در آستانه یک خیزش عظیم سراسری در چهاردیواری جهنم سرمایهداری ایران هستیم. پیش از این نیز در دورههای دیگر با همین کثرت و خروش و شاید بسیار وسیع تر و خروشان تر عین همین کار را انجام داده ایم. اما همیشه شکست خورده ایم. پیروزی نصیب نیروها و جریاناتی شده است که هیچ سنخیتی با ما نداشته اند، اما از تمامی توان لازم برای فریب ما و سوار شدن بر موج خشم و نارضائی ما برخوردار بوده اند. خیزش ما طغیان گریزناپذیر ما علیه کل وضعیتی است که بر سر ما آوار شده است اما مجرد اعتراض و عصیان و شورش به هر درجه از عظمت و وسعت هم که باشد، هیچ و هزاران بار هیچ تضمینی برای هیچ میزان پیروزی ما نخواهد بود. پیروزی ما در هر سطح و به هر اندازه در گرو دنیایی شناخت، تدبیر و آگاهی به چه باید کردها و چه نباید کردها است. ما به عنوان آحادی از شما و نه هیچ حزب، باند و نیروی جدا یا بالای سر شما می خواهیم پاره ای نکات اساسی را که فکر می کنیم می تواند در تعیین سرنوشت پیکار روزمان تأثیرات عمیقا حیاتی داشته باشد، با شما در میان گذاریم. این نکات به صورت بسیار کوتاه و فشرده عبارتند از:
1- بدانیم که کی هستیم، ریشه فقر و فلاکت و بی حقوقیها و خفقان و تبعیضات و جنایات آوار بر سر ما در کجا است، علیه چه برخاسته ایم، چه چیز و کدام مناسبات، شرایط و نظام ضد انسانی را می خواهیم از میان برداریم، چه دورنمایی داریم و چه چیز و کدام وضعیت را می خواهیم بر جای آن مستقر سازیم، با کدام قدرت قرار است این کارها را انجام دهیم. این قدرت در کجا قرار دارد، چگونه باید آن را به کار گیریم و وارد میدان سازیم. پیچ و خم مسیر پیکار ما چگونه است و برای عبور از فراز و فرودها، با کدامین سدها و موانع اساسی رو به رو هستیم، این موانع را چگونه می توانیم از سر راه بر داریم؟ برای این کار چه تدابیری باید اندیشیم و چه گام هایی باید برداریم؟ بدون تعمق در تک، تک این موضوعات همه چیز می تواند اتفاق افتد، در این میان فقط یک چیز هیچ شانسی برای وقوع ندارد، اینکه به هیچ ذره ای و هیچ شکلی از پیروزی دست نخواهیم یافت. بدون غواصی آگاهانه و ماهرانه در دریای مسائل اجتماعی بنیادی و شرایط متلاطم موجود، بدون جستجوی پاسخهای درست و ریشه ای به پرسشهای اساسی بالا، قطعا شکست خواهیم خورد. شکستی که به هیچ وجه مقدر نیست. می تواند و بدون تردید می تواند جای خود را به پیروزی بسپارد. شکستی که در صورت وقوع می تواند جنبش روز ما را سالیان متمادی به قهقرا راند و در عین حال می تواند حتا با فرض اتفاق افتادن، سکوی مطمئنی برای پرشها و خیزشهای پیروزمندانه بعدی گردد. تمامی این پرسشها، موضوعات، احتمالات، مفروضات و ممکنات در برابر ما صف کشیده اند. باید آگاهانه قدم برداشت.
