از بازخوانی پیشینه دموکراسی، در یونان، روم باستان، قرون وسطی و دوره های دیگر تاریخ چشم می پوشیم. به حی و حاضر می پردازیم. از دوره استیلا و حاکمیت سرمایه داری می گوئیم، عصری که در طلوع خود با بسیاری زرق و برق ها، از جمله اهتزاز بیرق دموکراسی رنگ آمیز و مطلا بوده است!!، عصری که شکوفائی جنبش های دموکراسی خواهانه، انقلابات دموکراتیک، استقرار دموکراسی ها، در و دیوارش را «زیور» بخشیده است!!. الگوهای متکثر، تعابیر متفاوت، تفاسیر عامیانه!!، قرائتهای عالمانه!!، تئوریهای پرآوازه و خوانشهای گوناگون دموکراسی پرفروش ترین کالایش را تعیین کرده است . از دموکراسی این دوران و دعاوی، پارادیم ها، رسالت ها، ظرفیت ها، پیچ و خم های انکشاف، آخرین ستیغ ممکن پروازش می گوئیم. «حکومت مردم»!!، «حاکمیت قانون»!! «دولت ناشی از اراده شهروندان»!!، «قدرت سیاسی منتخب پارلمان»!!، «مشارکت مردم در تصمیم گیری»!!، «حکومت متکی به انتخابات آزاد»!!، «دولت مبتنی بر برابری انسانها»!!، «حکومت قائم بر آزادی بیان، عقیده، مطبوعات، تظاهرات، تشکیل حزب، اتحادیه، سندیکا، انجمن، حقوق اقلیت ها و لیستی طولانی از این توصیف ها که نقطه اشتراک آهنین آنها یک چیز است. صاحبان این نظریه ها، از فیلسوف، اقتصاددان، جامعه شناس گرفته تا سیاستمدار حاکم یا اپوزیسیون، فعال سیاسی راست یا چپ، حاضر به برقراری هیچ میزان سنخیت، هیچ اندازه تجانس ساده و اولیه انسانی میان ادعا و «ما به ازاء» زمینی مدعای خود نمی باشند. یگانه بار زمینی مفاهیم، دروغ، جعل، وارونه بینی، مسخ و باژگونه پردازی حقایق است. الفاظ بر زبان می آیند تا رسالت فریب به جای آرند و مغزها را مهندسی کنند. مروجان، مدافعان، سینه چاکان دموکراسی در بیان راز مادی موضوعیت آن مجبورند به شعبده، شیادی، دروغ آویزند. از توضیح مکان این دموکراسی در مفصلبندی نظم، سیاسی، مدنی، اجتماعی مناسبات مسلط فرار کنند، در سیاهی زار گمراه کننده ای که حفر می کنند، سوای شستشوی مغزی چیز دیگری تحویل سکنه گرسنه، آواره، فاقد بهداشت و درمان، اسیر تبعیضات وحشیانه جنسیتی، قومی ندهند. از «حکومت مردم» می گویند، اما از گفتن «کدام مردم» امتناع می ورزند. انکار می نمایند که کل سکنه دنیای موجود یا سرمایه دارند یا کارگر، دو طبقه اجتماعی متضاد، که در همه شؤن غیرقابل اجماعند. دموکراسی حکومت کدام مردم بر کدام مردم است؟؟!! طبقه نخست استثمارگر و طبقه دوم استثمار شونده است. اولی در سطح بین المللی 1450 تریلیون دلار سرمایه را در تصاحب خود دارد. رقم کهکشانی هوش ربائی که ریال، ریالش کار مرده توده های کارگر است، گوشت، پوست، خون، رگ و پی انسان هائی که از چنگ تولید کنندگانش خارج و سرمایه طبقه سرمایه دار شده است، بنیاد مالکیت و قدرت و حاکمیت این طبقه شده است. طبقه دوم، متشکل از 75 درصد جامعه که با کار نسلهای متوالی خویش، این کوهسار آسمان آسا و عالمگیر سرمایه را آفریده است، به دردناک ترین شکل ممکن، مقهور، محکوم، مطیع بلا اراده آفریده های خود و تصاحب کنندگان قاهر، جبار، جنگ افروز، متجاوز، نسل کش و بشریت سوز آن می باشد. بنیاد داده پردازی و محاسبات آماری سرمایه داری بر سهمگین ترین فریبکاری ها استوار است، اما حتی بر اساس همین آمارها، گزارشات، فقط در سال 2022، بالغ بر 46 میلیون نفر بر شمار گرسنگان طبقه کارگر افزوده شده است. در همان سال حجم سرمایه های چند ده میلیون سرمایه دار 26 تریلیون دلار افزایش یافته است. گرسنگی مرگزای کارگران و سرمایه و ثروت سرمایه داران در ابعادی کاملا بی سابقه رو به گسترش رفته و طغیان آمیز شده است. 95 تراست مواد غذانی و انرژی، دو برابر سال پیش سود برده اند و همزمان مرگ ناشی از بی غذائی و بی داروئی، توده بسیار عظیم تری از سکنه کارگر دنیا را در کام خود بلعیده است. «آکسفام» که رسالتش پرده اندازی بر سرچشمه واقعی فقر، فلاکت، گورخوابی و بی داروئی بشریت معاصر است ضمن ایفای این نقش اعتراف می کند که در همین 2022 میلادی، شمار کارگران گرسنه جهان بالغ بر یک میلیارد نفر بوده است و دو میلیارد کارگر دنیا در ممالکی زندگی می کنند که رشد نرخ «تورم» در آن بسیار بالاتر از نرخ فزونی مزدها است. تفاوتی که در جهنم سرمایه داری ایران مطابق آمار دولتی رقم دهشت زای بالای 3 برابر را پشت سر نهاده است. سؤال اساسی از مدافعان و نظریه پردازان دموکراسی این است که: از حکومت کدام مردم می گویند؟؟!! سرمایه داران مالک 1450 تریلیون دلار سرمای یا میلیاردها برده مزدی تولید کننده این سرمایه ها که خود و فرزندانشان با شکم گرسنه در بیغوله ها و حلبی آبادها بیتوته می کنند؟! کدامین همگنی، همسوئی، شباهت، اجماع میان این دو طبقه وجود دارد که مصداق «مردم» شده!! و مدال «ملت» گرفته اند!!.
