تاریخ جنبش کارگری جهانی، در برگ، برگ خود، چراغ راه آگاهی و مالامال از درس، تجربه و آموزش برای پیشبرد مؤثرتر کارزار طبقاتی است. در لابهلای بخشها، فصلها، صفحات و سطور این تاریخ، آنچه به کمون و کموناردها، به قیام کارگران پاریس در 18 مارس 1871 مربوط است و آنچه بر سر جنبش کارگری روسیه از 1902 به بعد تا وقوع انقلاب اکتبر و سالهای بعد آن رفته است، از همه پربارتر، آموزندهتر و قابل تعمقتر هستند. بحث حاضر ما در مورد کمون است. روز هجدهم مارس شهر پاریس با فریاد پرشکوه «زنده باد کمون» از خواب بیدار شد. فریادی که بعدها به سراسر جهان طنین افکند و نماد عالی خیزش رهائیساز انسان در تاریخ شد. کارگران فرانسه سالها بود که میجنگیدند. حتی در سالهای پیش از انقلاب فوریه 1848، پیش از استقرار حاکمیت سیاسی بورژوازی، نیروی بسیار مهمی در میدان کارزار طبقاتی بودند. با همه اینها تا زمان وقوع انقلاب ژوئن 1848 با تمامی سرمایه ستیزی خودپوی طبقاتی باز هم هیچ صف مستقل و متمایزی از بورژوازی نداشتند. بخش مهم استخوان بندی پیکار علیه سلطنت، کلیسا و همه دستگاههای نظم و قدرت نظام حاکم را تشکیل میدادند، اما حاصل کارزارهای گسترده آنان، عاید بورژوازی میشد و پایههای توسعه روزافزون قدرت اقتصادی و سیاسی این طبقه را محکم میساخت. انقلاب ژوئن سال 1848 این وضع را تا حدودی تغییر داد. در روز 22 این ماه، کارگران پاریس جبهه جدیدی از مبارزه را گشودند. برای اولین بار نه در معیت بورژوازی که علیه سرمایهداران وارد صحنه کارزار شدند و لولههای تفنگ خود را به سوی طبقه سرمایهدار نشانه رفتند. حادثه بسیار بزرگی رخ میداد. نخستین بار بود که در نقطهای از دنیا دو طبقه کارگر و سرمایهدار تا سطح یک جنگ واقعی، جنگی با تمامی قدرت، جنگی فراتر از فاصله میان مرزهای این و آن کارخانه، جنگی در سراسر شهر و دیار و کوی و برزن، جنگی با همه سلاحها و ساز و کارهای روز، در مقابل هم صفآرائی میکردند. در این روز فرانسه یا حداقل سراسر پاریس، به گفته مارکس به دو شقه از همه لحاظ متمایز و متفاوت تقسیم شد. پاریس کارگران در برابر پاریس سرمایهداران اعلام جنگ داد. شعار « سرنگون باد بورژوازی! برقرار باد قدرت طبقه کارگر!» از بند، بند حنجره آحاد کارگران بیرون آمد و با زیباترین طنینها در فضای زندگی انسانها پیچید. انقلاب ژوئن 1848، تودههای کارگر فرانسه را تا این حد بالا برد و مجال میدانداری داد، اما باز هم هیچ مشکلی از کوه مشکلات آنان را نگشود. کارگران افق روشنی در مقابل خود نداشتند، در کنار هم میجنگیدند اما نقش یک جنبش آگاه سازمان یافته و شورائی ضد سرمایهداری را بازی نمیکردند. در مورد اینکه گام بعدی پیکار آنان چه خواهد بود؟ با بورژوازی چه خواهند کرد؟ راه عروج طبقه آنان به قدرت از کدام مارپیچها و سنگلاخها میگذرد؟ اگر پیروز شوند با کار و تولید اجتماعی خویش چه میکنند و چگونه آن را برنامهریزی مینمایند، از همه اینها مهمتر، ریشهایتر و سرنوشت سازتر، در کدام پروسه، بر متن کدام کارزار و با کدام استخوانبندی آگاه و استوار جنبشی به هدفهای خویش دست مییابند؟ یا فراوان مسائل دیگر هیچ تصویر زنده و شفافی پیش روی نداشتند.