2- اولین پاسخ ما به پرسشهای بالا آنست که کارگر، کارگر و باز هم کارگریم. فروشنده نیروی کار هستیم، در کارخانه، مزرعه، معدن، فروشگاه، بندر، راه و ساختمان، آب، برق، راه آهن، روزنامه، حمل و نقل، مدرسه، بیمارستان، هتل، رستوران، شهرداری، دانشگاه، اداره و هر کجای دیگر به شکل کارگر صنعتی، کارگر کشاورزی، معدنکار، کارگر بندر، راننده، معلم ، پرستار، بهیار، مددکار، خبرنگار، کارگر نویسنده، مترجم، کارگر برق و آب و فاضلاب، فروشنده، نظافتچی، نیروی کار خود را به سرمایهداران خصوصی، دولت سرمایهداری و در یک کلام به سرمایه می فروشیم. فروش نیروی کار تنها و تنها راه امرار معاش ما است. شاخص بنیادی و هویتی همه ما این است که هیچ کاره تولید و کار خویش می باشیم، هیچ نقشی در تعیین سرنوشت کار خود نداریم. بیش از 90 درصد کل حاصل تولید، زحمت و کار ما یکراست سرمایه طبقه سرمایهدار و دولت سرمایهداری می گردد. سرنوشت کار و رنج و تولید ما را سرمایهداران و دولت آنها تعیین می کند. صاحبان سرمایه و دولت سرمایهداری است که تصمیم می گیرند چه کار بکنیم و چه کار نکنیم، چه تولید کنیم و چه تولید نکنیم، اصلا کار داشته باشیم یا بر اثر بیکاری و گرسنگی ناشی از بیکاری تسلیم مرگ شویم. حاصل کار و تولید ما چه باشد، سلاح، مواد مخدر یا خورد و خوراک گردد. همه اینها را سرمایه و سرمایهداران تصمیم می گیرند و در این تصمیم گیری و برنامه ریزی و سیاست گذاری آنچه هیچ محلی از اعراب ندارد، زندگی و زنده بودن و امکانات معیشتی و رفاه و آزادیها و حقوق انسانی ما است و آنچه شالوده و بنیاد همه چیز است فقط سود انبوه تر و سرمایههای عظیم تر و نجومی تر است.
پاسخ دوم ما این است که ریشه کل سیه روزیها، بی حقوقیها، آزادی کشیها، تبعیضات جنایتکارانه جنسی، معضلات ویرانگر زیست محیطی، فقر و فلاکت مستولی بر زندگی ما نیز دقیقاً در همین جا، در کارگر بودن ما، در فروشنده نیروی کار بودن ما، در وجود جامعه مبتنی بر رابطه خرید و فروش نیروی کار، در تقسیم شدن انسانها به سرمایهدار و کارگر، در جدا بودن کامل ما کارگران از پروسه تعیین سرنوشت تولید و کار و زندگی خویش، در وجود سرمایه و مناسبات انسان ستیزانه سرمایهداری قرار دارد. وقتی از سرمایه سخن می گوئیم باید بدانیم که سرمایه فقط مشتی پول، کارخانه، تجارتخانه، بانک یا کلا ابزار و وسایل تولید نیست. سرمایه یک رابطه اجتماعی است. رابطه ای که با وجود آن ما اجباراً فروشنده نیروی کار خواهیم بود. رابطه ای که در یک سوی طبقه کارگر و در سوی دیگر طبقه سرمایهدار را پدید می آورد، رابطه ای که ما را از هر گونه دخالت در تعیین سرنوشت کار و تولید و زندگی خود جدا می سازد و به طبقه سرمایهدار حق می دهد تا حاصل کار و تولید ما را به سرمایه بدل کند و هر گونه که مقتضای ارزش افزایی و سود انبوه تر سرمایه است برنامه ریزی نماید و بر ما تحمیل کند. رابطه ای که به سرمایهدار امکان و اجازه می دهد تا از هر 1200 تومان حاصل رنج و فرسایش ما 1100 تومان را سرمایه و سود سرمایهدار کند. سرمایه یک رابطه اجتماعی است. رابطه ای که بنیاد موجودیت جامعه سرمایهداری است و شالوده واقعی وجود دولت، سیاست، اندیشه، ایدئولوژی، فرهنگ، اخلاق، آموزش، حقوق، نیروهای نظامی و انتظامی و پلیسی، دستگاههای مهندسی افکار و شستشوی مغزی مسلط بر زندگی ماست. رابطه ای که شکل طبقه سرمایهدار به خود می گیرد، لباس دولت می پوشد، قالب نظم اجتماعی احراز می کند، در پوشش ایدئولوژی و فرهنگ و اخلاق و حقوق و مدنیت ظاهر می گردد و در همه این حالات پاسدار تسلط همه جانبه طبقه سرمایهدار بر کل حاصل کار و تولید و زندگی ما و جدا ساختن تام و تمام ما از سرنوشت کار و زندگی خویش است. برای اینکه زمینی تر، ریاضی تر و ملموس تر صحبت کنیم به سراغ پاره ای دادهها، ارقام و آمار برویم.