مداحان دموکراسی از انتخابات آزاد با رأی مساوی!!، حق تشکیل اتحادیه، حزب، انجمن، آزای عقیده، بیان، تظاهرات، اعتصاب، اجتماع می گویند!!. اما در باره محتوای اقتصادی، بار سیاسی، بنمایه آزادیها و حقوق سکوت می کنند، کارگاه اعتقاد و ارزش پردازی آنها، مصالح، ملاط، ترکیباتش را از مخزن سرمایه، از «قانون ارزش» رابطه خرید و فروش نیروی کار استخراج می کند، به کوره ذوب حقوق، سیاست، مدنیت، اخلاق، می سپارد و همه جا مهر استثمار و بربریت سرمایه داری می کوبد. «خرید و فروش نیروی کار»، تعیین کننده مبانی آزادی، حق، انتخاب، اختیار، ضرورت، حدود و ثغور دموکراسی است، همه چیز، قائم بر این رابطه است. رابطه ای که سرچشمه پرتلاطم کل ناحقی ها، کشتارگاه آزادی ها، هولوکاست و کوره ذوب اختیار و اعمال اراده آزاد و آگاه کل کارگران دنیا است.
دموکراسی در همه شکلها، صورت بندی ها، پارادیم ها، تعابیر، به این رابطه قفل است، الگوی نظم اجتماعی آن است، از نیازهایش نشأت می گیرد. این نیازها را پیام و منشور زندگی بشر القاء می کند. اما رابطه خرید و فروش نیروی کار بنیاد سقوط قهری، جبری، زورمدار، ظالمانه و جنایتکارانه بیش از 75% سکنه دنیا از هر میزان دخالت و تسلط در سرنوشت کار، تولید و زندگی خود است. دموکراسی پاسدار مسلح ایدئولوژیک، سیاسی، فرهنگی، مدنی، پلیسی، نظامی، امنیتی، انفصال مطلق و سقوط تمام عیار این 75% نفوس دنیا، از اساسی ترین و بدیهی ترین حقوق، آزادی، اختیار و انتخاب می باشد. دموکراسی می گوید!! که رابطه خرید و فروش نیروی کار آزاد و برحق است!! زیرا «یکی می خرد و دیگری می فروشد»!!، «داد و ستدی که گویا آزادانه صورت می گیرد»!! و بر گزینش مختار و برابر افراد استوار است»!! اما واقعیت ضد این است. فروشنده در این جا مجبور به تحمل نابرابرترین و قهرآمیزترین مبادله شناخته شده در تاریخ هستی بشر و خریدار مرتکب بشرستیزترین، جنایتکارانه ترین داد و ستد مبتنی بر قهر بربریت آمیز است. کارگر برخلاف القاء باژگون و دروغین دموکراسی، کارش را نمی فروشد، آنچه زیر نام مزد دریافت می دارد، ربطی به بهای کارش ندارد، او شاهی و دیناری می گیرد تا زنده ماند و برای سرمایه دار خون آشام اضافه ارزش و سرمایه تولید نماید. فلسفه هستی کارگر در این الگوی نظم اجتماعی، نه انسان بودن و حق انسانی وی که فقط تولید سرمایه طبقه سرمایه دار است. دموکراسی نه فقط هیچ اصطکاک و تعارضی با این رابطه، این سرچشمه تمامی بشرستیزی ها ندارد که مدافع مستبد، قاهر و استوار آن است. جدائی کارگر از کارش، سقوط توده عظیم انسانها از هر میزان دخالت در سرنوشت کار و زندگی خود، فروشنده نیروی کار بودن اکثریت عظیم آحاد بشر، تسلط جامع الاطراف و بدون هیچ قید و شرط صاحبان سرمایه بر مقدرات هستی این اکثریت، همه را مهر حق، آزادی، اعتبار، اصالت، برابری، نظم متعالی هستی، آرمانشهر انتهای تاریخ می کوبد. «حق اعتصاب» اهدائی دموکراسی، زنجیر آهنینی است که به پای کارگر بسته می شود تا فروشنده نیروی کار ماندن را اساس هستی خود بیند و خیال کارزار علیه بنیاد بقای سرمایه داری را برای همیشه از سر به در کند. حق تشکیل اتحادیه اش مسموم سازی شعور ضد سرمایه داری کارگر و مدفون ساختن قدرت پیکار ضد کار مزدی او در گورستان نظم بردگی مزدی است. آزادی تأسیس حزبش بستن سد پولادین بر سر راه سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری کارگران و تنزل فاجعه بار قدرت لایزال تاریخساز آنها، به عملگی تسویه حساب وحوش حاکم و اپوزیسیون طبقه سرمایه دار است. حق رآی مطلای دموکراسی بیعت برده وار کارگر به ولایت فقیه مطلقه سرمایه و واگذاری تام و تمام رآی، اراده، انتخاب خود به قدرت قاهر فیتیشیستی رابطه تولید اضافه ارزش است.
