بسیار بعید است بتوان بازار یا دفتر و دستکی پیدا کرد که به اندازه دموکراسی توانسته باشد کل احزاب و گروهها و محافل و لایهها و جناحها و باندها و مافیاهای بسیار مختلف المرام و متضاد المسلک بورژوازی از «چپ» میلیتانت سرنگونی طلب تا راست افراطی، فاشیست هولوکاست آفرین را یکجا زیر یک اسم و رسم و عنوان گرد آرد. همه اینها با بیشترین شور، احساس و هیجان از دموکراسی میگویند. دموکراسی پارلمانی، دموکراسی خلق، جمهوری دموکراتیک خلق، جمهوری ملی دموکراتیک، دموکراسی سکولار، دموکراسی دینی، دموکراسی لیبرال، دولت دموکراتیک، دموکراسی کارگری، دموکراسی شورائی کارگری، جمهوری شورائی دموکراتیک، دموکراسی کارگران و زحمتکشان، دموکراسی انقلابی، دموکراسی انقلابی خلق، دموکراسی انقلابی کارگران، دموکراسی شورائی انقلابی طبقه کارگر و لیست بسیار مطولی از انواع این بستهبندیها که تکرار همه آنها نه فقط نیاز بحث ما نیست که آزار دهنده نیز میباشد. راههای استقرار این اشکال نامتناهی دموکراسی هم به اندازه خود عنوانها و بیرق ها، گوناگون است. جنگ مسلحانه توده ای، مبارزه مسالمت آمیز، انقلاب کارگران و دهقانان، انقلاب دموکراتیک خلق، انقلاب ملی، اصلاح طلبی سکولار، جنبش آزادی خلق، جنبش انقلابی سوسیالیستی، اصلاح طلبی دینی، انقلاب دموکراتیک به رهبری پرولتاریا، انقلاب خلق با هژمونی طبقه کارگر، انقلاب سرخ زحمتکشان با سرکردگی حزب کمونیست پرولتاریا، جنبش رهائی بخش ملی، کودتای نظامی، کودتای سرخ افسران آزادیخواه ملی و انقلابی، لشکرکشی عظیمترین قطبهای قدرت سرمایه جهانی، هولوکاست آفرینی و ویرانسازی و قتل عام بی کران انسانها یا فراوان راههای دیگر که باز هم لیست کردن آنها بیش از حد چندش انگیز و دردآگین خواهد بود.
در میان گرد و خاک نفس گیر و دود و دم انبوه و خفه ساز کل این دموکراسی خواهی ها، از منتهی الیه چپ تا آخرین کرانههای راست، آنچه به طور کامل، از انظار دزدیده و کتمان میگردد، تضاد سرکش، سرشتی و غیرقابل تعطیل تودههای کارگر با نظام بردگی مزدی، تضاد هویتی همیشه مشتعل میان طبقات کارگر و سرمایهدار و جنگ طبقاتی گریزناپذیر میان این دو طبقه است. این دقیقا همان چیزی است که اولا، رسالت هر روایت دموکراسی است و ثانیا کل رویکردها، لایه ها، احزاب و جناحهای بورژوازی از چپ مآبترین تا راستترین و جنگ افروزترین در اعمال و انجامش پرده اختلاف میدرند، رنگها را دور میریزند، بی رنگ میشوند و همگام میگردند. کل اینها القاء میکنند که عشاق سینه چاک آزادی، حقوق مدنی، رفاه اجتماعی و امنیت سیاسی برای همه انسانها هستند!! داغدار بی حقوقی ابناء بشرند!! و آماده جانفشانی برای حقوق برابر کل انسانها میباشند!! از نابرابری جنسی و قومی و نژادی و عقیدتی رایج در دنیا جانشان به لب رسیده است!! و خواستار کندن ریشه کل این تبعیضات هستند!! عزم جزم کرده اند تا بساط فقر، فلاکت، گرسنگی، بی آبی، بی نانی، بی بهداشتی، بی داروئی و آلودگی محیط زیست را جمع کنند و همه ساکنان کره خاکی را غرق رفاه، تنعم و بی نیازی سازند. در میان این طیف طولانی بی انتهای دموکراسی طلب، بخش عظیمی مستقل از اینکه خود را چه خوانده یا میخوانند، دولتمرد، اندیشمند، اقتصاددان، فیلسوف، نظریه پرداز، کارشناس، ولی فقیه، پاسدار، نیروی سرکوب و برنامه ریز