وقتی از کارگران حوزه های گوناگون می پرسیم: چرا به رغم مطالبات واحد، رنج همگن، درد مشترک، مبارزات ما تا این حد متفرق، متنافر، متلاشی است؟! پاسخها پراکنده اما بنمایه ای واحد دارند. تمامی حرف ها به «ناممکنی» ختم می گردد!! ترجیع بند گفتمان ها آن است که: توده کارگر، قائم به خود، قادر به صف آرائی سازمان یافته سراسری در مقابل سرمایه نیست !!. پاسخی که یک سؤال اساسی تر را پیش می آرد: این ناممکنی محل اجماع همگان، از کجا می آید؟ چه تاریخی دارد؟ از کدامین تجارب زنده پراکسیس روئیده است؟! پرسشی که محتاج و شایسته پاسخ های جدی است. ریشه «ناممکنی»!! را باید کاوید، فرایند ظهور باور به آن را چراغ انداخت.
بر مطالبات واحد و درد مشترک انگشت نهادیم، آنها را محرک تشکیل صف سراسری مبارزه خواندیم!!. آیا واقعا چنین است؟ جواب مثبت یا منفی سرراست نیست. در گرو بازشناسی دقیق تر مؤلفه های مهم دخیل در فرایند کارزارها است. خواست های مشترک، درد واحد، بدون شک پیش زمینه های مبارزه متحد و سازمانیابی استوار هستند، اما برای آنکه این نقش را بازی کنند و تبدیل به سازمان واحد همرنجان شوند، باید آنچه تأسیس شده ظرف کارساز تحقق مطالبات باشد. در غیر این صورت کوه شروط و پیش زمینه ها هم محرک هیچ کوششی برای معماری یک امامزاده بی اعجاز نخواهد شد. استنتاجی که تاریخ جنبش کارگری بازگوی درستی آن است. کارگران اروپای غربی در اواخر قرن نوزدهم، اوایل سده بعد، خواست های مشترک خود را سنگ و گچ بنای جنبش اتحادیه ای کردند، بزرگترین اتحادیه ها را به وجود آوردند. آنها جنبش ضد سرمایه، ضد دولت، رهائی آفرین خود را فروختند، به خفتن بر «خاک اره های مطبخ ارباب»، رضایت دادند و در همین راستا درد مشترک و خواست واحد را خاکریز داد و ستد سندیکالیستی ساختند. رخدادی که در ایران و جوامع مشابه به رغم تلاش زمخت مدافعانش مهر ناممکن خورد. چرا؟ پاسخ همه جا آماده، وجود دیکتاتوری است!! جوابی که یک بخش حقیقت را با خود دارد، اما همه حقیقت نیست. از عمر جنبش کارگری ایران صد سال و چند دهه می گذرد. در این عمر نه چندان طولانی شاهد دوره هائی بوده ایم که دولت ها زیر فشار تلاطمات حاد درونی، بحران زدگی قادر به بستن سد سر راه سازمانیابی کارگران نبوده اند. حتی سفینه بقایشان دستخوش طوفان قهر و طغیان توده کارگر بوده است. سالهای دهه 20 و نیمه دوم دهه 50 چنین بود، اما جنبش کارگری گامی در راستای سازمانیابی کارزار خود، حتی ساختن تشکلهای سرمایه آویز اتحادیه ای برنداشت. به این ترتیب دیکتاتوری، به رغم تمامی عوارض مخرب تباهگرش، یگانه مانع سر راه تحول مطالبات مشترک، دردها، رنجهای واحد به قدرت متحد و متشکل توده کارگر نیست. باید عوامل دیگر را هم جست. در این جستجو آنچه بیش از هر چیز دیده ها را خیره خود می کند، مؤلفه ای است که بالاتر اشاره شد. جنبش کارگری برای آنکه سازمانیابی، حتی نوع سندیکالیستی و قانون آویزش را دستور کار کند، باید به کارساز بودن چنین تشکل یابی «ایمان» آرد. چیزی که در جامعه ما و جوامع سرمایه داری مشابه چشم انداز وقوع نداشت. کارگران قلمروهائی مانند مانند شیلات، چاپ، معادن، نفت، چرم، نساجی، نه در دوره بحران زدگی دولتها که در عهد حکمرانی آکنده از شکنجه، زندان، کشتار رضاخانی برای ساختن سندیکا تلاش کردند، زیر بدترین سرکوبها سندیکاهائی به وجود آوردند، با سقوط مالک دوزخ، شمار آنها را افزایش دادند. قهر و دیکتاتوری سد راه ساختن سندیکا نشد، بی حاصلی کشت ها کارگران را نادم ساخت. آنچه با جوش و خروش و امید ساخته شد، در پیروزمندترین شکلش!! ظرفی برای چانه زنی مسالمت جویانه یا خشونت آمیز با سرمایه