یک پرسش بسیار اساسی آنست که اگر دموکراسی چنین است – که صد در صد چنین است – پس چرا کثیرترین شمار دولت های سرمایه داری و طبقه سرمایه دار عظیم ترین بخش دنیا حتی از قبول همین الگوی نظم حکومتی سرمایه فرار می کنند. چرا به جای آن، وحشیانه ترین شکل دیکتاتوری ها را سلاح حاکمیت خود می سازند؟ این سؤال کاملا موجه و برحق است اما پاسخ آن چندان غامض و دشوار نمی باشد. دموکراسی در قیاس با دیکتاتوری هار بوروکراتیک، پلیسی، نظامی، فاشیستی، برای بورژوازی گزینه مرجح نیست. بالعکس پذیرشی اضطراری، ناخواسته، تحمیلی است. الگوئی است که نیازمند تحمل هزینه می باشد. متقاعد نمودن کارگران به انصراف از مبارزه طبقاتی و قبول ماندگاری بردگی مزدی، نیازمند چند ریال مزد افزونتر، اندکی رفاه، غرامت بیکاری، بیماری، حدی از دارو و درمان نیز هست. اینها در حسابداری سرمایه خرج یا کاستن از سود است. مخارجی که بورژوازی در سطح جهانی و نظام سرمایه داری در مقیاس سراسری، به هیچ وجه قادر به قبول آن نمی باشد. نکته ساسی، قابل تعمق و نیازمند آموزش در این راستا آن است که میان هزینه دار بودن دموکراسی و لاجرم فرار بورژوازی از قبول آن در یک سو و سرشت ضد کارگری و سرمایه محوری این الگوی حکومتی در سوی دیگر هیچ تناقضی وجود ندارد. حق اعتصاب، آزادی اعتراض، بیان، مطبوعات، جواز برپائی اتحادیه، حزب یا تظاهرات خیابانی همگی هزینه های چشمگیری را بر دوش بورژوازی سنگین می کنند، اما این یک داد و ستد اساسا و ماهیتا «برد» برای سرمایه داری و «باخت» مطلق برای طبقه کارگر است. سرمایه در این معامله، ماندگاری خود را تضمین و شر مبارزه طبقاتی ضد کار مزدی توده های کارگر را از سر خود رفع می نماید. کاری که در سراسر قرن بیستم در اروپا رخ داد و در کنار رخدادهای شوم مشابه، نه فقط جنبش کارگری قاره بلکه دنیا را به ورطه زمینگیری فرو راند. سؤال مهم تر و پیچیده تر در اینجا آن است که آیا سرمایه داری قادر به تحمل این هزینه ها و انجام این بازی از همه لحاظ «برد» در سطح وسیع هست؟!! پاسخ به یقین منفی محض است. چنین چیزی امکان وقوع ندارد و برای نظام بردگی مزدی محال مطلق است. دلیل این ناممکنی در بنیاد خود، ربط چندانی به سطح توسعه و انکشاف صنعتی سرمایه داری در این یا آن کشور ندارد، بالعکس بنمایه وجودی این شیوه تولید است که بر امکان پذیری وسیع یا سراسری این امر مهر ابطال می کوبد. تولید سرمایه داری اساسا تولید با هدف سود، خودافزائی، خودگستری لایتناهی سرمایه است. انسان در این شیوه تولید، حتی در رادیکال ترین تحول «اومانیستی» اضطراری آن صرفا، محمل، وسیله، عمله و اکره ارزش افزائی، خودگستری و کهکشانی تر شدن هر چه نامتناهی تر سود و سرمایه است. این سرشت سرمایه داری است و این نظام زیر فشار همین ماهیت آنچه برایش واجد هیچ ارج و موضوعیتی نیست انسان به اعتبار انسان بودنش می باشد. سرمایه فقط از این منظر چشم به انسان می دوزد که تولید کننده سرمایه و سود است، مصرف کننده کالاهائی است که ارزشها، اضافه ارزشهای متراکم در آنها باید سامان یابد و سرمایه الحاقی شود. نقش پیچ و مهره ماشین تولید سود را ایفا کند. فرایند تولید ارزش اضافی را مدیریت نماید، سودآوری هر چه افزونتر را اندیشد و بر مولدین اضافه ارزش اعمال کند، نظم سرمایه را پاس دارد. در یک کلام نیاز پویه تولید و خودافزائی سرمایه باشد. چنین شیوه تولید و مناسباتی نمی تواند شالوده نظم سیاسی، مدنی، حقوقی خود را بر پاسخ به مطالبات توده وسیع کارگر، حتی چشمداشت های اولیه انسانی آنها استوار سازد و هزینه های چنین الگوئی را پذیرا گردد. این یک تناقض بنیادی غیرقابل گشایش یا حتی غیرقابل