سرسخت، تا بن دندان مسلح و تا پای جان وفادار سرمایهداری بوده و هستند. بخشی دیگر تاریخا دو پای خود را در یک لنگه کفش جفت کرده اند که میخواهند با دموکراسی و زیر بیرق دولت دموکراتیک راه برپائی سوسیالیسم را هموار کند!!! در اینکه اولیها با دومیها تفاوت دارند جای حرفی نیست. اولیها به حکم هستی اجتماعی و سرشت طبقاتی خود، رسما، صریح و بی پرده کارشان را تشدید هر چه سبعانهتر فشار استثمار تودههای کارگر، قتل عام بدون هیچ مرز و محدوده هر اعتراض طبقه کارگر، قربانی ساختن آخرین قوت لایموت کارگران دنیا، در آستانه افزایش هر چه نجومیتر سود و سرمایه طبقه خود و پاسداری از نظام گند و بربریت سرمایهداری میبینند، تاریخا این کار را انجام داده، میدهند و خواهند داد. دومیها اگر نه همه، اما در سطحی وسیع، حتی اگر از همان هستی طبقاتی و اجتماعی باشند، اگر در استثمار توده کارگر و مالکیت سرمایه اجتماعی سهم چشمگیر دارند، باز هم حصه چندانی در ساختار قدرت سرمایه و لاجرم نقش بارزی در تحمیل نظام بردگی مزدی بر تودههای کارگر نداشته اند و ندارند، درصد کثیری از آنها در سراچه باورها و افکار باژگونه سرمایه سرشت خویش از ضدیت با سرمایه سخن میرانند!!، خود را مخالف استثمار، ستم، دیکتاتوری، فقر و فلاکت مولود سرمایهداری قلمداد میکنند، رژیم ستیزند و برای جایگزینی رژیمها با یکدیگر بر طبل سرنگونی طلبی میکوبند. این تمایزات میان دو طیف یاد شده وجود داشته و دارد، اما واقعیت این است که در آویختن به امامزاده دموکراسی، ساختن جامعه دموکراتیک و سناریوی دموکراسی طلبی به اندازه هم فریبکار، شیاد و وارونه پردازند. هر چند که نقش دومیها در شستشوی مغزی توده کارگر و کفن و دفن سرمایه ستیزی جنبش کارگری به صورت دهشتناکی از اولیها فاجعه بارتر است. به بررسی موضوع پردازیم و این کار را از بازگوئی مؤکد چند نکته بنیادی شروع کنیم.
1. شیوه تولید سرمایهداری بر رابطه خرید و فروش نیروی کار و جدائی جامع الاطراف کارگر از کارش استوار است.
2. جدایی کارگر از کارش متضمن سقوط کامل او از هر گونه دخالت در تعیین سرنوشت کار، تولید و زندگی خود است.
3. جامعه سرمایهداری فراز متعینی از توسعه این شیوه تولید و متشکل از دو طبقه اساسی پرولتاریا و بورژوازی است.
4. طبقهای که مالک و مستولی بر وسایل تولید مادی است وسایل تولید ذهنی را هم در سیطره تسلط خویش دارد. افکار، فرهنگ، اخلاق، ایدئولوژی، ارزشهای همگانی، قراردادهای اجتماعی، دولت، قانون، نهادهای حقوقی، مدنی و سیاسی مسلط در جامعه کاپیتالیستی چیزی فراتر از سرمایه تعین یافته در هیأت افکار، باورها یا فراساختارهای اجتماعی نیستند. 5. تاریخ سرمایهداری مثل تاریخ کلیه جوامع انسانی تاریخ مبارزه طبقاتی است، شکی نیست که فرارستههای فکری، ایدئولوژیک، حقوقی، سیاسی، مدنی و اجتماعی سرمایهداری مستمرا زیر فشار مبارزه تودههای کارگر مجبور به این یا آن عقب نشینی بوده است. کل این عقب نشینیها اما صرفا اضطراری، موقتی و از آن مهمتر فقط رفع خطر جنبش کارگری از سر سرمایهداری را دنبال میکرده است. بر همین پایه تا نظام بردگی مزدی باقی است کل فراساختارهای سیاسی و حقوقی و مدنی و آموزشی و «رفاهی» و اجتماعی موجود یکسره ساز و کار ماندگارسازی سرمایهداری و تحمیل این نظام بر طبقه کارگر میباشند.