در سال 1395 بر اساس گزارش رسمی مرکز آمار جمهوری اسلامی، فقط حجم اضافه ارزش هایی که ما تودههای شاغل کارگر در قلمروهای مختلف اقتصادی، تولید کرده و تحویل طبقه سرمایهدار یا دولت اسلامی سرمایه داده ایم از مرز 1300 تریلیون تومان فراتر رفته است. تصریح می کنیم که این فقط خالص سودها یا اضافه ارزشها است که با کار خویش در این فاصله زمانی محدود آفریده ایم. همراه با آن کوهی از کار و تولید ما نیز صرف هزینه استهلاک ابزار کار و ماشین آلات و راه و جاده و ساختمان و در یک کلام جبران بخشهای فرسوده سرمایه ثابت سرمایهداران شده است. صاحبان سرمایه و دولت آنها در باره اقلام اخیر سکوت می کنند اما یک چیز را می دانیم. بانک مرکزی میزان موجودی سرمایه خالص فقط در ساختمان و ماشین آلات در سال 1394 را بالغ بر 4600 تریلیون تومان گزارش نموده است. رقمی که شامل بخش عظیمی از کل سرمایه جامعه (سرمایه اجتماعی) نمی گردد. با این وجود اگر هزینه استهلاک همین موجودی مندرج در گزارش را با نسبت نازل ده درصد محاسبه کنیم سر به 460 تریلیون تومان می ساید. سوای اینها، سوای تولید همه این سرمایهها، سودها و ارزشها برای سرمایهداران، ما با بازتولید سرمایههای آنها در طول این سال یا هر دوره زمانی دیگر، کل ارزشهای ساقط شده سرمایهها زیر فشار ارزان شدنهای ناشی از سیر صعودی بارآوری کار را نیز به آنها برگردانده ایم. توضیح دقایق ماجرا در این جا و در این متن بسیار مختصر ممکن نیست اما اگر همه اینها را با هم جمع کنیم حتا در یک محاسبه ساده سرانگشتی خواهیم یافت که ما در این سال بسیار بیشتر از 2000 تریلیون تومان سرمایه و سود و کلا ارزش، نصیب سرمایهداران و دولت آنها ساخته ایم. به آن سوی ماجرا هم نگاهی بیاندازیم. مراکز آمار جمهوری اسلامی هیچ سندی پیرامون دستمزد کارگران تولید کننده این کهکشان سودها یا اضافه ارزشها منتشر نساخته اند اما اگر رابطه میان مزدها و سودها را نه در بخش نفت و گاز که به فاصله میان زمین و آسمان می ماند، که مثلا در حوزه صنعت ملاک قرار دهیم باز هم به این نتیجه می رسیم که در سال 1395 یعنی سال تولید اضافه ارزشهای غول پیکر بالا، کل دستمزدها و دریافتیهای همه نوعی ما کارگران مولد سرمایهها و سودهای مذکور از 170 تریلیون تومان کمتر بوده است. به بیان دیگر ما آفریدگاران این دنیای عظیم ارزشها در بهترین حالت از هر 12 هزار تومان حاصل کار خویش فقط یک هزار تومان برای کل خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و دارو و درمان و آموزش کودکان و همه مایحتاج دیگر زندگی دریافت کرده ایم، واقعیتی که بسیار رعب انگیز و سخت دهشتناک است، اما این همه ماجرا نمی باشد.
