سطرهای پایانی نامه دوم آژیر این گزاره سم آگین بود که نسل ما دست بر ریشه ننهاد. سرچشمه اساسی گرسنگی، فقر، توهین، تبعیضات کوبنده جنسیتی، کشتار همه آزادی ها، سیه روزی ها را در وجود سرمایه، در بردگی مزدی و رابطه خرید و فروش نیروی کار نجست. آیا این بدان معنی است که ما در باره منشأ، بنیان، هسته زایش بدبختی ها، دردها و رنج ها ساکت ماندیم؟!!، مسلما چنین نبود. دنیاها حرف زدیم، «تحلیل» کردیم، نظریه پردازی نمودیم، «نقد» بر هم انباشتیم. همه این کارها را انجام دادیم. اما آنچه اندیشیدیم، واکاویهائی که انجام دادم، تئوریهائی که پیش کشیدیم، راهبردی که جستیم، راهکارهائی که اتخاذ نمودیم، علی العموم نادرست و فاقد اعتبار بودند. از «امپریالیسم» و دیکتاتوری گفتیم اما عاجز از واکاوی ریشه جوی واقعیت ها، ناتوان از شناخت مادی و پراکسیس اقتصاد، سیاست، نظم اجتماعی حاکم، امپریالیسم را پرده آهنینی بر روی وجود سرمایه داری ساختیم. دیکتاتوری را، نه دیکتاتوری قهری و گریزناپذیر سرمایه که توحش، منفعت طلبی افراطی، یکه تازی و افسار گسیختگی بشرستیزانه حاکمان جبار انگاشتیم. در باره استثمار، جنایت پیشگی و بشرستیزی سرمایه داری فراوان داد سخن دادیم، اما زیر فشار فروماندگی از شناخت رادیکال، مادی، طبقاتی و کارگری این نظام راه مبارزه زمینی، آگاهانه و نقشه مند علیه سرمایه و مناسبات بردگی مزدی را پیش نگرفتیم. توده وسیع کارگران گرسنه بودیم و راه رهائی از گرسنگی را همه جا در مطالبه مزد بیشتر می دیدیم. بر خواست افزایش دستمزد کوبیدیم و همین خواست را شالوده کارزار جاری خود کردیم. ظاهر ماجرا کار غلطی نبود! مزد بیشتر، مسکنی برای تسلی آلام فقر و نداری و فلاکت به حساب می آمد. اما ما با این کار خود، با طرح این خواست، به ویژه با تداوم، تحکیم، هویتی نمودنش، گور تمامی قدرت، هستی، نقش بازی، موجودیت، زندگی حال و آتی و نسلهای آینده طبقه خود را می کندیم. معنای خواست و مبارزه ما، به طور واقعی، روی زمین زندگی، دور از عوام فریبی، لفظ بازی، عقیده پردازی، این بود که سرمایه داری حق است!! مزدبگیری حق است!! برده مزدی بودن حق است!! همه اینها حق هستند!! در همین راستا تقدیر زندگی ما است که فروشنده نیروی نیروی کار باشیم، برای لقمه ای نان نیروی کارمان را، گوشت و پوست و استخوان و خونمان را بفروشیم، وجود انسانی خویش را به فروش رسانیم تا زنده بمانیم!! نمیریم و با زنده بودن خود برای سرمایه داران کار کنیم، رودهای سود آنها را پرخروش تر سازیم، کوه سرمایه های آنان را سر به فلک کشیده تر و کهکشانی تر نمائیم. خود را هر چه ضعیف تر و سرمایه را هر چه نیرومندتر گردانیم، مستمر و بدون انقطاع بر قدرت سرمایه بیفزائیم و خویش را و طبقه خود را زبون تر و مفلوک تر سازیم. به سرمایه و نظام بردگی مزدی اجازه دهیم تا با فراغ بال ما را مهره فسیل و بدون هیچ اراده چرخه ارزش افزائی خود کند، در ساختار قدرت سیاسی و نظم ضد انسانی بردگی مزدی مدفون گرداند، شعور ما را معماری نماید، اندیشه و اراده و اخلاق و همه چیز ما را مهندسی کند.