تعدیل در نظام بردگی مزدی است. سرمایه داری در اضطراری ترین حالت فقط زمانی به قبول سطح معینی از هزینه های دموکراسی رضایت می دهد که یکم – آستانه سقوط محتومش را پیش روی بیند، دوم – در کارائی و چاره گری این یا آن شکل دیکتاتوری دچار تردید سوم، سوم – جبران کل هزینه های دموکراسی را در فرایند داد و ستد خود، متقن و مسلم بداند. شرط آخر متضمن این معنا و مبتنی بر این محاسبه است که بورژوازی یک یا چند جامعه با واکاوی موقعیت سرمایه اجتماعی ممالک خود در تقسیم کار و پویه ارزش افزائی سرمایه جهانی به این یقین دست یابند که می توانند کاهش هر چند نازل فشار استثمار توده های کارگر را از طریق تشدید فزاینده استثمار کارگران دنیا و افزایش شمار کارگران مورد استثمار در جهان تأمین و جبران نمایند. اجماع همه این شروط به ویژه با تأکید بر روی شرط آخر نه فقط برای بورژوازی در سطحی فراتر از چند کشور غیرممکن است که بقای آن یا تن دادن سرمایه به دموکراسی در همان چند جامعه نیز مسلما «چراغ دم باد» است. تمامی رخدادهای سده نوزدهم، بیستم و سپس بیست و یکم، شاهد صائب و از همه لحاظ صادق این مدعا است.
بورژوازی اروپا تا پیش از از 1848 در تعیین تکلیف فرجامین با مناسبات مستولی پیشین بیرق دموکراسی افراشت، کوشید تا توده کارگر را زیر این پرچم عمله عروج خود به اریکه قدرت سیاسی سازد. جنبش کارگری قاره در آن روز تن به پاره ای همراهیها داد، اما با درایت و آگاهی این همرزمی را به جدال مشترک علیه اشرافیت مالی، کلیسا، نظام سرواژ و مناسبات کهنه محدود کرد، همزمان مهر قدرت و بصیرت طبقاتی موجودش را بر این همراهی کوبید، وقتی که بورژوازی قدرت مسلط اقتصادی، سیاسی شد پرولتاریا نیز به لحاظ حقوق اولیه اجتماعی و آزادیهای سیاسی دستاوردهائی داشت که پیش از آن نداشت. با پایان این دوره، جنبش کارگری اروپا عملا بساط دموکراسی خواهی را جمع نمود، با سر بیدار و شعور آگاه طبقاتی درفش سوسیالیسم افراشت، «مانیفست کمونیسم» را در گوش کل کارگران دنیا و بشریت عصر پرطنین نمود، شبح نابودی سرمایه داری، پایان وجود طبقات، دولت، هر شکل استثمار را در آسمان جهان روز به گشت و گذار انداخت. انترناسیونال اول را تأسیس و ستاد قدرت پیکار متحد ضد سرمایه داری توده های کارگر جهان ساخت. هسته جوشان، زایا رهائی جوی جنبش کارگری آن دوره خطاب به همه ساکنان دنیا این بود که هر میزان کاهش فشار استثمار، هر اندازه رفاه و زندگی انسانی تر، هر مقدار آزادی زلال تر و شفاف تر، حصول هر حق انسانی واقعی تر و ماندگارتر، هر میزان چالش راستین و نیرومند تبعیضات جنایتکارانه جنسیتی، توسعه، تکامل، تعالی، استحکام و قوام کل اینها صرفا از طریق فشار پیکار و اعمال قدرت سازمان یافته رادیکال علیه سرمایه، علیه هر شکل دولت سرمایه داری، کل طبقه سرمایه و موجودیت نظام بردگی بردگی مزدی مقدور، عقلانی، آگاهانه است. با دموکراسی طلبی و تکدی آرایش، پیرایش، اصلاح یا «انسانی کردن»!! سرمایه داری نه فقط هیچ خدشه مهمی بر شالوده ستم ها، مسلوب الحقوق بودنها، کشتار آزادیها، انفجار نابرابریها یا سایر سیه روزیها وارد نمی شود که بالعکس با دست خود سرمایه داری را ماندگارتر و طناب مصیبت های مولود وجود این اختاپوس را بر گردن خود محکم تر می گردانیم. طبقه کارگر به درستی با این باور، به کارزار زیر بیرق کمونیسم و ضدیت با سرمایه ادامه داد، شکست خورد، «از اسب افتاد اما از اصل نیافتاد». کمی این طرف تر دست به کار قیام پرشکوه «کمون پاریس» شد، روزنه عبور آگاه از سیطره قدرت اختاپوسی سرمایه داری را بر روی بشر گشود، عظیم ترین درسهای روز مبارزه طبقاتی را پیش روی آیندگان قرار داد. این