فرصتی پیش آمد تا با عده ای از دوستان کارگر بازنشسته و شاغل به گفتگو بنشینیم. مطابق معمول صحبت از شرایط و اوضاع و احوال جاری زندگی پیش آمد. بیکاری بیشتر می شود؛ اجاره خانه به اوج رفته است؛ مزدها دیگر کفاف هیچ چیز را نمی دهد؛ خطر قحطی بسیار جدی است؛ تحریم ها زندگی را غیرقابل تحمل ساخته است؛ معیشت ناچیز ما در جدال میان جمهوری اسلامی با رقبا و شرکای بین المللی اش در حال نابودی است؛ همه چیزمان به عربده های ترامپ یا رجزخوانی های فرماندهان سپاه پاسداران گره خورده است و حرف های مشابه دیگری که خبر از هراس و درماندگی می داد. گفتم که کل این ها واقعیت دارد و تمامی این مصیبت ها در راهند، اما ذکر مصیبت و روضه خوانی در مورد بدبختی ها درمان دردی نیست. چه کار باید کرد و می توان انجام داد؟ هر کسی جوابی داد: هیچ راهی نیست، ما که عقل و زورمان به هیچ جا نمی رسد! عده ای از پرورش ماهی و زنبورداری و دست و پا کردن کاری برای برای مقابله با تحریم ها و نجات از زور گوئی کارفرماها گفتند، بعضی ها هم پیشنهاد می کردند که به مناطق دور دستی که مخارج زندگی در آنجاها ارزان تر است برویم! کل راه حل ها یک وجه مشترک داشتند، نا امیدی و تسلیم. گفتم : چرا تا این حد مستاصل و درمانده ایم ؟! چرا راه دیگری جز تسلیم نمی بینیم؟! چرا نمی بینیم که این همه مبارزه و اعتراض در کل جامعه در جریان است چرا به یاری و حمایت از آن ها بلند نمی شویم؟ این درست است که اکثر ما صاحب خانه ایم، بیکار نیستیم، به شاغل و بازنشسته ها مان هنوز حقوق پرداخت می شود، اما اولا معلوم نیست که این وضع تا کی ادامه پیدا کند، همه شواهد نشان می دهد که وضع خراب تر خواهد شد و این شتری است که در خانه همه ما می خوابد، ثانیا داشتن زندگی مناسب تر قرار نیست مانع کمک و همراهی با کارگران در گیر مبارزه شود، اتفاقا می تواند عاملی برای کمک بیشتر و فعالیت اجتماعی موثرتر باشد، کنار کشیدن از اعتراضات و محافظه کاری علاج کار نیست، الان که که امکانش را داریم باید کاری کرد فردا که بیکاری و اخراج و پرداخت با تاخیر حقوق ها به سراغمان آمد دیگر کاری از دستمان بر نمی آید. همه ساکت شدند و به همدیگر نگاه می کردند. گفتم چرا نمی گوئید ما طبقه کارگران سازنده کل سرمایه ها و ثروت ها و همه چیز جامعه ایم، قدرت استقرار جامعه ای انسانی، بدون کار مزدی، بدون سرمایه دار، بدون طبقات، بدون ارتش و پلیس رسمی و شکنجه گر، بدون بیکاری، بدون گدا و فاحشه و کودکان کار را داریم. جامعه ای که درمان و بهداشت و آموزش پرورش و آب و برق و رسیدگی به سالمندان و معلولان در آن مجانی است. تبعیضات عقیدتی و قومی و مذهبی ، تبعیض و نابرابری بین زن و مرد وجود ندارد، هیچ مداخله ای در زندگی خصوصی افراد نمی شود، ابراز عقیده و بیان جرم نیست، از رفاه، امنیت و آسایش برخوردار است. چرا در باره مبارزه متحد و متشکل علیه سرمایه داری و دولت سرمایه داری هیچ چیز نمی گوئید؟ ما می توانیم با ایجاد شوراهای محل زندگی و کار بدون درخواست از دولت و آویزان شدن به قانون اساسی و قانون کار و ماده و بند و تبصره هیچ قانونی و التماس و تقاضا از جناحها و احزاب داخلی و خارجی و سلطنت طلبها، خودمان به نیروی شوراها، کارخانجات و فروشگاهها و خانه های خالی را تصرف کنیم از اعتصابات کارگران حمایت کنیم، با اعتصاب و تظاهرات بساط جمهموری اسلامی سرمایه را جمع کنیم …. یکی از رفقای ما ناگهان به حرف آمد و گفت این جملات چیست که به هم می بافی؟! کدام کارگر؟ کدام طبقه؟ کدام قدرت؟ کدام جنبش؟ کدام مبارزه طبقاتی؟ کارگران یک مشت آدم معتاد، بی سواد، ترسو و ناآگاه هستند. از جمعیت کارگر هیچ آبی گرم نمی شود. کارگری که کل آرزویش داشتن چند ساعت اضافه کاری بیشتر است، چگونه به فکر تصرف کارخانه افتد؟ کارگری که برای تهیه پول داروی بچه مریضش کلیه و اعضای بدن خود را می فروشد، با کدام قدرت می خواهد خانه های خالی را تصرف کند؟ کارگری که می داند اگر یک روز به زندان بیفتد تمامی افراد خانواده گرسنه می مانند، این کارگرها چگونه می خواهند قدرت شوند؟! قدرت ضد سرمایه داری گردند؟! شورا بسازند؟! جنبش شورائی بر پا دارند؟! حداکثر قدرت کارگران شرکت در این یا آن اعتصاب است. اگر تا حال کاری انجام داده اند، اگر دست به خیزش و شورش زده اند، اگر دولتی را از تخت قدرت به زیر کشیده اند، همه اینها به اراده نیروها و افراد آگاه، بوده است. مشکل ما نداشتن رهبر و لیدر است. حرف های تو داستان سرائی است، شعارپردازی است، خیالبافانه است، این ها را دور بریزیم و واقع بین باشیم. اگر واقعا دلسوز هستیم حرف از کارهای عملی و شدنی بزنیم. برای این کار ها احتیاج به رهبری داریم!!
آنچه رفیقمان می گفت یک محور اصلی داشت. این محور مهم دردآور و فاجعه بار که ما توده کارگر اساسا هیچ چیز نیستیم! گله ای هستیم که نیازمند چوپانیم! فاقد هر گونه ظرفیت برای تغییر وضع خود می باشیم! هیچ کاره ایم! طبقه ما نبوده و نیست که تاریخ را می آفریند! محتاج منجیان و نیروهای بالای سر خود می باشیم! محور سخنان او دقیقا و بدون هیچ کم و کاست همان چیزی است که سرمایه از روز اول پیدایش خود در شعور ما کاشته و پرورده است. سرمایه با استثمار نیروی کار و تصاحب کار اضافی کارگر زنده است، همان لحظه که توسط کار پرداخت نشده کارگر رشد می کند و بزرگتر می شود، همان لحظه هم در ذهن و شعور کارگر فرو می کند که صاحب کار و تصمیم گیرنده اوست. چه چیز و به چه مقدار تولید شود، اینکه کارگر را سر کار بیاورد و یا اخراجش کند، چه قدر و چه موقع دستمزد بدهد، شرایط محیط کار، ساعت کار، اضافه کار ماندن یا نماندن، مرخصی کارگر و خلاصه زندگی کارگر تحت اختیار و اراده اوست. به کارگر هشدار می دهد که تو هیچ و من همه چیزم. من هستم که قدرت، قانون، دولت، حقوق، اخلاق، مدنیت، فرهنگ و ایدئولوژی و دین و آئین و همه چیز جامعه هستم. تا زمانی که سرمایه می آفرینی تو برده و من مولا خواهم بود. به او می گوید که اگر ناراضی بودی، اگر از شدت استثمار خویش به ستوه آمدی، اگر اعتراض داشتی، باید به قانون اساسی و قانون کار و نظم و حاکمیت روئیده و جوشیده از هستی من رجوع کنی. آخر کار هم قوه مقننه و مجریه و قضائیه من تصمیم گیرنده است نه تو. سرمایه این را به زبان اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی، فلسفه، روانشناسی و همه چیزش، با قدرت استدلال نمایندگان اندیشمندش به شعور و شناخت و فهم کارگر دیکته می کند.