کارگران زیر فشار این کاستیها انقلاب ژوئن را باختند. بورژوازی پیروز شد و قدرت مسلط اقتصادی خود را با قدرت سیاسی تکمیل کرد. حاکمان نوظهور بر بلندای این پیروزی، بساط بدترین سبعیتها را علیه کارگران پهن کردند. مطابق معمول با همه بیرحمی به جان توده کارگر افتادند، 3000 انسان عاصی استثمار شونده اسیر در سیاهچالها را تسلیم جوخه اعدام نمودند، ضرباتی بسیار سهمگین بر پیکر پیکار طبقه کارگر وارد ساختند. قانون 10 ساعت کار در روز را ملغی نمودند و دست سرمایهداران را در استثمار بدون هیچ مرز و محدوده تودههای کارگر بیش از پیش باز کردند. مالیات بر سرمایه را که از دستاوردهای مبارزات کارگران بود، از میان برداشتند، به وحوش سرمایهدار اختیار تام دادند که کارگران بدهکار را تسلیم سیاهچالها سازند. نمایندگان کارگران را به جرم بیسوادی از هیأت منصفه قضائی اخراج کردند. حق تشکیل اجتماع، سازماندهی اعتراض و راهاندازی تظاهرات را از توده کارگر سلب نمودند و به فراوان جنایتهای دیگر دست یازیدند. با شروع امپراطوری لوئی بناپارت و شعلهور شدن جنگ میان دولتهای فرانسه و پروس، شرایط کار و استثمار و زندگی تودههای کارگر باز هم وخیمتر، دردناکتر و غیر قابل تحملتر شد. کارگران مجبور شدند که در کنار تولید سودها و سرمایههای نجومی طبقه سرمایهدار، تمامی هزینههای جنگ را نیز بپردازند. معضل به همین جا محدود نماند. فتوحات پی در پی بیسمارک، فرانسه را به ورطه سقوط راند. پاریس در محاصره ارتش پروس قرار گرفت. کوه عظیم بدبختیها بر سر کارگران آوار شد. آنان که تا آن روز به اندازه کافی توسط سرمایهداران و قدرت سیاسی حاکم سلاخی شده بودند اینک باید کل خسارتها و غرامتهای جنگ افروزی حاکمان را هم پرداخت میکردند. بورژوازی فرانسه حفظ پایههای قدرت خود را در اعلام سرسپردگی به ارتش پروس میدید. به پیشواز فاتحان میرفت و کل هم خود را صرف تسلیم هست و نیست کارگران در قبال ماندگاری تاج و تخت خود میکرد. در دل این وضعیت کارگران با شورش 4 سپتامبر، شعار «زنده باد جمهوری» سر دادند. بورژوازی به وحشت افتاد و بیش از پیش آماده پای بوسی بیسمارک شد. تودههای کارگر امپراطوری روز را ساقط کردند و استقرار جمهوری را اعلام داشتند اما نیروئی که کل اهرمهای قدرت را به دست گرفت نه کارگران، بلکه بخشهای مختلف ارتجاع بورژوازی بودند.