دوره را باید طلائی ترین بازه زمانی، در طول تاریخ جنبش کارگری بین اللملی دانست. دهه هائی که بخش مهمی از طبقه کارگر اروپا به لحاظ صف آرائی رادیکال و آرایش قوای متحد در مقابل نظام بردگی مزدی فرسنگها پیش تاختند. معماری و بنای جامعه انسان محور پالوده از رابطه خرید و فروش نیروی کار را از عالم خیال به جهان پراکسیس پیکار منتقل نمودند و جنبش مشتعل جاری فرودستان ساختند. در این دوره همان گونه که تصریح شد نه هیاهوی دموکراسی خواهی گوش ها را به سوی خود می خواند. نه آژیر انقلاب دموکراتیک در هیچ کجا طنین افکن بود، نه کارگران هیچ کشوری در حال نجوای معجزه دموکراسی بودند. آنان حداقل در قاره اروپا، علیه سرمایه می جنگیدند، با فریاد محو بردگی مزدی، بر گرده این نظام زلزله می انداختند. از انقلاب سوسیالیستی ضد بردگی مزدی می گفتند و بیرق سرخ کمونیسم لغو کار مزدی را پیشاپیش کارزارهای خود می افراشتند. این دوره اما با همه شکوه، امیدآفرینی وعظمتش، مستعجل بود. طبقه کارگر قاره برای پیروزی بر بورژوازی نیاز به آرایش قوای طبقاتی و صف آرائی آگاه، شورائی، ضد کار مزدی، همراه با دخالتگری، خلاق، تعیین کننده و اثرگذار اکثریت آحاد خود داشت. جنبشی که برپائی آن نه فقط ساده نبود، بلکه با سنگین ترین موانع اندرونی و بیرونی دست و پنجه نرم می کرد. مقدم بر هر چیز راهی پیش روی داشت، نقشی را بر دوش می کشید، اهداف، رؤیاها، آرمانهائی را با خود حمل می نمود که در دوره های قبل مبارزه طبقاتی، در کارزار طبقات استثمارشده و فرودست پیشین، پیمودن، ایفا نمودن و پیگیری آنها پیشینه نداشت. جنبش های پیشین در بهترین حالت زیر بیرقی می جنگیدند که قله رفیع آرمان پرچمدارانش جایگزینی شکلی از استثمار، فرودستی، سیه روزی انسان با شکلی دیگر بود. کارگران بار رسالتی ماهیتا متفاوت و نقشی عمیقا متضاد را به دوش می کشیدند. مانیفست کارزارشان می گفت که رهائی آنها رهائی بشریت است، باید بنیاد هر نوع استثمارشوندگی، فرودستی، وجود طبقات، دولت، جامعه طبقاتی را از جای کند. راه اندازی، شکوفاسازی، به بلوغ کشاندن و پیروز ساختن چنین مبارزه ای تجربه، کاردانی، آموزش، بصیرت، دوراندیشی، شناخت و چاره گری بسیار سرکش و توفنده نیاز داشت. در این جا سخن از راههای نرفته، درسهای نیاموخته، موانع ناآشنای آناتومی نشده، سنگلاخهای بدون آزمون قبلی و آموزشهای اساسی کسب نگردیده است. کارزاری که مارکس ها باید در ژرفنایش کورمال، کورمال، خاره ها را چنگ زنند و شکستن آنها را مشق پراکسیس کنند. برخی نظرات و رفتار مارکس در این سالها در تلاطم جاری جنبش کارگری حکایت محک نخوردگی دارد. اولویت «تسخیر قدرت سیاسی» تئوری « دولت به صورت یک طبقه»، مبانی «دو دوره ای دیدن سوسیالیسم»، بی تفاوتی نسبت به بالیدن رو به خروش سوسیال دموکراسی انترناسیونال دومی در جنبش کارگری که در نظرات و آموزه های نزدیکانی مانند انگلس و دیگران موج می زد، از جمله این موارد است. تأکید بر کارنامه مارکس در این گذر هیچ ربطی به اسوه و نخبه دیدن او ندارد، سخن آن است که پاسخ به نیازهای بالندگی، استخوان بندی، بلوغ و عروج آگاه جنبش ضد کار مزدی طبقه کارگر نیازمند آزمونها، تجارب، شناخت و عبور از فراز و فرودهائی بود که در آن روز به اندازه لازم، حتی در آگاهان تیزبینانی مانند مارکس جمع نبود. جنبش کارگری چنین وضعی داشت و این درحالی بود که سرمایه داری آستانه یکی از شکوفاترین طلائی ترین دوره های تاریخی گسترش و استقرار بین المللی خود را دق الباب می کرد. عواملی که مجموعا راه تازش کمونیسم لغو کار مزدی پرولتاریا به سوی پیروزی را به شدت دشوار، سنگلاخی و شاید غیرقابل پیمودن می کرد.