رو به دوستان کارگرم گفتم که آنچه رفیقمان می گوید و شما نیز تائیدش می کنید سر تا پا حرف سرمایه است. خواست سرمایه است که خود را هیچ و فرومانده به حساب آوریم، طبقه خویش را محتاج اندیشه ها و نیروهای ماوراء خود ببینیم، بر روی قدرت طبقاتی خود خط بکشیم. بنیاد بدبختی های ما 5 میلیارد کارگر دنیا قطعا سرمایه داری است اما آنچه سرمایه را بقا بخشیده است همین روایتی است که شما و سایر کارگران از خود، طبقه خود و قدرت طبقاتی خود دارید.
دوستان بر هیچ بودن خویش و طبقه خویش پای فشردند. تشکیل شوراها توسط کارگران و برپائی جنبش شورائی نیرومند ضد سرمایه داری، تصرف مراکز کار و خانه های خالی به وسیله توده های کارگر را خیالبافی خواندند. می گفتند که شعور کارگران در حد مطالبه خواستهای معیشتی است! مرزهای قدرت ما نیز جنگ و دعوا با کارفرما برای تحقق همین مطالبات است. برای کارهای مهم تر محتاج رهبران و اندیشمندان و احزاب و نخبگان هستیم. صحبت را ادامه دادم و گفتم آگاهی و اندیشه ضد سرمایه داری نیاز حتمی ما است اما این شعور و آگاهی نه در مغز نخبگان، فیلسوفان، اقتصاددانان، احزاب و پیشکسوتان، که در وجود خود ما، در هستی اجتماعی ما، در شرایط کار و تولید و استثمار ما، در فکر و ذهن و تجربه اجتماعی و سیاسی ما کارگران به صورت یک طبقه است. مسائل مبارزه طبقاتی امور اسرارآمیز خارج از دسترس فکر و شناخت ما نیستند. همه ما با گوشت و پوست و رگ و پی لمس می کنیم که استثمار می شویم، که حاصل کار ما سرمایه طبقه سرمایه دار و قدرت مسلط بر ما می گردد. این شناخت خود جوش ضد سرمایه داری را باید با هدف مبارزه علیه سرمایه عمیق تر کرد، باید از یکدیگر بیاموزیم و به کارگران دیگر آموزش دهیم. فلسفه بافی و مکتب سازی احزاب نه آگاهی ضد سرمایه داری که دکان و دکه ای برای رهبری و آقا بالا سر بودمان ماست. ما از لحظه پیدایش دریافتیم که قدرت داریم، این قدرت را به نمایش گذاشتیم، اعتصاب کردیم، چرخ تولید را از کار انداختیم. سرمایه داران را مجبور به قبول برخی خواسته های خود کردیم. در جریان مبارزه دیدیم که قانون، قرار، حقوق، مدنیت، اخلاق، شریعت، پلیس، ارتش، پارلمان، دولت همه و همه نهادهای نظم سرمایه اند. ما می توانیم به صورت یک قدرت طبقاتی شکست ناپذیر در مقابل سرمایه و دولت و ارتش و کلیه نهادهای قدرتش متحد و متشکل گردیم. می توانیم یک جنبش نیرومند شورائی سرمایه ستیز برپای داریم. باید اینها را باور کنیم. این باور از جنس مسلک، مرام، مذهب، آئین، مکتب و فلسفه نیست. این باور به اعتراضات و اعتصابات سراسری توسط جنبش شورائی علیه سرمایه در کلیه عرصه های زندگی اجتماعی است. بیائید از هیچ انگاری خود و طبقه خود دست برداریم. خود را و قدرت خود را سازمان دهیم و علیه سرمایه به کار گیریم.
نامه ای از یک کارگر ضد سرمایه داری با اندکی اصلاحات از جانب ما کارگران ضد سرمایه داری – آبان 97