حکام جدید سرمایه از سلطنت طلب گرفته تا جمهوری خواه، برای مجبور ساختن کارگران به تسلیم در مقابل ارتش پروس تقلا میکردند. اوضاع از همه لحاظ به زیان طبقه کارگر پیش میرفت. در این میان شمار کثیر کارگرانی که در پاریس بدنه ارتش مقاومت موسوم به «گارد ملی» را تشکیل میدادند، مصمم و استوار، آماده خنثی سازی توطئههای بورژوازی و تدارک قوا برای ایستادگی در برابر ارتش پروس شدند. در طول مدتی کوتاه صف بندی تازهای پدید آمد. طبقه سرمایهدار فرانسه دست در دست ارتش اشغالگر بیسمارک، علیه پرولتاریا شوریدند و پرولتاریا با همه توان روز خویش آماده جنگی نابرابر گردید. اوضاع به سمت انفجار رفت. در روزهای آخر فوریه 1848 تودههای کارگر متشکل در گارد ملی، ساحل رود سن و خیابان شانزه لیزه پاریس را میدان نمایش قدرت کردند. آنان دیوار محاصره حوزه 6 نظامی شهر را در هم شکستند، منطقه مذکور را از چنگ ائتلاف بورژوازی و ارتش بیسمارک خارج ساختند. انبارهای اسلحه را تصرف نمودند و خود را آماده کارزارهای وسیعتر کردند. دولت « تی یر» از مشاهده این وضع دچار وحشت شد، به ویژه که نیروهای دولتی در مقابل موج طغیان کارگران شروع به عقب نشینی کردند. «جمهوری» که تا دیروز مورد اعتراض بورژوازی و خواست کارگران بود، اینک بسیار صریح و عریان نقش توپخانه سرمایه علیه طبقه کارگر را بازی میکرد. توده کارگر بساط امید به این امامزاده را جمع مینمود و هر چه بیشتر به قدرت پیکار طبقاتی خود متکی میشد. کارگران باید مصمم و استوار علیه بورژوازی فرانسه و ارتش بیسمارک وارد جنگ میشدند و عملاً چنین کردند. کمیته مرکزی گارد ملی بر خلاف تودههای کارگر عضو این جنبش، از موضعی بسیار فرصت طلبانه و سازشکارانه شروع به اتخاذ مواضع بینابینی کرد و تلاش نمود تا راه شروع قیام را سد سازد. کارگران همه این تلاشها و توطئهها را خنثی ساختند، قیام آغاز شد. تودههای کارگر با شجاعت و اراده خلل ناپذیر طبقاتی خود ماشین دولتی سرمایه در پاریس را در هم شکستند. بورژوازی را از اریکه قدرت به زیر کشیدند. آنان با رجوع به شعور و شناخت خودپوی طبقاتی خویش شکل تاریخاً تازه و کاملاً نوینی از برنامه ریزی نظم سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را هر چند مستعجل جایگزین نظم کهنه و بشرستیزانه سرمایهداری کردند. کموناردها با این کار به طور واقعی دریچه امکان برپائی دنیای بدون استثمار و طبقات و دولت را بر روی دیدگان بشریت استثمار شونده و فرودست جهان باز کردند.
کارگران پاریس با قیام تاریخی و تاریخ آفرین خود درسهای بسیار عظیمی به توده همزنجیر خود در سراسر جهان دادند. اولین درس خیزش آنان ارائه تصویری بسیار شفاف، رادیکال، کارگری و کمونیستی از معنای زمینی تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا بود. تصویری از بیخ و بن متضاد با آنچه 36 سال بعد در انقلاب کارگری اکتبر، در جامعه روسیه و با نسخه پیچی «لنینیسم» رخ داد. در باره این درس کمون و تأکید مارکس بر آن، زیاد گفتهاند اما واقعیت با آنچه راویان نقل کردهاند تفاوت دارد. فحوای گفتهها این است که گویا مارکس ضرورت در هم شکستن ماشین دولتی بورژوازی را از رخداد کمون استخراج کرد. اشکال روایت در همین جا است. چیزی که مارکس از تجارب کمون بیرون آورد