ما با دفن کردن خواست ها، انتظارات، هستی و برد آرزوهای خود در حصول مزد بیشتر، با صحه نهادن بر اساس مزدبگیری، کارگر ماندن و برده مزدی زیستن، عملا راه هر گونه تلاش برای رهائی از مصیبت کارگر بودن و فروشنده نیروی کار ماندن را بر روی خود بستیم. فقط چرخ خورد و خوراک، پوشاک، سرپناه خود را به مزدبگیری قفل نکردیم، فقط دارو، درمان، آموزش، رفاه، بقا، بهبود زندگی را تابع تقدیر قهرآگین فراز و فرود منحنی دستمزدها ننمودیم، از همه اینها فاجعه بارتر، انفصال خویش از کار، تولید، پروسه تعیین سرنوشت زندگی در یک سو، تسلط جامع الاطراف، بدون چون و چرای طبقه سرمایه دار و نظام سرمایه داری بر محصول کار، بر فراورده های تولید خود را امری ابدی، مقدر، غیرقابل تغییر تلقی کردیم!! انگاشتیم که دنیا آمده ایم تا بزرگ شویم، کار یاد بگیریم، نیروی کارمان را بفروشیم، امرار معاش کنیم، حاصل کارمان را سرمایه طبقه سرمایه دار کنیم، مالکان سرمایه را عزت و خود را زندانی ذلت سازیم، این شکل زندگی را برای فرزندان خود به یادگار گذاریم. چرا چنین پنداشتیم؟، دلیلش ناروشن نیست. قبلا ولو به اختصار و اشاره وار گفته شد که شیوه تولید سرمایه داری، اختاپوس رمزآمیزی، باژگون کننده واقعیت ها، عامل مسخ و جعل همه حقایق است. سرمایه به ما چنین القاء می کرد و این القاء را محتوای آموزش، فضای اندیشه، بستر پرورش شعور، جوهر رشد و بالندگی فکر!!، فرهنگ، ادبیات، سیاست، فلسفه، روند سیستماتیک مجادلات اعتقادی، سلاح قدرت بورژوازی حاکم و توپخانه آتش بار خشم و قهر بورژوازی اپوزیسیون برای تسویه حساب با رقیبان مستولی می ساخت. سرمایه با این آموزش، القاء، رویش، زایش و بارش مستمر فکری، عقیدتی، جنبش دموکراسی خواهی می آفرید، جنبشی که ربطی به ما نداشت، پژواک هیچ خواست، اعتراض، چشم انداز ما نبود، پیروزی آن فقط پیروزی بخشی از طبقه سرمایه دار بر بخش دیگر بود و کمترین گشایشی در هیچ کجای زندگی مالامال از درد، رنج، ادبار و سیه روزی ما پدید نمی آورد. بالعکس نگون بختی های ما را سهمگین تر، سنگین تر، موحش تر می کرد، زیرا تا پیش از پیروزی، کل قدرت پیکار لایزال و تاریخ آفرین ما را موکب راهوار صعود سوداگران قدرت به عرش حاکمیت می کرد. پس از پیروزی نیز سکوی اجلاس حاکمان جدید بود تا بر فراز آن عربده سر دهند که باید بار تمامی بحران سرمایه داری را تحمل کنید، با رضا، رغبت و اشتیاق هم تحمل نمائید، تا ما منجیان شما پایه های قدرت خود را مستحکم سازیم و گوشه چشمی به حال و روز شما اندازیم!! کارزار موسوم به دموکراسی طلبی در سراسر جهان سرمایه داری راهبرد سیاه بورژوازی معزول، مغضوب، ناراضی، سهم طلب برای مفاصا حساب با حاکمان و بالابردن حصه سود، سرمایه، مالکیت و قدرت خود بود. کل هزینه این راهبرد و جنبش را تا آخرین دینار طبقه ما پرداخت می کرد. هزینه بسیار دهشت آمیزی که بر ساحل تعطیل، زمین گیری و نابودی کل مبارزه طبقاتی رهائی آفرین توده های عظیم طبقه ما لنگر می انداخت. اگر در چند کشور اروپا ی غربی و شمالی، به دلائلی که در جاهای دیگر گفته ایم، همزنجیران ما با تحمل این هزینه فاجعه بار، به گونه ای گذرا، برای چند صباحی، به آب و نان خفت آمیزی دست یافتند، برای ما حتی هرگز چنین نیز نشد. ما در دام دموکراسی خواهی بورژوازی اپوزیسیون، همه سر، از زمین، آسمان، شرق، غرب، شمال، جنوب فقط باختیم. در غائله مشروطه، عمله هموار سازی راه انکشاف امپریالیستی پرشتاب تر سرمایه داری و سیادت ائتلافی طیفی از ارتجاع بورژوازی در ماشین دولتی روز شدیم. عناصری از بخش متوسط طبقه نوپای سرمایه دار زیر علم و کتل دموکراسی خواهی، مدرنیسم و