طبقه کارگر اروپا این دوره را با شکست مالامال از درس، آزمون، تجارب کموناردها پشت سر نهاد و بر ویرانه های این شکست بود که گرد و خاک مجدد دموکراسی خواهی بورژوازی سراسر جهان را در خود پیچید و جنبش کارگری بین المللی را به فاجعه بارترین شکلی بلعید. کمونیسم ضد سرمایه داری توده کارگر به عنوان یک جنبش زنده، بالنده و در راه بلوغ، عقب نشست، زمینگیر شد، اسیر بدترین سرنوشت ها گردید. میدان را تسلیم دو اردوگاه ظاهرا متعارض و در اساس همگن بورژوازی کرد. دو اردوگاهی که هر کدام پرغوغاتر از دیگری فریاد دموکراسی سر می دادند. بر حقانیت دموکراسی خود و دروغ بودن نسخه پیچی حریف اصرار می ورزیدند. یکی آن را پارادیم متجانس سوسیالیسم طبقه کارگر القاء می نمود، دیگری سرمایه محوری این ادعا را افشاء و از شفافیت کارگری ویژه الگوی خاص خویش می گفت!! کشمکشی عالمگیر بین دو اردوگاه رقیب و متعارض بورژوازی که در دنیای واقعیت ها، یکی با پرداخت کمترین هزینه، کل جنبش کارگری قاره را در گورستان نظم سرمایه به طور کامل زمینگیر می کرد، دفن می نمود، از هر جنب و جوش رادیکال طبقاتی و سرمایه ستیز تهی می ساخت. دیگری دموکراسی خواهی، «امپریالیسم ستیزی» سرمایه محور، «انقلاب دموکراتیک» هموار ساز راه انکشاف مناسبات بردگی مزدی، استقرار دولتهای سرمایه داری متحد بلوک خود با بیرق «دموکراسی خلق» و «کمونیسم»!! را ساز و کار به صف نمودن توده کارگر دنیا در مصاف خود با قطبهای رقیب نیرومند می کرد. ارمغان دموکراسی برای میلیاردها کارگر جهان سوای این هیچ چیز دیگری نبود، هر چه جناح ها، لایه ها، اردوگاهها و بخش های مختلف بورژوازی بین المللی از حاکم تا اپوزیسیون، راست تا چپ از این دموکراسی سود می جستند، هر چه دولت ها، قدرت ها، قطب ها، آن را سلاح کارسازتر تسویه حساب خود با هم می کردند، توده کارگر کشورها، کوبنده تر، سهمگین تر، فرساینده تر از ریل کارزار رادیکال ضد سرمایه داری خود خارج می گردید و طوق عملگی تسویه حساب ها، سهم خواهی های بخش ها یا بلوک بندیهای مختلف بورژوازی را بر دست و پای خود محکم تر می ساخت. سهم طبقه کارگر جهانی از دموکراسی این بود. هیچ عایدی دیگری نداشت.