6. بنا بر آنچه در بالا آمد هر نوع سخن از هر گونه اجماع منافع میان بورژوازی و پرولتاریا!! یا پیش کشیدن هر شکل اشتراک و تفاهم میان این دو طبقه در پهنه اقتصاد، سیاست، حقوق، آزادی، امنیت، رفاه و در یک کلام برنامه ریزی زندگی اجتماعی انسان ها، فریبکاری محض، شستشوی مغزی عمیقا انسان ستیزانه تودههای کارگر و کمک به ارتجاع بورژوازی برای کفن و دفن جنبش ضد سرمایهداری طبقه کارگر است. آنچه را سرمایه و طبقه سرمایهدار «آزادی» مینامد، حتی در بهترین حالت، باز هم زنجیری پولادین بر دست و پای جنبش کارگری و قفلی سهمگین برای مهار هر نوع جنب و جوش توده کارگر علیه بردگی مزدی است. «حق» نسخه پیچی بورژوازی حتی در استخواندارترین حالت بدون هیچ تردید طوق ناحقی مطلق بر شعور و پیکار و زندگی کارگران است. «قانون» بورژوازی سد آهنین سر راه هر شکل جهت گیری طبقه کارگر علیه اساس کار مزدی است. «انتخابات آزاد» سرمایهداری بمباران واقعی بنیاد انتخاب آگاه و اعمال اراده آزاد انسانی توده کارگر میباشد. مدنیت بورژوازی گورستان وحشت و دهشت پویه پیکار طبقاتی کارگران دنیا است.
تأکید بر واقعیتهای بالا، حتما موج اعتراض خیلی ها، از جمله جماعت وسیعی از «فعالین جنبش کارگری» را برخواهد انگیخت. آنها فریاد خواهند زد که به طور مثال حق «رأی»، «انتخابات آزاد»، «قانون کار»، «آزادیهای سیاسی»، «حقوق مدنی» و رفاه اجتماعی موجود در برخی کشورها، دستاوردهای ارزنده مبارزات کارگران جهان است و نباید آنها را زنجیر مهار کارزار ضد سرمایهداری این طبقه به حساب آورد. این وعظ دلرباست!! پوششی زیبا و شبه «واقعی» دارد!!، اما در نهاد خود، شط زهری همیشه جاری از سرچشمه افکار ارتجاع بورژوازی است. شط سمی که تاریخا شعور کارگران را در خود غرق کرده است. توضیح واضحات است که هر میزان آزادی سیاسی، حقوق اجتماعی، رفاه همگانی، امکانات معیشتی یا حق ابراز حیات جمعی تودههای کارگر محصول مستقیم میدان داریها و جنگ و ستیزهای گسترده آنها در مقابل بورژوازی است، همه بحث اینجا است که نگاه ما به این دستاوردها، شناخت ما از تن دادن طبقه سرمایهدار و دولتش به تحمل این «آزادی ها» و «حقوق» و بالاخره تلقی ما از موضوعیت و معنای حاصل مبارزات طبقه خویش علیه نظام بردگی مزدی چیست؟ هر دستاورد اندک یا سترگ جنبش کارگری میتواند دو حالت و دو کنش عمیقا متضاد و غیرقابل اجماع را همراه آرد.