ما به هیچ وجه، در هیچ سطح و به هیچ میزان، آنچه را که نیاز واقعی معیشت، رفاه همگانی، تعالی جسمی و فکری، آسایش و امنیت خود بوده است تولید نکرده ایم. نیروی کار ما مطلقا در خدمت بهبود شرایط زندگی، توسعه بهداشت، ارتقاء دانشها و پژوهشها، ریشه کنی بیماریها، گسترش علمی و فزاینده درمانها، کشفیات متناظر بر بی نیازسازی انسانها نبوده است، نه فقط چنین نبوده که عظیمترین بخش توده همزنجیر ما از حداقل دارو و درمان محروم مانده اند. میلیونها کودک خردسال به جای رفتن به مدرسه و نشستن در کلاسهای درس، مجبور به تحمل شاق ترین، فرسایندهترین و مرگبارترین کارها در بیغولههای تولید سود برای صاحبان سرمایه شده اند. میلیونها کودک دیگر در حاشیه خیابانها و پارکها فرسوده، هلاک و آماج و حشیانهترین سوء استفادههای جنسی قرار گرفته اند. میلیونها زن کارگر زیر فشار بیکاری و گرسنگی فرزندان مجبور به تن فروشی شده اند. محیط زندگی ما زیر هجوم ریزگردها، بی آبیها و آلودگیهای مرگ آور غیر قابل سکونت گردیده است. ما کوهساران عظیم سرمایه، سود، ثروت و رفاه تولید کرده ایم، اما خود همسان بدترین نفرین شدگان تاریخ هر روز بیش از روز پیش به ورطه فقر، فلاکت، گورخوابی، کارتن خوابی، بی داروئی، بی بهداشتی، بیماری، نفرین شدگی، ذلت و همه سیه روزیها سقوط کرده ایم. چرا و این چرا بسیار مهم و اساسی است. زیرا ما فاقد هر گونه حق برای هر نوع دخالت در سرنوشت کار و تولید و زندگی خویش بوده ایم. ما حق هیچ نوع دخالت و اثرگذاری بر سرنوشت آنچه تولید می کنیم یا کاری که انجام می دهیم، نداشته و نداریم. این ما نیستیم که در باره چه تولید شود، چه تولید نشود، چه میزان تولید گردد، چه کاری انجام شود، آنچه تولید می گردد، کجا، در کدام قلمرو و چگونه مصرف شود یا هزاران مسأله دیگر مربوط به کار و تولید خویش، تصمیم می گیریم. کل این حق به صورت مطلق از ما سلب گردیده است. این فقط سرمایه، سرمایه و باز هم سرمایه است که در جلد سرمایهدار یا دولت سرمایهداری پیرامون کل اینها تصمیم می گیرد و اعمال اراده می کند. درست به همین خاطر، حاصل کار و تولید ما یکراست سرمایه و باز هم سرمایه شده است و سرمایه برای افزایش بی انتهای خود، برای دفاع از کیان هستی خود و برای تضمین ماندگاری خود بخش بسیارعظیمی از محصول کار سال به سال ما را صرف تشکیل و توسعه اختاپوسی ارتش، پلیس، سپاه پاسداران، بسیج، حوزههای علمیه، بوروکراسی گسترده دولتی، گشتهای ثارالله و زینب، ولایت فقیه و بیت رهبری، شبکههای عظیم زندانها و شکنجه گاهها و بیدادگاهها، سازمانهای مخوف جاسوسی و امنیتی، تولید موشک و زرادخانههای رعب آور تسلیحاتی، هزارانها مسجد و نهاد شستشوی مغزی انسانها، تأسیس و گسترش ارتشهای برون مرزی، جنگ افروزی و بحران آفرینی در منطقه و تقاط دیگر دنیا کرده است. سرمایه به عنوان نیروی همه جا مستولی بر ما تصمیم گرفته است که به جای مدرسه پادگان بسازد. به جای کلاس درس دبستان و دبیرستان و دانشگاه، تا چشم کار می کند، در داخل و خارج کشور، حوزههای علمیه برای شستشوی مغزی ما و همزنجیران ما بر پا دارد. سرمایه تصمیم گرفته است که صدها هزار کودک بلوچ حتا یک کومه پوشالی به عنوان جای درس نداشته باشند اما هزینه هزاران مدرسه مدرن را صرف تأسیس «جامعة المصطفی» کند. سرمایه اراده کرده است که به جای مهد کودک، شکنجه گاه سازد. به جای بیمارستان، در وجب به وجب جهنم سرمایهداری زندان و سیاهچال بیافریند. به جای دارو مواد مخدر تولید نماید. به جای پرستار، شکنجه گر و به جای پزشک جلاد تربیت کند. به جای ورزشگاه بیدادگاه تأسیس نماید و به جای محل تفریح و شادی و ورزش، مسجد و حسینیه و امامزاده تحویل دهد. وقتی که نیروی قاهر، قادر و مستولی بر سرنوشت کار و تولید ما سرمایه است، قهراً چنین می گردد. سرمایه در سراسر جهان به شکلهای مختلف اما هم سرشت و همنهاد چنین می کند زیرا که کل این کارها نیاز موجودیت و بقای نظام سرمایهداری است، اما این نیز همه داستان نیست.