با شروع دهه شصت سده بیستم، سرمایه داری وارد دور تازه ای از پویه بسط بین المللی و سرکشی تناقضات سرشتی خود شد. صدور سرمایه و گسترش حوزه های نوین انباشت در اقصی نقاط دنیا، اگر چه پرخروش تر و طغیان آمیزتر از قبل، به جلو می تاخت، اما در قیاس با نیمه نخست قرن، نرخ سودهای بحران ستیز طلائی، به بار نمی آورد. آسیا، امریکای لاتین، شمار معدودی از جوامع افریقائی، به ممالک سرمایه داری تبدیل شده بودند، بحران پشت سر بحران را می آزمودند و عوارض بحرانها را به چرخه بازتولید سراسری سرمایه جهانی پمپاژ می کردند. سرمایه الحاقی جوامع پیشرفته صنعتی با میانگین بسیار بالای ترکیب ارگانیک، به گونه ای کهکشانی رشد می کرد، حجم سرمایه مالی متراکم در بانکها و بازار بورس سر به آسمان می سود، کل این سرمایه ها فشار سیر صعودی ترکیب آلی و کاهش نرخ سود را بر روند ارزش افزائی خود سنگین می یافتند. منحنی صعودی پرشتاب و جهشی بارآوری کار در جهان این روند را انفجارآمیز می کرد، سرمایه جهانی با اهرم های اندرونی خنثی سازی گرایش رو به افت نرخ سود، قادر به چالش امواج سرکوبگر بحران نبود، فواصل وقوع بحرانها کوتاهتر و قدرت کوبندگی آنها افزون تر می شد، در چنین شرائطی بروز و طغیان دو روند در ژرفنای پویه بازتولید سرمایه بین المللی گریزناپذیر می نمود. سرمایه اجتماعی کشورهای اروپای غربی و شمالی ظرفیت تحمل هزینه های دموکراسی را از دست می دادند و مهمتر آنکه نیاز چندانی به قبول این هزینه هم نمی دیدند. دلیل بی نیازی روشن بود. سوسیال دموکراسی و رفرمیسم اتحادیه ای در طول چند دهه، آخرین بارقه سرمایه ستیزی طبقاتی را از وجود جنبش کارگری قاره جراحی کرده بودند. این جنبش خطری برای سرمایه داری به حساب نمی آمد و فسیل وار در جاودانه دیدن بردگی مزدی مدفون بود. در سوی دیگر ماجرا، قطب شرقی سرمایه داری موسوم به «اردوگاه سوسیالیسم»!! همراه با همه جوامع سرمایه داری اقمار و دولتهای محصول «انقلابات دموکراتیک ضد امپریالیستی»!! وضعیتی فرسوده تر، بحران زده تر، شکننده تر از قطب رقیب غربی داشتند. این قطب با شتاب تمام راه فروپاشی می پیمود و بالاخره در شروع آخرین دهه قرن مذکور از هم فرو پاشید.
وقوع رخدادهای بالا که از سرچشمه واحد بحران خیزی قهری و سرکش سرمایه می جوشیدند، جار و جنجال دموکراسی یا جنبش های دموکراسی خواهی بورژوازی را عمیقا متأثر ومجبور به واکنش می کرد. در ممالک غربی، وقتی دولتها با یکه تازی تمام، بساط رفاه، معاش و امکانات اجتماعی نازل میراث عقب نشینی اندک خود در مقابل جنبش کارگری را جمع می کردند، باید بر آنچه زیر نام «آزادی بیان»، «حق» تشکل، اعتصاب، تحزب، تظاهرات خیابانی در یک جمله دار و ندار دموکراسی هم چوب حراج فرو می اوردند. فریب آمیزی این جادو را مهر تأیید می کوبیدند. موضوعی که قبولش برای نمایندگان فکری پائین ترین لایه بورژوازی دشوار بود، این جماعت همچنان دموکراسی را سلاح رقابت، تسویه حساب و سهم خواهی از شرکا یا رقبای حاکم می خواست. انتظاری که تاریخ بر آن مهر ابطال می زد. این طیف البته تنها نبود. با فروپاشی اردوگاه شوروی جمعیت وسیعی از اردوگاهیان سینه چاک مدافع سرمایه داری دولتی ممهور به «سوسیالیسم»!! نیز، فرومانده از نقد ریشه کاو باورهای ارتجاعی سرمایه زاد پیشین، خرقه و زنار «کمونیسم»!! را با فریب آمیزترین شکل دموکراسی تاخت زدند و تمامی تریبونهای دیجیتال دنیا را ساز و عود ناساز ارکستر جدید خود کردند. ماجرا به همین جا ختم نشد. بحران خیزی انفجارآمیز سرمایه داری تمامی دنیا را میدان تازش فاشیسم ساخته بود. فاشیسم در همه اشکال ناسیونالیستی، دینی، لائیک، دموکراسی پوش، قانونگرا، متحزب، شریعتمدار، از طالبان، القاعده، الشباب، بوکوحرام، جبهه پایداری تا «اجتماع ملی» حزب آزادی، تی پارتی، آلترناتیو برای آلمان، برادران ایتالیا، دموکراتهای سوئد و… دنیا را به وحشت انداخته بود. بخش عظیمی از این نیروها، به ویژه در اروپا و امریکا، با شداد و غلاظ کافی فریاد «وادموکراسی» سر داده و می دهند. همه از حاکم تا اپوزیسیون، سوسیال دموکرات سابق، اردوگاهی لاحق، لیبرال ورشکسته، محافظه کار بازنده، وراث آلمانی هیتلر، بایدن پمپاژگر حاصل استثمار کارگران دنیا به مخارج سهمگین ترین هولوکاستها در غزه، ترامپ مفتی قتل عام هر کارگر مهاجر، ژردن باردلای فرانسوی، استامر و سوناک انگلیسی، مکرون، شولتز، شی، پوتین، خاتمی، میرحسین موسوی، رضا پهلوی، فرخ نگهدار، همه اپوزیسیونهای راست و چپ ایران هر کدام سوزناک تر از دیگری در رثای دموکراسی زار می زنند، از بذل جان و تلاش برای احیاء این امامزاده داد سخن می دهند. هر کدام این ها هم، از کارگران دنیا می خواهند که حرفشان را باور و دعوی رقبا را دروغ پندارند، در «جبهه حق» آنها برای «دموکراسی راستین و علیه دموکراسی دروغین دیگران صف بندند. آشفته بازاری سیاه تر، مخوف تر، رعب انگیزتر از همه دوره های گذشته تاریخ سرمایه داری که فقط دو چیز را فریاد می زند.