حالت نخست اینکه سنگری محکم برای جمع آوری عظیمتر قوا، سازمانیابی نیرومندتر قدرت طبقاتی، ارتقاء ژرفتر شعور و شناخت ضد سرمایهداری و به کمک همه اینها لشکرکشیهای گستردهتر و رادیکالتر علیه سرمایه در کلیه عرصههای زندگی اجتماعی تلقی گردد، لحظهای از پروسه سراسری مبارزه طبقاتی برای نابودی سرمایهداری دیده شود و قرارگاه جدیدی برای برنامه ریزی و تدارک نیرومندتر پیکار ضد بردگی مزدی به حساب آید.
حالت دوم کاملا بالعکس و متضاد است و دقیقا همین حالت است که بنمایه، استخوانبندی و تار و پود دموکراسی را تعیین میکند و قوام میبخشد. بنیاد دموکراسی بر قابل تحمل ساختن و بودن نظام سرمایهداری استوار است، دنبال محو مبارزه طبقاتی است و خاکسپاری کامل جنبش ضد کار مزدی را دنبال میکند، اما دموکراسی برای این کار پای بند نسخهای واحد نیست. برخلاف تصور رایج و وارونه بافیهای تاریخا فراگیر، مطیع هیچ آیین و شریعتی برای تحقق این یا آن شکل خاص «انتخابات آزاد»، پارلمانتاریسم، آزادی احزاب، مطبوعات، بیان و فعالیتهای سیاسی نیست. هر بخش بورژوازی در این گذر روایت ویژه خود را دارد. دموکراسی پدیدهای جدیدالولاده نمیباشد، در شکلهای پیشین جوامع بشری هم وجود داشته و الگوی معینی از نظم اقتصاد و سیاست و حقوق و امور اجتماعی آن دورهها بوده است. در عصر حاضر نیز دموکراسی اساسا و مستقل از اشکال، روایتها و الگوهای متنوعش، صرفا شکلی از برنامه ریزی نظم سیاسی، مدنی، حقوقی و اجتماعی شیوه تولید سرمایهداری است. این دقیق ترین، جامعترین و واقعیترین تعریفی است که میتوان از دموکراسی داشت. در همین راستا شاخصهای بنیادی و واقعی دموکراسی را نه در بذل و بخشش بی دریغ آزادیهای سیاسی و حقوق اجتماعی و امکانات رفاهی بلکه باید در مؤلفههای مهم دیگر و در رأس همه آنها فراطبقاتی ساختن کلیه واقعیتهای طبقاتی و اجتماعی، القاء منافع، انتظارات و اهداف طبقه مسلط به عنوان خواسته ها، آرمانها و منافع «کل جامعه» در ذهن توده کارگر، آویختن کارگران به دار مفاهیم باژگون آزادی، حقوق، انتخابات، برابری، مدنیت و در همین راستا تعطیل کامل مبارزه طبقاتی ضد سرمایهداری جستجو نمود. رسالت اساسی دموکراسی اینها است. شالوده اش بر انکار آشکار و گاه عمیقا محجب وجود طبقات، آرایش و پیرایش جامعه دم کرده از تراکم انفجارآمیز سرمایههای حاصل استثمار طبقه کارگر در یکسو و فقر و فلاکت و بی حقوقی و ستمکشی و گورخوابی و زبونی تولید کنندگان این سرمایهها در سوی دیگر، به عنوان بهشت ترقی، تعالی، رفاه، تمدن و حقوق برابر انسانها!!! استوار است. بنیاد کار دموکراسی این است اما همان گونه که بالاتر گفته شد برای حصول این هدف به نسخه واحدی آویزان نیست. امری که طبیعی است. بورژوازی به