ما کارگران دخیل و حاضر در پروسه کار و تولید، در تمامی حوزهها، از مولد گرفته تا غیرمولد، فقط بخشی از کل نیروی کار در سن اشتغال بوده ایم. بخشی از جمعیت 80 میلیونی روز کشور نه فقط هیچ نقشی در پروسه کار و تولید نداشته اند، که کاملا بالعکس به صورت سرمایهدار، دولتمرد، سیاست گذار، نظریه پرداز، اقتصاددان، فیلسوف، روانکاو، هنرمند، قاضی، ارتشی، سپاهی، بسیجی، جاسوس، زندانبان، جلاد، پلیس، روحانی، مرجع تقلید، وزیر، وکیل، روزنامه نگار، فقیه، امام جماعت و صدها شکل دیگر دست به کار سرکوب فیزیکی و فکری و در هم کوبیدن هر صدای اعتراض و نارضائی ما بوده اند. ما باید همراه با باز تولید و کهکشانی ساختن هر چه انبوه تر سرمایههای طبقه سرمایهدار و دولت سرمایهداری، از جمله سرمایههای همین خیل طبقه سرمایهدار، کل هزینههای سر به آسمان سای زندگی مالامال از تنعم و ثروت و رفاه و عیش و نوش و عشرت و جلال و جبروت این خدم و حشم کریه و انسان کش سرمایه را هم تولید کنیم و تحویل اینان دهیم.
3- آنچه ما را به ستوه آورده است و ریشه تمامی گرسنگیها، فلاکتها، کارتن خوابیها، آزادی کشیها، تبعیضات جنایتکارانه جنسی، آوارگیها و بی خانمانیها، ستم کشیها، محرومیتها و آلودگیهای زیست محیطی مستولی بر زندگی ما است نیز دقیقا در همین جا قرار دارد. در اینکه ما ما هیچ کاره کار و تولید خود هستیم. ما از هر گونه حق دخالت در پویه تعیین سرنوشت تولید و کار و زندگی خود ساقط هستیم. ما از کار خویش به طور مطلق جدا هستیم و سرمایه در کالبد سرمایهدار، دولت، دولتمرد، سیاستگذار، در قالب طبقه سرمایهدار و عمله و اکره سرمایه، کل سرنوشت کار و تولید و زندگی ما را رقم می زند. شالوده همه سیه روزیها اینجا است. هر فرد و هر موجودی، در هر لباس و زیر هر بیرق، با هر آیین و مسلک و باور که بر روی این ریشه واقعی پرده می اندازد، یا ناآگاه است و یا در غیر این صورت بدون هیچ تردید، پاسدار سرمایه و سرمایهداری و دشمن هر میزان حق و آزادی و رفاه و رهایی انسانی ما است.
4- همیشه، همه جا و در تمامی شرایط، از جمله این روزها، همه کسانی که خود را قیم نجات ما می خوانند، به رغم همه تفاوتها و تخاصماتی که با هم دارند یک چیز را مشترک و همصدا در ذهن ما القاء می کنند. این که گویا کل این مصیبتها با رفتن یک دولت و آمدن دولت دیگر، با سقوط یک رژیم و استقرار رژیمی دیگر، حل و فصل خواهد شد!!. ترجیع بند کلام هر کدام آنها این است که دولت روز را کنار زنید و دولت ما را بر سر کار آرید، یا این رژیم را سرگون کنید و رژیم نسخه پیچی ما را بر اریکه قدرت بنشانید!! همه اینها با هر اسم و هر نشان، سلطنت طلب یا جمهوری خواه، لیبرال یا محافظه کار، چپ یا راست، زیر درفش دفاع از سرمایهداری یا حتا با علم و کتل ستیز با سرمایهداری، بدون هیچ تردید بخشی از طبقه سرمایهدار هستند، در تدارک بقای وضعیت موجود و خواستار ماندگاری نظام گند و خون بردگی مزدی هستند. همین سرمایهداران شریعت سالار که در طول 40 سال اخیر فاجعه بارترین شکل گرسنگیها، آوارگیها، فلاکتها، دیکتاتوریها و نسل کشیها را بر ما تحمیل کرده اند نیز در سال 57 عین همین فریب کاریها، دروغها و جادو و جنبلها را تحویل ما دادند. هر بخش طبقه سرمایهدار یا هر مافیا و حزب و باند و رویکرد درون این طبقه برای بقای سرمایهداری و برای تحمیل این نظام بر ما، نسخه پیچی و ساز و کارهای ویژه خود را دارد. تمایزات میان آنها با رژیم حاکم صرفا