سکولاریسم، کلاهخود قدرت بر سر، عمامه امارت بر دوش، در حالی که چکمه های سنگین رقابت جوئی خود را با صلابت هر چه سهمگین تر و خونخوارتر بر گرده لهیده ما فشار می دادند، وارد پارلمان شدند. جائی که در آن بورژوازی شریک قطب مسلط سرمایه جهانی، فئودال ها، نمایندگان لایه های متوسط طبقه سرمایه دار، دست در دست هم سرنوشت کار، تولید و زندگی ما را تعیین می کردند. دموکراسی خواهی با ما چنین نمود و دقایقی این سوتر یکی از هارترین، درنده ترین، سیری ناپذیرترین، بلعنده ترین، خون آشام ترین دیکتاتوریهای بورژوا – امپریالیستی سرمایه را بر ما مستولی ساخت. کمپین دموکراسی خواهی در اینجا رضاخان زاد! چرا؟ دلیلش بیش از حد بدیهی بود. دموکراسی اگر چه سلاح سهم خواهی این یا آن بخش بورژوازی است، اما نیروهای سهم خواه نیازمند این سلاح، باید عهده دار پرداخت هزینه های ولو نازل آن هم باشند. در دوزخ گند و خون و دهشت سرمایه داری ایران هیچ بخش بورژوازی حاضر به قبول این هزینه نیست، زیرا سرمایه اجتماعی ایران به اقتضای مکان و موقعیت خود، در تقسیم کار جهانی سرمایه داری، با رجوع به شاخصهائی چون، ترکیب آلی سرمایه، درجه بارآوری نیروی کار، قدرت رقابت در بازار جهانی و به عنوان بارآورد همه اینها، میزان سهم در اضافه ارزشهای تولید شده بین المللی، بخش نسبتا چشمگیری از ارزش اضافی تولید شده توسط توده های کارگر ایران را به نفع رقبا از دست می دهد. طبقه سرمایه دار این جهنم، به همین دلیل و داغدار همین ضایعه!! یگانه راه جبران را یورش هر چه سبعانه تر به خورد و خوراک، پوشاک، معیشت، دارو و درمان، آموزش، امکانات، رفاه، محیط زیست و همه چیز توده های کارگر می بیند. بورژوازی برای تحقق این تعرض، برای هموارسازی راه اعمال آن باید با تمامی قدرت بر هر نفس کشیدن آزاد کارگران شمشیر قهر فرود آرد، همه نفسها را درسینه ها حبس کند. هر حقی را از هر کارگری سلب نماید. سخن از اتحادیه، سندیکا، حزب و نوع این ها را بمباران کند. آب و نان و دارو و مدرسه و همه چیز کارگران را تبدیل به سود افزونتر خود سازد، تا از این طریق نرخ سودش را در قیاس با رقبا و شرکای بین المللی نه کمتر که حتما بالاتر نگه دارد. نکته مهم دیگر اینکه بورژوازی حاکم هر دوره در هر کدام از ممالک این بخش جهان، مجبور است دامنه حمام خون، سبعیت، زندان، اعمال شکنجه و توحش خود بر جنبش کارگری را حتی به اپوزیسیون های طبقه خود هم توسعه و تعمیم دهد، حربه تسویه حساب موسوم به دموکراسی را از دست آنها هم خارج سازد، زیرا در غیر این صورت رقبای معزول و در تدارک تسخیر قدرت از همین سلاح برای شکستن پایه های قدرتش سود می جویند. دموکراسی در اینجا زیر فشار همه این واقعیت های زمخت سرکش زمینی هیچ روزنه ای به سوی پیروزی پیش روی ندارد. بر این نکته باز هم درنگ کنیم. بحث بر سر آن نیست که اگر دموکراسی حاکم شود، کمترین بهبودی در زندگی توده های کارگر رخ خواهد داد!!، مسلما و بدون هیچ تردید، چنین نخواهد شد، هیچ گرهی از کوه معضلات طبقه کارگر باز نمی گردد، سخن آنست که این الگوی پرجنجال نظم سیاسی، مدنی، حقوقی چرخه تولید سرمایه، در این بخش از دنیای سرمایه داری به امامزاده ای می ماند که «نه کور می کند، نه شفا می دهد»، و از هیچ میزان احتمال تحقق هم برخوردار نیست. تنها موضوعیت، نقش، فلسفه غوغایش آن است که بورژوازی معزول و جویای سهام سود، قدرت، مالکیت و حاکمیت، زیر بیرق دروغین آن، جنبش طبقه کارگر را به دام می اندازد، این جنبش را زرادخانه مشتعل قدرت خود می سازد و بر بلندای توفش این زرادخانه با رقبا رقابت، با شرکا شراکت، با اقارب بین المللی، میثاق اخوت می بندد.