همان سیاق که برای برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اجتماعی سرمایهداری الگوهای متفاوت دارد، برای دموکراسی به عنوان نوعی از این برنامه ریزی هم قرائتهای متمایز را پیش میکشد. تاریخ این نظام تاریخ جنجال دموکراسی از تمامی قطبها وکاخهای قدرت سرمایهداری گرفته تا تمامی سنگرهای توفنده اپوزیسیون مداری این طبقه است. در طول قرن بیستم هر دو اردوگاه نیرومند سراسری نظام بردگی مزدی، هم بورژوازی درنده امریکا، اروپا و اقمار که کران تا کران دنیا را کورههای خاکسترسازی بشریت ساخته بودند و هم اردوگاه سرمایهداری دولتی زیر بیرق «سوسیالیسم» که در تشدید استثمار کارگران دنیا و سبعیت علیه انسانها دست کمی از اولیها نداشتند، همه بربریت ها، جنگ افروزیها و هولوکاست آفرینیهای خود را کمپین استقرار دموکراسی میخواندند. هم بلوک بندی نخست وجود پنتاگون و زرادخانههای بشریت بر باد ده اتمی و نظامی و تسلیحاتی و به آتش کشیدن دنیا را ساز و برگ دموکراسی جار میزد و هم بلوک دوم قربانی نمودن جنبش کارگری جهانی در آستانه ماندگارسازی سرمایهداری و احراز سیادت بر دنیای سرمایهداری را جهاد مقدس استقرار دموکراسی راستین پرولتاریائی القاء مینمود. بحث ما اما اینها نیست. بورژوازی از راست تا چپ، آتش زنندگان سراسر جهان یا مدعیان پرچمداری «رهائی بشر»!!! آن میکنند که اقتضای هستی اجتماعی و طبقاتی آنها است. همه حرف بر سر کارگران است. میلیاردها کارگر دنیا و دهها میلیون نفوس توده کارگر ایران که نسل بعد از نسل تمامی عوامفریبی ها، شستشوی مغزیها و باژگونه سازیهای این یا آن طیف ارتجاع بورژوازی را باور کرده و به رغم تحمل شکست پشت سر شکست، و فرسودن در برهوتی بعد از برهوت دیگر باز هم از اعجاز دموکراسی میگویند!!! باز هم فریبکاریهای طیفهای گوناگون حاکم و اپوزیسیون بورژوازی را لبیک میگویند و به گونه فاجعه بارتر از سابق به همزنجیران خود میگویند که ریشه مشکلات معیشتی، فقر، گرسنگی و سیه روزیها ما در فقدان دموکراسی، فقدان دولت دموکراتیک، نبود انتخابات آزاد و عدم امکان تشکیل احزاب و سندیکاها و اتحادیهها است!!! ناله سر میدهند که اگر دموکراسی بود، اگر کثرت احزاب وجود داشت، اگر حق ما برای تشکیل حزب و اتحادیه به رسمیت شناخته میشد، اگر جامعه دموکراتیک میشد؟!!! آنگاه میتوانستیم خواستههای روز خویش را بر طبقه سرمایهدار و دولتش تحمیل کنیم، صاحبان سرمایه را بر سر جای خود بنشانیم!!، دستمزدها را بالا ببریم!!، رفاه اجتماعی را به اوج رسانیم!!، تبعیضات جنسی را از میان برداریم!! همه جا را مالامال از آزادی سازیم!! حتی میتوانستیم با استمداد از دموکراسی انقلاب کنیم، قدرت سیاسی را به دست گیریم و سرمایهداری را براندازیم!!!!