تفاوتهای کمرنگ یا بی رنگ و گاه فریبنده در چاره اندیشیها برای پاسداری از سرمایهداری و برای مجبور ساختن ما به کارگر بودن است. این واقعیت بسیار صریح و عریانی است که همه ما و چند نسل گذشته ما کارگران در سراسر جهان آن را تجربه کرده ایم. هر گونه چشم بستن بر روی این حقیقت شفاف، کمک به تحکیم هر چه بیشتر پایههای قدرت سرمایه و استحکام هر چه فاجعه بارتر بندهای فلاکت، بردگی، گرسنگی و ستمکشی خود و آحاد طبقه خود است. نبش قبر شدگان وقیح و بی شرم سلطنت طلب می گویند که اگر مشتی آخوند یا دولت دینی حاکم را به زیر کشیم و اگر زمام کارها را به دست آنها بسپاریم، سراسر جامعه بهشت برین خواهد شد!! هیچ چیز وحشتناکتر از آن نیست که جوان خانوادههای کارگری تحت تأثیر شعبده بازی این منفورترین دجالان تاریخ قرار گیرد. نسلهای 40 سال به بالای ما دوران یکه تازی رژیم درنده سلطنتی سرمایه را خوب به یاد دارد. آنها کاملا می دانند که ابعاد گرسنگی و فقر و بی مسکنی و بی بهداشتی و بی آموزشی و سایر محرومیتهای ما یا طول و عرض زندانها، شکنجه گاهها، ستمکشیها، کشتارها و سایر بدبختیها در آن دوره به هیچ وجه کمتر از امروز نبوده است. کارگر 60 ساله خوزستانی به خاطر دارد که در شهر مسجد سلیمان، در کنار برج عظیم پمپاژ نفت به شریان حیات سرمایه در سراسر جهان، کودک خردسالش باید بادیه به دست، نفت مورد نیاز چراغ موشی شبهایش را از پایاب نفتی گودالهای بیرون شهر به درون خانه می آورد. شمار مدرسهها حتا به نسبت جمعیت، از امروز هم کمتر بود، در آخرین سال سقوط رژیم شاه از 10 هزار پزشک روز فقط 5 هزار نفر در مناطق محل سکونت 35 میلیون انسان، آن هم در چند شهر بزرگ مشغول کار و عمدتا کاسبی بودند. درصدی از جمعیت که در فاصله میان تولد تا مرگ هیچ گاه هیچ پزشکی، حتا هیچ بهیاری را نمی دید سر به فلک می کشید. خیل کثیر کارگران روستائی قوچانی، خراسانی و بلوچ تا همان روزهای قیام سراسری زیر فشار فقر، دختران خردسال خود را می فروختند و در مناطق جنوب کشور با آرد هسته خرما نان روز خود را تهیه می نمودند. آحاد نسلهای 40 سال به بالای طبقه کارگر به یاد دارند که حتا پدر و پسر، مادر و دختر در هفت پستوی کومههای خود از وحشت ساواک یارای ناله از جنایات رژیم را نداشتند. خیابانهای تهران و همه شهرهای بزرگ در تمامی 24 ساعت شبانه روز به صورت فاجعه باری زیر چرخ ماشینهای گشت ساواک بود. ساکتان روز شهرها با دیدن هر اتوموبیل ولوو بر خود می لرزیدند زیرا می دانستند که سرنشینان آنها فقط دژخیمان و آدمکشان سازمان اطلاعات هستند. اگر شمار زندانیان کمتر بود فقط یک دلیل داشت. اینکه تعداد انسانهایی که به خود جرآت اعتراض می دادند هزاران بار کمتر بودند. اگر آمار اعدامیها و کشتگان به پای امروز نمی رسید، فقط به این خاطر بود که فضای دهشت زای خفقان و سرکوب اجازه ابراز هیچ نوع نارضائی را به هیچ کس نمی داد. خواندن ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی چند سال زندان داشت و دست به دست شدن یک اطلاعیه چند سطری این یا آن سازمان سیاسی گاه صدها نفر را راهی سیاهچالها می ساخت. تعداد مجسمههای چندش زا و نفرت بار شاه در خیابانها به مراتب از شمار مددکاران اجتماعی افزون تر، شمار روزهای بزرگداشت مقام منفور همایونی از زنجیره طویل یوم اللههای جمهوری اسلامی کثیرتر و عوارض امتناع از حضور در این خیمه شب بازی های، چه بسا جان فرساتر و موحش تر بود. قتل عام