حواله به تحریمها و شرایط ژئوپلیتیک ایران میکند. چه جناح اصلاح طلب و چه آنهایی که براندازی نظام آخوندی سرمایه را تنها راه چاره میبینند، همگی ریشه و علت العلل این بحران را ناکارآمدی حاکمیت میدانند. چه آنها که اصلاح را در نظام جمهوری اسلامی تجویز میکنند و چه آنها که براندازی را طلب میکنند، هیچکدام سرمایه را دشمن اصلی نمیدانند. اطلاح طلبان صبر و تحمل باز هم بیشتر را چاره کار میدانند و بهبود وضع کارگران در آینده را نوید میدهند! جناحهای برانداز نیز وعده میدهند اگر به جای یک روحانی با عبا و عمامه یک نفر با کراوات و کت و شلوار با دانش بورژوازی روز، مدیریت و افسار اقتصاد و سیاست را به عهده بگیرد، همه چیز دگرگون خواهد شد. رونق اقتصادی دوباره اتفاق خواهد افتاد و با صبر و تحمل زندگی کارگران در آینده بهتر خواهد شد.
از نظر طبقه کارگر و با مراجعه به آمار، آنچنان ثروت عظیمی در کشور تولید میشود که همین حالا میتوان بهداشت، آموزش، رسیدگی به معلولین و سالمندان، ایاب و ذهاب و … را تماما مجانی نمود. میتوان به تمامی این نکبت و فجایع پایان داد و زندگی مرفه و آزاد و انسانی برای همگان فراهم آورد.
جناحهای سازشکار و اصلاح طلب در نظام سرمایه افزایش دستمزد به نسبت تورم را تبلیغ میکنند. جناح حاکم هم حتی در شعار همین را بازگو میکند. اما طبقه کارگر نباید به چیزی کمتر از بهره مندی از تمام ثروتهای اجتماعی که تنها حاصل دسترنج و تلاش خودش بوده راضی شود. خواست و مطالبهای که در میان بوق و کرنای رسانههای بورژوازی کمتر از جانب طبقه کارگر مطرح میشود. حرف ما تماما همین است که این خواست و مطالبات ضد سرمایه باید جایگزین مطالبات سازشکارانه در چهارچوب نظم سرمایه شوند. طبقه کارگر نباید به کمتر از اینها راضی و دلخوش شود.
تنها راه چاره این است که طبقه کارگر با اتحاد حول شعارهای سرمایه ستیز در شوراهای محل کار و هر جایی که حضور دارد خود را سازماندهی کند و برای این خواستها و رهایی از نکبتی که او را در برگرفته تلاش کند. به هیچ عنوان نمیبایست حول احزاب و تشکل هایی که خواستشان براندزای حکومت است جمع شوند. این کارها تاثیری در زندگی و مبارزات ما نخواهد داشت. احزاب بورژوازی خارج از قدرت، براندازی دولت و حاکمیت فعلی سرمایه را پیش فرض هر تحولی میدانند اما واقعیت این است که هیچ تحولی به سمت یک زندگی انسانی و رهایی از این منجلاب جز با ستیز با سرمایه تحقق نخواهد یافت. باید و باید با بانی و مسبب اصلی این فجایع پیکار کرد.
پویان مرادی
اسفند 95