هیچ کم نیستند کارگرانی که اسیر این توهمات هستند. توهماتی که تاریخا بورژوازی سوار بر موج آنها، کل توان طبقاتی توده کارگر را فرسوده است، جنبش ضد سرمایهداری کارگران را زمین گیر کرده است و از این طریق سرمایهداری را ماندگار نموده است. با سینه زدن زیر بیرق دموکراسی، راه اندازی جنبش دموکراسی طلبی و برپائی جامعه دموکراتیک، نه هیچ سر سوزنی از فشار فرساینده استثمار یا بربریت و توحش سرکش سرمایهداری کاسته میشود و نه هیچ میلیمتری راه فرار از این جهنم به سوی جامعهای آزاد و انسانی باز میگردد. دموکراسی حتی آنچه عدهای «دموکراسی کارگری»!!، «دموکراسی شورائی کارگران»!! یا نوع اینها مینامند، نه ساز و کار حصول این انتظارات که کاملا بالعکس، سلاح لایه ها، بخشها و رویکردهای متفاوت راست و چپ بورژوازی برای مقابله بنیادی با وقوع یک رخداد سرنوشت ساز تاریخی است. دقیقتر و شفافتر بگوئیم، دموکراسی با هر پسوند از جمله شورائی و کارگری باتلاق مرگی است که طبقه سرمایهدار بر سر راه سازمانیابی شورائی سراسری ضد سرمایهداری تودههای وسیع کارگر حفر میکند. با حفاری این باتلاق سیاه فریب، هر گونه تلاش و هر جهتگیری رادیکال کارگران برای سازمانیابی شورائی قدرت پیکار شمار هر چه عظیمتر آحاد طبقه خود را آماج یورش میگیرد. موضوعیت و رسالت دموکراسی بمباران هر جنب و جوش توده کارگر برای برپائی بنای این قدرت شورائی سرمایه ستیز، خالی ساختن آن از بنمایه طبقاتی ضد سرمایهداری و آویختن آن به دار قدرت و میدان داری احزاب، دولت ها، نیروها، اعم از حاکم یا اپوزیسیون است. این کاری است که کل بورژوازی در آن اتفاق کامل دارند. «دموکراسی کارگری» بی پسوند یا مزین به پسوند شورائی نیز سوای ستاد خاص بخشهای چپ نمای این طبقه برای سربازگیری تودههای کارگر و تشکیل قشون عظیم کارگران در پشت سر خود هیچ چیز دیگر نیست. فرجام دخیل بستن به دموکراسی و صف بستن پشت سر احزاب بورژوازی با هر بیرق و اسم و عنوان نیازمند توضیح چندانی نیست. آنچه امروز در اروپای غربی شاهدش هستیم آیینه تمامی نمای این فرجام و دورنما است. چند صد میلیون کارگر که در ادامه پیکار نسلهای پیش و خیزشهای پرشکوه نوع کمون پاریس، در شروع قرن بیستم هر روز بورژوازی را از سنگری به سنگر دیگر عقب میراندند و خواستهای جدیدی بر بورژوازی تحمیل میکردند، اینک دههها است که سوای پسگرد از میدانی به میدان بعدی، واگذاری کل دستاوردها و امضای تسلیم نامه پشت سر تسلیم نامه، هیچ کار دیگری نمیکنند، چه بسا هیچ کار دیگری به شناخت و شعورشان هم خطور نمینماید. «دردمندان بی خروش و بی فغان – خشمناکان بی فغان و بی خروش» و کاش فقط چنین بود. جنبشی که روزی انترناسیونال ضد سرمایهداری میساخت و کل بورژوازی قاره و جهان را از بقای رابطه خرید و فروش نیروی کار مأیوس مینمود، اینک بستن راه ورود کارگر آواره جنگ زده و گرسنه و مفلوک سوری به «میهن آبا و اجدادی»!! را یگانه راه ادامه فروش نیروی کار خویش میبیند!!. به این هم بسنده نمیکند و علیه همزنجیر جنگ زده بدون کومه و آشیان و نان خویش با درندهترین وحوش فاشیست بورژوازی هم پیمان میگردد!!. اگر سرنوشت کارگر اروپائی درس عبرتی برای شناخت فرجام دموکراسی خواهی نیست، کدام درس و آزمون و آگاهی دیگر قرار است ما را به شعور رادیکال طبقاتی خود باز گرداند؟!! دموکراسی، «آزادی» و « حقوق» سیاسی، مدنی و اجتماعی حاصل اجماع یا نتیجه میثاق با بورژوازی نه دستاوردهای پیکار طبقاتی، نه سلاح تداوم مبارزه علیه سرمایهداری که دقیقا زنجیرهای مهار جنگ واقعی علیه بردگی مزدی است. این فقط دستاوردهای جنبش رادیکال سازمان یافته شورائی تودههای وسیع طبقه ما است که هر میزان و هر سطح آن باید و میتواند سنگرهای توفنده کارزارهای تاریخساز بعدی ما برای نابودی سرمایهداری باشد.
کارگران ضد سرمایهداری – مهر 1397