جنبش دموکراسی خواهی اپوزیسیون های راست و چپ بورژوازی با توصیفی که آورده شد، ضربه ای بسیار سنگین بر مبارزه طبقاتی گریزناپذیر و قهری ما وارد ساخت. کار همزنجیران ما این گردید که برای معاش، رفاه، زندگی، زنده ماندن خود تمامی توان پیکار را بر افزایش مزد در یک سو و دموکراسی طلبی و دیکتاتوری ستیزی در سوی دیگر متمرکز کنند. در کارخانه، مدرسه، راه، ساختمان، بندر، مزرعه، معدن، فقط از مزد افزون تر گویند، در پهندشت جامعه، در حوزه سیاست، حق، آزادی، کاهش یا رفع تبعیضات بشرکش جنسیتی، افق آتی زندگی نیز پشت سر نیروها، احزاب، قطب ها، قدرت ها صف بندند و استغاثه دموکراسی خواهی بر سقف آسمان کوبند. این وضع به گونه بسیار رقت باری ما را فرسود، هر مبارزه راستین ضد سرمایه داری ما را تعطیل کرد. ما در هیچ حوزه ای، در هیچ قلمرو زندگی اجتماعی و انسانی، به هیچ اعتراض و کارزار رادیکال و واقعی علیه سرمایه دست نزدیم. بنیاد مزدبگیری را نه فقط آماج ستیز قرار ندادیم که عملا و به طور واقعی طبیعی یا تقدیر تلقی کردیم. ریشه بدبختی ها را نه در وجود سرمایه و نظام بردگی مزدی که در استیلای امپریالیسم!!، نبود دموکراسی!!، شکست مدرنیته!!، فقدان رویش جنبش های مدنی جستجو نمودیم!! بورژوازی اپوزیسیون در داخل و خارج، زیر بیرق پیکار یا سازش، همه جا ، در تمامی عرصه ها ما را راهی این گمراهه ها نمود، اندیشه ما را این چنین معماری کرد. کاری نمود تا ریشه گرسنگی، فقر، بی سرپناهی، آلودگی های دهشت زای زیست محیطی، محرومیت از دارو، درمان و آموزش، سلاخی موحش هر نفس کشیدن آزاد انسانی را در استثمار وحشیانه سرمایه داری، در تسلط سرمایه بر سرنوشت کار، تولید، زندگی خود نکاویم. این بدترین، و فاجعه بارترین رمز تمامی شکست ها، از پا در آمدن، زمینگیری و سقوط کارزارهای ما بود. طبقه ما به همین دلیل و زیر فشار سهمگین همین وضعیت، راه پیکار آگاه و مبارزه بیدار طبقاتی ضد سرمایه داری را پیش نگرفت. کوبیدن بر طبل مزد افزون تر، دموکراسی، حقوق مدنی، داشتن اتحادیه و حزب و مانند اینها را صدر و ذیل مبارزه جاری خود ساخت. افزایش مزدها را به نرخ تورم قفل زد، فریاد وادیکتاتوری سر داد، از نبود دموکراسی نالید، به جای آنکه استثمار، بربریت، تعرض، توحش سرمایه و موجودیت نظام بردگی مزدی را هدف مستقیم پیکار گیرد، ماتمدار رشد ناکافی سرمایه داری شد!! توسعه ناموزون صنعت ملی را باعث و بانی بدبختی ها خواند، برای «تک پایگی» و «نفتی بودن» اقتصاد!! عزاداری کرد!!، در رثای حکومت قانون زانوی غم به سینه فشرد، برای شکست انقلاب دموکراتیک!! بساط «شام غربیان» و «شمع گردانی» برپای داشت!!. همه این کارها را روتین، اندامور، مستمر و مناسک گونه انجام داد، زیرا شعور، شناخت، اندیشه، آگاهی، قدرت تشخیص، ظرفیت تحلیل، شیوه راه حل جوئی،سیره چاره گری، سلاح نقد و چاقوی آناتومی ما، همه و همه فراورده های کارگاه فکر، ایدئولوژی، سیاست، برنامه ریزی و راهبرد پردازی این یا آن بخش ارتجاع بورژوازی بود.