معترضان هیچ گاه تعطیل نمی شد، اگر جمهوری اسلامی میلیاردها دلار از حاصل کار و تولید تودههای کارگر را صرف جنگ افروزی و بحران آفرینی در سوریه و عراق و لبنان می کند، رژیم سلطنتی سرمایه همین کار را در ظفار می کرد. اگر دست دولت اسلامی به خون کارگران منطقه آلوده است، دست آن رژیم نیز بار سنگین همین آلودگیها را بر کف داشت. سونامی وحشت خواهد بود اگر نسل جوان طبقه کارگر فریب عربده کشیها، دروغها و ترفندبازیهای این جنایتکاران برای همیشه مرده تاریخ را بخورد. اما صف عوامفریبان طولانی است و فقط به این جماعت ختم نمی گردد. تکلیف اصلاح طلبان حکومتی و بیرون حکومتی بسیار روشن است. سایرین نیز همه از همین جنس و نهاد و سرشت هستند. اگر به خود اجازه عوامفریبی می دهند صرفا به خاطر این است که شعور ما را به هیچ می گیرند و جنبش ما را شکار بسیار ساده خویش می یابند. مسأله بسیار بنیادی و حیاتی در این گذر آنست که معضل ما در هیچ سطح و به هیچ میزان با تغییر رژیمها حل نمی گردد، حتا دچار کمترین تقلیلی هم نمی شود. رژیمها باید سرنگون گردند اما مجرد سرنگونی آنها علاج هیچ دردی نیست. رژیمها از هر جنس که باشند، جمهوری یا سلطنتی، دینی یا لائیک، دموکراتیک یا دیکتاتوری، چپ یا راست، تمرکزگرا یا فدراتیو، ایدئولوژیک یا غیرایدئولوژیک، سوسیال دموکرات، لیبرال، فاشیست یا دارای هر اسم و بیرق دیگری بالاخره رژیم پاسدار مناسبات بردگی مزدی و ساز و کار قدرت سرمایه علیه ما هستند. اینکه هر دوره و بر فراز هر شرایطی کدام شکل این دولتها یا رژیمها زمام کار را به دست گیرد موضوعی است که اتفاقا باز هم خود سرمایه تعیین می کند و صد البته که سرمایه این کار را با نگاه به آرایش قوای طبقاتی میان ما و بورژوازی، با مرور موقعیت جنبش روز ما، با توجه به قدرت اثرگذاری و پیکار طبقه ما انجام می دهد.
5- وارد حساسترین حوزه بحث شویم. جای هیچ شک و ابهامی نیست که سقوط و عروج رژیمها اگر سیه روزیها و بدبختیهای ما را صد چندان نکند – که در سال 57 کرد، که در لیبی، مصر، یمن، سوریه و سناریوی «بهار عربی» کرد، که در عراق و افغانستان و دموکراسی آفرینیهای امریکایی کرد – به طور قطع هیچ بهتر نخواهد ساخت. ما برای رهایی واقعی از وضعیت حاضر، یک راه بیشتر در پیش روی نداریم. این حرف ما نیست، این فریاد رسای درک رادیکال تاریخ است. این پیام واقعی تاریخ تکامل جوامع انسانی است، این شفافترین و عریانترین حقیقت حاصل شناخت کالبدشکافانه تاریخ زندگی انسان است. آری ما برای نجات موفق از این گرداب ترسناک مرگ آفرین فقط یک راه داریم. اینکه خود کل سرنوشت کار و تولید و زندگی خود را به دست گیریم. معنای این سخن ساده، اما در عین حال بسیار قابل تعبیر و طبیعتا به همین اندازه قابل بدفهمی، کج انگاری، معکوس بینی و متضاد پنداری است. تسلط ما بر سرنوشت کار و تولید خویش چیزی نیست که توسط هیچ دولت، هیچ حزب، هیچ پارلمان یا هیچ نیروی بالای سر ما قابل تحقق باشد، تصوری جز این، صد در صد ساخته و پرداخته نمایندگان فریبکار و شیاد بورژوازی است. هیچ قدرت سیاسی، هیچ حزب، سازمان و هیچ نهاد ماورای ما زیر درفش نمایندگی طبقه ما نمی تواند تسلط ما بر پروسه کار و تولید و زندگی اجتماعی خود را تأمین نماید. هر که جز این می پندارد با شعور سرمایه می اندیشد، با سر سرمایه به جامعه و جهان نظر می اندازد، حرف دل سرمایه را می گوید و آگاه یا ناآگاه کمر به خدمت سرمایه علیه هر میزان رهایی ما