مجرد خرد کردن ماشین دولتی نبود، این را از پیش هم میدانست، درس واقعی و اساسی و پر ارج او نوع برنامهریزی نظم سیاسی و ساختار قدرتی بود که کموناردها با ابتکار و خلاقیت خودپوی طبقاتی خود کشف کردند و مستقر ساختند. اما این نیز همه کلام و کل درس نیست. کارگران پاریس در همین رابطه معین و کنکرت، چند آموزش بسیار پایهای و سرنوشت ساز پیش روی طبقه کارگر بین المللی قرار دادند. اول اینکه باید حتماً ماشین دولتی بورژوازی را خرد کرد و نابود ساخت. دوم اینکه میتوان، قطعاً و یقینا میتوان، حتی در فرانسه 1871 میلادی میتوان و باید به وجود هر گونه دولت بالای سر تودههای کارگر پایان داد. سوم و نه کمتر از دو درس بالا، شاید هم عظیمتر و پر اهمیتتر اینکه، همه این کارها را کارگرانی میتوانند و عملا توانستند انجام دهند که هیچ کدامشان در زمره دانشوران طبقات دارا نبودند، بنیاد کار و رویکرد و پیکار و برنامهریزی و سیاستگذاری آنها نه مکتب و مرام و ایدئولوژی، نه نسخهپیچیها و منشور نویسیهای حزبی، نه «سوسیالیسم علمی» دست پخت افاضل طبقات بالا که بیش از هر چیز و مهمتر از همه چیز، سرمایه ستیزی خودپوی طبقاتی آنان بود.
کموناردها در همین عمر کوتاه کمون خود میان برنامهریزی تولید و مشارکت مستقیم کارگران در روند کار و تولید، وحدت برقرار کردند. کار اتخاذ تصمیم، سیاستگذاری و مدیریت را از حالت پست، مقام، موقعیت و فعالیت نخبگان صدرنشین خارج ساختند. همه اینها را به مأموریتهای در حال انتقال و عزل و نصب تبدیل نمودند. کمون ارتش رسمی را منحل ساخت و مخارج سنگین و سهمگین نگهداری این دستگاه وحشت را از روی دوش انسانها برداشت. تضمین امنیت و خیال راحت اهالی را به عهده کارگران مسلح نهاد و انجام و اجرای این مهم را کار روتین و عادی توده کارگر کرد. در دنیای تیره و تار قرن نوزدهم آموزش را برای کل انسانها رایگان اعلام کرد. فراموش نکنیم که در شرایط روز دنیا نرخ استثمار کارگران دهها بار از آن روز افزونتر است و حجم سرمایهها و سودهائی که توده کارگر دنیا دقیقه به دقیقه تحویل سرمایهداران میدهند میلیونها بار بیشتر از آن روز است. با وجود این هنوز هم فعالین سندیکاساز چپ ایرانی سخن از آموزش و درمان رایگان را، چپ روی مریخی مینامند!!! کموناردها به نقش کلیسا و نهادهای رسمی و غیررسمی جامعه سرمایهداری در سرکوب فکری شهروندان و شستشوی مغزی آدمها پایان دادند. برای نخستین بار راه دخالتگری آزاد و اثرگذار زنان در عرصههای مختلف زندگی اجتماعی را باز و هموار نمودند. زنان در خیزش کمون شکوهمندترین رلها را بازی کردند و حماسهها آفریدند.
کمون از پای در آمد. بورژوازی اروپا با تمامی قدرت قهر اقتصادی و سیاسی و نظامی خود برای قتل عام کموناردها و سقوط کمون وارد میدان شد. کارگران پاریس از عهده دفع تعرض دشمن عاجز ماندند. آنها شانس زیادی برای پیروزی نداشتند. کموناردها فاقد یک جنبش سازمان یافته، نیرومند و شورائی بودند. جنبش آنها به رغم همه شکوه و جلال و عظمت تاریخیاش، از فاصله مرزهای فرانسه، حتی از فاصله مرزهای شهر پاریس فرا نمیرفت. کارگران زیادی از جاهای مختلف به یاری کموناردها شتافتند و در قیام آنان جان دادند اما کمون از همبستگی و حمایت مؤثر طبقه کارگر اروپا و دنیا محروم ماند.
مزدک کوهکن