حدود نیمی از یاران را در انفجار معدن از دست دادیم. با مرگ این عزیزان رغبتی برای بازگشت به کار نداریم. شرکت به ما کمترین مزدها را میداد. از دستمزد ناچیز خود عاصی بودیم، مدام اعتراض میکردیم. زیر فشار گرسنگی مجبور بودیم با همین دستمزد کم کار کنیم. در دل همه این بدبختیها، مرگبار بودن شرایط کار، بینتیجه ماندن فریادها، سرکوب شدن اعتراضات و مصیبتهای دیگر یک دل خوشی داشتیم. خوشحال بودیم که یاران خوبی برای هم هستیم. در سختیها از هیچ کمکی به هم دریغ نمیکردیم. شرایط کارمان از همه لحاظ خطرناک بود. شرکت هیچ وسایل ایمنی در اختیار ما نمینهاد. هر روز و هر ماه علیه خودداری سودجویانه کارفرما از خرید وسایل ایمنی اعتراض میکردیم، اما گوش شنوایی وجود نداشت. جان ما برای سرمایهدار بیارزش بود. او فقط به سود میاندیشید. وضع این گونه بود و در چنین شرایطی فقط خود ما کارگران بودیم که تا حد توان خطر را از سر هم رفع میکردیم. این فداکاریها مؤثر بود و پارهای وقتها جان همدیگر را از خطر مرگ نجات میدادیم. ما از جان خود برای نجات همدیگر مایه میگذاشتیم اما نجات کارگران از مخاطرات محیط کار با فداکاری خود آنان ممکن نیست. کارفرما است که باید ایمنی محیط کار را تضمین کند، باید وسایل لازم برای تضمین امنیت جان کارگران را فراهم سازد. باید سهمی از دنیای سود را هزینه این کار نماید. سرمایهداران حاضر به انجام این کار نبودند. آنها سود برایشان همه چیز و جان کارگر هیچ چیز است.
کارگر دیگری حرف رفیق خود را تکمیل میکند. میگوید که صاحبان سرمایه حق زندگی برای ما قایل نیستند. شش ماه، شش ماه مزدهای ناچیز ما را نداده و نمیدهند. ما را به اضافه کاری طولانی وا میدارند اما ماهها میگذرد و هیچ ریالی بابت اضافه کاریها پرداخت نمیکنند. یک جزء مزد ما را که نامش پاداش است نمیپردازند، عیدی یا جزء دیگر این مزد را نمیدهند. آنها فقط از ما کار میکشند. درستتر بگوئیم فقط بیگاری میکشند. ما را مجبور به کار بدون مزد میکنند. به محض اینکه اعتراض کنیم پلیس، سپاه، بسیج و سایر نیروهای نظامی و انتظامی را به جان ما میاندازند. ما را تهدید به اخراج، زندان، شکنجه و مجازاتهای سخت میکنند. بارها دست به اعتراض زدیم اما هر بار صدای ما را خفه کردند و با قدرت سرکوب به سر کار باز گرداندند. سالها فریاد زدیم که شرایط کار معدن خطرناک و مرگآفرین است. جان همه ما در معرض تهدید است. سرمایهداران هیچ وقعی ننهادند، فقط به سود اندیشیدند و حاصل سوداندوزیهای آنان مرگ نیمی از کارگران معدن شد.
یک کارگر زن که در کنار همزنجیران نشسته است وارد گفتگو میگردد. او در همین معدن کار میکند. همسر وی نیز کارگر این معدن بوده است و در انفجار اخیر جانش را از دست داده است. دلی آکنده از درد و خشم دارد. میگوید که شوهرش سالها در شرایط جهنمی معدن جان کند. در اثر سموم مرگبار درون معدن دچار انواع بیماریها شد. درد مفاصل و استخوان گرفت، پاها و دستهایش هر روز ضعیفتر و مفلوجتر شدند. با این وجود مجبور بود که کار کند تا چرخ معیشت مالامال از فقرشان بچرخد. شوهرش بیمه نبوده است، خودش نیز دفتر چه بیمه نداشته است. هر دو، مدتها برای بیمه شدن و گرفتن دفترچه تلاش میکردند، اما سرمایهداران به تقاضای آنان پاسخ منفی میدادند. او میافزاید که صاحبان سرمایه آنها را مستحق سلامتی، درمان، رفتن پیش دکتر و گرفتن دارو نمیدیدند، با خود میگفتند که جان کارگر ارزش این چیزها را ندارد، سرانجام وقتی خواستند برایش دفترچه بیمه صادر کنند نوع آن را نه بیمه کارگر معدن بلکه آرایشگر تعیین کردند!! سرمایهدار این کار را کرد تا سهم بیمه خود را به حداقل برساند و در عوض بیشترین بار دارو و درمان را بر گرده ما اندازد. کارگر زن ادامه میدهد که بالاخره شوهرش با همه بیماریها و فرسودنها تا روز آخر کار کرد و سرانجام در واقعه انفجار معدن زیر خروارها خاک مدفون شد. الان خودش مانده و کودکانی که باید با دستمزد ناچیز وی ارتزاق کنند. او از بیرحمی و قساوت قلب سرمایهداران میگوید. خصوصیاتی ضد انسانی که از سرمایه میجوشند و سرمایهدار را مثل درندهترین وحوش به جان کارگران میاندازند.