اول: سرمایه داری قادر به چرخیدن، بازتولید، خودگستری و تداوم ارزش زائی خود نیست، هیچ الگوی نظم اجتماعی آن، از دموکراسی تا فاشیسم، از سکولاریسم لیبرال تا دولت دینی خون آشام، از سوسیال دموکرات تا محافظه کار قادر به تضمین بقای این کهنه رباط پوسیده تاریخی نیست، از پاسخ به نیازهای روز آن عاجز است، ابعاد این نیاز از آستانه تحمل و قبول توده های کارگر دنیا بسیار بالاتر و آسمانخراش تر است.
دوم: جنبش کارگری جهانی به بدترین شکلی زمین گیر و مدفون است. توده های کارگر در تدارک خروج از مبارزات پراکنده شکست آمیز و ابراز وجود سراسری شورائی ضد سرمایه داری به مثابه یک طبقه سازمان یافته رهائی آفرین نیستند، همزمان و به همین اندازه رعب آور، نقطه عزیمت تمامی اعتراضات و کارزارهای روزشان، همیشه کارگر ماندن، برده مزدی زیستن، ماندگاری سرمایه داری، آرایش و پیرایش این نظام است!! این دو عامل، خوفناکترین راز رکود و مهلک ترین پاشنه آشیل وضعیت حاضر جنبش کارگری است، طبقه کارگر جهانی بدون چالش رادیکال این دو بیماری مهلک قادر به رستاخیز مجدد و خروج از خاکسپاری دیرنده خود نیست.
یک نکته بسیار شفاف و «اظهر من الشمس» است. کارگران در هر کجا از جمله در جهنم سرمایه داری ایران چاره ای ندارند جز آنکه زنجیر پوسیده دموکراسی خواهی، جار و جنجال جنبش های ورشکسته مدنی، های و هوی گوشخراش حقوق بشر سراسر فریب بورژوازی، هر شکل دخیل به آرایش و پیرایش سرمایه داری زیر هر پرچم و بانگ دروغین مسالمت جویانه یا سرنگونی طلبانه را از دست و پای خود باز کنند، این زنجیرها را به صاحبان آنها، فیلسوفان زنجیرباف، سیاستمردان زنجیرساز، دولتهای زنجیردار، اپوزیسیون های منحط سلطنت آویز، جمهوری خواه، احزاب زنجیرانداز باز گردانند، بساط پراکندگی جمع کنند، شالوده کارگر این و آن کارخانه، این و آن دسته وحوش سرمایه دار بودن را بر هم ریزند، بیرق اعلام موجودیت به عنوان یک طبقه افرازند. میدان کارزار را هر چه آگاهانه تر، نقشه مندتر، بیدارتر، ریشه ای تر تغییر دهند. عزیمت از همیشه کارگر ماندن، فروشنده نیروی کار زیستن، برده مزدی بودن، همه و همه را به باتلاق تاریخ سپارند. تسلط بر سرنوشت کار، تولید و زندگی را چراغ فروزان کارزار کسازند. از بلندای سنگر این پیکار، فریاد سر دهند که دموکراسی، با هر الگو، ساختار نظم بردگی مزدی است. معضل ما، معضل بنیادی انسان عصر وجود سرمایه، نه کمبود دموکراسی است. اعلام کنند که قدرت طبقاتی خود را هر چه سراسری تر، شورائی تر، آگاه تر، دخالتگرتر، برابرتر سازمان خواهند داد. یک قدرت واحد شورائی ضد بردگی مزدی خواهند شد. این قدرت را در کلیه قلمروهای زندگی اجتماعی، در پهنه جدال برای خوراک و پوشاک و معیشت و رفاه و دارو و درمان و آموزش، در قلمرو ستیز با تبعیضات تبهکارانه و بشرکش جنسیتی، در حوزه محو آلودگی های زیست محیطی، علیه بنیاد وجود سرمایه داری، علیه همه اشکال نظم حقوقی، سیاسی، مدنی سرمایه، به صف خواهند نمود. چگونه؟ با طرح کدامین خواستها؟ کدام راهبرد، کدام راهکارها، کدام شکل سازمانیابی، کدام استراتژی و تاکتیک؟ همگی پرسش ها و موضوعات مهمی هستند که فعالان جنبش لغو کار مزدی و کارگران ضد سرمایه داری به عنوان افرادی از طبقه خود، طبقه کارگر، دهه ها است در باره آنها بحث کرده اند، تحلیل ها، نقدها، مقالات و کتابها تهیه نموده و در دسترس همرزمان، همسنگران، همزنجیران قرار داده اند. کاری که با تمامی توان دنبال خواهند کرد.
ناصر پایدار
تیر 1403
بر گرفته از سایت سیمای سوسیالیسم