بسته است. ما فقط، فقط و هزاران بار فقط زمانی بر سرنوشت کار و تولید و زندگی خود مسلط می شویم که رابطه خرید و فروش نیروی کار را برای همیشه نابود سازیم، که کار مزدی را محو کنیم، که کل آحاد طبقه ما یا شمار هر چه عظیم تر این آحاد، زن یا مرد، پیر یا جوان، دارای بالاترین دانشها و تجارب یا آموزش و تجربه کمتر، دست در دست هم، در درون شوراهای متشکل از توده وسیع طبقه ما، با بیشترین آزادی، آگاهی، برابری، اثرگذاری، ابتکار و خلاقیت مقدور، کل مسائل مربوط به چه تولید کنیم و چه تولید نکنیم، چه میزان تولید کنیم و با حاصل کار و تولید خویش چه کنیم را برنامه ریزی کنند. در درون این شوراها با بیشترین آزادی و برابری، با کوبیدن لگد بر هر چه تمایزات جنسی، قومی، تحصیلی، بزرگ یا کوچک بودن و سایر تفاوتهای کاذب تصنعی، در باره اینکه چه مقدار کار کنیم، کدام کار لازم است و کدام کار باید راهی گورستان تاریخ شود، در باره داوطلبانه بودن کامل کار، حد و حدود بی نیازی از کار، بهداشت، درمان، آموزش، پژوهش، نگهداری از کودکان، مراقبت از سالمندان، سطح رفاه اجتماعی، دفاع از زندگی و کار و شوراهای خود در مقابل تهاجمات سرمایهداران و دولتهای سرمایهداری، تأمین حداکثر امنیت زندگی آحاد جامعه و دنیای مسائل دیگر تصمیم بگیریم. ما فقط وقتی بر سرنوشت کار و تولید و زندگی خود مسلط هستیم که هر شکل دولت بالای سرما برای همیشه در قبرستان تاریخ دفن شده باشد، هیچ ارتش، پلیس و نیروی نظامی و انتظامی جدا از شوراهای ما وجود خارجی نداشته باشد. هیچ مرکز، نهاد و دستگاه بانی شستشوی مغزی ما قادر به تحمیل موجودیت خود بر ما نگردد. ما تنها وقتی بر سرنوشت کار ، تولید و زندگی خود مسلط هستیم که همه آحاد طبقه ما در برنامه ریزی کار و تولید و در انجام عملی آنها بدون هیچ تقسیم کار کاپیتالیستی سهیم و دخالتگر باشند، کل تولیدات و کارها در راستای پاسخ به نیازهای واقعی انسانی ما و در راستای بی نیازسازی کامل ما از هر قید بالای سر خود باشد، شرایط و جامعه ای که در آن رشد آزادانه کل انسانها در گرو رشد آزاد هر انسان باشد.
معنای تسلط بر شرایط کار، تولید و زندگی این است و برای حصول این هدف هیچ راهی سوای متشکل شدن در شوراهای ضد سرمایهداری، نه فقط وجود ندارد که قابل تصور هم نیست. ما باید راه برپایی شوراها را پیش گیریم. باید یک قدرت شورایی سراسری سرمایه ستیز شویم. این کار را باید همین امروز شروع کنیم. طبقه ما در برخی جاها باید از صدها سال پیش و در جامعه ما از صد سال قبل، این کار را می کرد، حاصل فرار از ایفای این نقش و انجام این کار همین وضعی است که اینک در جهنم وحشت و دهشت سرمایهداری ایران داریم. در هر کجا که هستیم، در خانه و کارخانه، کارگاه و مزرعه، مدرسه و بیمارستان، پارک یا محله، مشغول نظافت خیابان یا تدریس در مراکز علمی، در جاده یا دفتر روزنامه، در هر مرکز کار و تولید و محل زندگی، پروسه گفت و شنود و اعتراض و پیکار خود را شورایی سازیم. همه جا را از شوراها پر کنیم، یک جنبش نیرومند شورایی برپا داریم و یک قدرت عظیم شورائی تاریخساز شویم. این کار هم ممکن است و هم یگانه راه رهایی ماست. همه راههای دیگر منتهی به گورستان و گورخوابی است. بیائید راه افتیم. بیائید پرچم برپایی شوراها و جنبش شورایی ضد سرمایهداری را در همه جا به اهتزار در آوریم و بر فراز پیکار روز خود بیرقی افرازیم که بیرق واقعی رهایی انسان باشد.
مزدک کوهکن
بهمن 1396