چند کارگر دیگر هم سفره دل باز میکنند. یکی بر وضعیت اشتغال در این معدن انگشت میگذارد. میگوید عدهای اصلا کارگر به حساب نمیآیند. کارفرما صبح هر روز آنها را به کار میگیرد و عصر همان روز اخراج میکند. در مورد اینان هیچ سخنی از بیمه، استخدام، قرارداد و هیچ چیز دیگر در میان نمیباشد. خیلیها قراردادهای چند روزه، هفتگی یا ماهانه دارند. جمعیتی با قراردادهای سفید امضاء کار میکنند و جان میکنند. ما سالها علیه این وضعیت اعتراض کردیم اما مثل همه اعتراضات دیگر نتیجهای نگرفتیم. کارگر بعدی به ستایش همبستگیها، ایثارگریها و فداکاریهای همزنجیران خود میپردازد. از آنانی میگوید که برای نجات جان رفقای خود، حماسه آفریدند و جان خویش را فدا کردند. توضیح میدهد که در پی وقوع انفجار، کارگران خیلی شهرها و کارخانهها و معادن از راههای دور برای همراهی و همدردی به سراغ ما شتافتند. از کرمان، طبس و مناطق دور دست خود را به ما رساندند، همبستگی کارگری و انسانی خود را نشان دادند. ما از همه آنها سپاسگزار هستیم.
اینها چکیده حرفهای کارگران معدن بود. حرفهایی که همه دردند، از عمق دل بیرون میآیند و حدیث زندگی بیشترین کارگران ایران و دنیا هستند. مشکل آنست که این حرفها فقط بیان دردها است و تا اینجا سوای حرف و درد دل هیچ چیز دیگر نیستند. نکته، نکته آنچه کارگران بر زبان میرانند قابل گفتگو، نقد و کالبدشکافی است. کارگری که بسیار درست، همدردی پرشکوه همزنجیرانش را ارج میگذارد باید یک پرسش بسیار مهم را هم با کل کارگران در میان گذارد. این پرسش اساسی و حیاتی که چرا این همدردیهای بسیار شکوهمند را به مراسم «عزاداری» همدیگر موکول میکنیم! چرا به حمایت از مبارزات هر روزه همدیگر در این کارخانه و آن کارخانه بر نمیخیزیم. چرا کل اعتراضات و جنگ و ستیزهای روز ما علیه شدت استثمار سرمایه، علیه جنایات سرمایهداران و دولت سرمایهداری، به خاطر فقدان حداقل همصداییها و همرزمیها شکست میخورند؟ چرا کارگران هیچ کارخانهای راه پشتیبانی از اعتصاب کارگران کارخانه بغل دستی یا آن طرفتری را پیش نمیگیرند؟ چرا وقتی صدها یا هزاران نفر ما علیه شرایط بسیار مرگآور کار، علیه تعویق طولانی مدت مزدها، علیه سطح بسیار نازل بهای نیروی کار دست به اعتراض میزنیم، هیچ ندای همراهی و همرزمی از سایر همزنجیران بلند نمیگردد؟!! چرا میگذاریم تا اعتراض آنان سرکوب شود، شکست خورند، مأیوس گردند، احساس زبونی و فروماندگی کنند. چرا اجازه میدهیم تا سرمایهدار آنان را به کار کردن و استثمار شدن در عمق شرایط مرگآور، به مزد نازل و تحمل گرسنگی مجبور سازد و وقتی معدن منفجر شد و آنها مردند، راه گورستان پیش گیریم و در سوگ آنان پیام همدردی خوانیم. چرا باید در عزای هم، همدل و همصدا شویم. چرا نباید این همدلی و همدردی سلاح جنگ ما علیه سرمایه و نظام بردگی مزدی باشد؟؟؟!!!
خرداد 1396