در قعر چنین تاریکی زاری، ما برای معماری قدرت پیکار ضد کار مزدی خود، هیچ سنگی بر روی سنگ نگذاشتیم. در چهار گوشه این دوزخ فریاد سر دادیم که دموکراسی نیست، مزدها اندک است. رفاه اجتماعی حق ما است، خواستار ازادی های سیاسی و حقوق اولیه هستیم و برای رفع و دفع همهاین مصیبت ها، راه آرایش و پیرایش سرمایه داری را پیمودیم. به رژیم ستیزی توخالی، پوشالی دموکراتیک و فراطبقاتی آویختیم. کل اینها یک بنیان و محور داشت. اینکه راستی، راستی ما با نظام بردگی مزدی در آشتی می باشیم!!، موجودیت این نظام گند و خون و توحشش را قبول داریم!!، استیلای این مناسبات بر سرنوشت زندگی و کار خود را مقدر می دانیم، گویا تمامی این احکام، اوراد، افکار مورد تأیید ما است، فقط این هیولا باید آرایش و ویرایش یابد. ردای دموکراسی پوشد، در و دیوارش با استبداد ستیزی آذین گیرد. ما خود را به هولناک ترین شکل ممکن فریب دادیم، با سر عاریتی سرمایه برتن، با فکر، باور عقل بورژوازی در سر، آنچه را که از بیخ و بن محال بود، ممکن و تمامی ممکنات مبارزه طبقاتی را خیابافی و ناممکن خواندیم. از تمامی توان لازم برای جایگزینی خواست افزایش مزد با مطالبه آگاه حاصل کار سالانه خود به احسن وجه برخوردار بودیم. این توانائی را داشتیم که خواستار تصاحب عظیم ترین بخش فراورده های کار و تولید خود شویم، از این ظرفیت به تمام و کمال برخوردار بودیم که میدان جنگ را از محور تیره و تار مزد بیشتر یا کمتر، به حوزه تابناک اعتراض علیه بنیاد مزد بگیری منتقل کنیم و خواستار تسلط حتی المقدور بر سرنوشت کار خود گردیم. اما این کار را نه فقط انجام ندادیم که زیر تازیانه القائات سرمایه و اپوزیسیونهای چپ نمای بورژوازی، غلطیدن به ورطه اوهام و ایدآل نامیدیم. هیچ گاه و در هیچ کجا سخنی از محصول کار سالانه تریلیون دلاری خود به میان نیاوردیم، از حجم چند ده و شاید چند صد برابری آن در قیاس با مزدهای محقر پوشالی خود حرف نزدیم!!. به سرمایه شدن 90 درصد و بیشتر فراورده های کار خود، به اینکه هر چه کار می کنیم، تولید می کنیم، جان می کنیم سرمایه کهکشانی وحوش سرمایه دار می گردد اعتراض نکردیم!!، وارد این جدال زمینی مشتعل نشدیم که چرا سراسر جهنم سرمایه داری ایران را از سرمایه آکنده ایم اما خود در گورها می خوابیم. در حلبی آبادها بیتوته می کنیم، اجاره نشین پشت بام ها هستیم. چرا میلیون، میلیون مستغلات استیجاری سرمایه داران سالها خالی است و ما از فشار بی سرپناهی، زیر مهمیز فقر و نداری و فلاکت در کارتن ها در کنار خیابانها می خوابیم!! در مقابل کل این جنایت ها، این استثمار خرد کننده بشریت کش، سکوت نمودیم، به جای اعتراض به اساس این بدبختی ها فقط عربده رژیم ستیزی توخالی گمراهساز سر دادیم. پنداشتیم که تغییر حاکمان شیرازه وضع موجود را از هم می پاشد!! حاکمان قطعا باید ساقط می گردیدند، اما سقوط آن ها باید جزء لایتجزائی از سقوط حاکمیت و قدرت و استیلای نظام بردگی مزدی می شد، ما بیش از یک قرن تمام با سهمگین ترین هزینه ها مبارزه کردیم اما به همه دلائلی که گفتیم شکست پشت سر شکست را تحمل کردیم.

ادامه دارد.