داران و دولت بود. در جهنمی که طبقه سرمایه دار و دولتش، پذیرای هیچ حاجت، نذر و نیاز، قانون آویزی، چانه زنی نمی گردید. رویکردی که از هستی سرمایه، تقسیم کار ذاتی سرمایه داری، تأثیر این تقسیم کار بر بارآوری، قدرت رقابت، سهم سود سرمایه اجتماعی کشورها می جوشد. سرمایه داری ایران زیر فشار تبعات سرشتی تقسیم کار جهانی سرمایه داری، در هر دور سامان پذیری خود بخش قابل توجهی از اضافه ارزش های حاصل استثمار چند ده میلیون کارگر ایرانی را به نفع رقیبان، شرکای نیرومند بین المللی از دست می دهد. طبقه سرمایه دار و دولت حاضر به تحمل این خسران نیستند، برای جبرانش سوای تشدید بدون مهار استثمار توده کارگر، سلاخی خوراک، پوشاک، بهداشت، دارو، درمان، آموزش، در هم کوبیدن اعتراض، آزادی، حقوق اولیه آن ها، تشدید وحشیانه آپارتاید جنسیتی به مثابه اهرم تشدید استثمار و سرکوب مبارزاتشان، راه دیگری پیش روی نمی بیند. در چنین جهنمی که مثالش نه فقط ایران، بلکه عظیم ترین بخش دنیا و در صورت بقای سرمایه داری کل کره خاکی خواهد بود، هیچ کارگر عاقلی دلداده برپائی دکه های اتحادیه ای نمی گردد. به همین دلیل هم در ایران، از کودتای طاعونی 28 مرداد به بعد، تلاش کارگران برای برپائی این تشکلها دچار افت شد. مبارزات توده کارگر ولو با خروش کمتر تداوم یافت، اما سندیکاسازی و قانون آویزی اعتبار مجعولش را از دست داد. امری که طبیعی می نمود، شگون هم داشت، معضل، راه و رویکردی بود که طبقه کارگر پس از آن پیش گرفت. سندیکاسازی را کنار نهاد اما نتوانست از چاله به چاه نغلطد. راه همجوشی استخواندار شورائی و ضد سرمایه داری را نجست و پیدا ننمود. «سلسله جنبانان»!!، «اوتاد»!!، «پیشروانش» به جای چنان جهتگیری، مسحور آوازه همزانوئی با رهبران صاحب نام احزاب، چپ نمایان کارگر، کارگر گوی «کمونیسم» پوش شدند. به آنها آویختند و از آنجا که اثرگذاران اندرونی جنبش کارگری بودند، مانع مؤثر سر راه توده کارگر برای سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری گردیدند. به گونه ای ولو متفاوت نقش سران سوسیال دموکراسی اروپای غربی را بازی کردند، با این تمایز بارز که کارگران اروپا در چهارچوب همان معامله گری بدفرجام اتحادیه ای، ولو مستعجل به حداقلی از معاش، رفاه رسیدند، اما طبقه کارگر ایران بازنده «دنیا، عقبی» شد، خروش، احساس قدرت، امیدواری، توان چاره گری، ظرفیت نقش بازی پیشین را تا حد زیادی از دست داد. به ورطه سهمناک تشکل گریزی افتاد. از هر شکل تلاش برای سازمانیابی جمعی قدرت طبقاتی اش فرار کرد. پاشنه آشیل ها، وجوه قوت ها، آلیاژی مسموم زادند. سرمایه ستیزی خودپوی کارگران به آنها آموخت که مبارزه قانونی، سندیکاسازی، دولت آویزی فروش فاجعه بار قدرت کارزار طبقاتی خود و در جهنم سرمایه داری ایران فروش بدون هیچ بهای آن است. کارگران آموختند که راه اندازی عظیم ترین اعتصابات هیچ نیازی به «حق اعتصاب»!! ندارد، نیازمند اتکاء به قدرت جمعی خود است. تا اینجا حدیث درس، تجربه اندوزی و آموزش خودپوی رادیکال بود، اما فروماندگی از شناخت پیچ و خم، نقشه راه، هدف، راهبرد، راهکار مبارزه، آویختن به نسخه پیچی گمراهساز اپوزیسیونهای بورژوازی که طاعون اپیدمیک جنبش کارگری جهانی آن ایام بود، زمینگیری استیصال آمیز این جنبش را به دنبال آورد. کژراه رفتن، فاصله گیری فرساینده از سنگر و میدان واقعی کارزار ضد سرمایه داری، تحمل شکست بعد از شکست، جمع کل اینها، تشکل گریزی هیستریک توده وسیع کارگر را در پی آورد. جاذبه خودجوش طبقاتی کارگران به همپیوندی شورائی استثمارستیز ضد بردگی مزدی را سوزاند و خاکستر کرد. فرار از هم، سکتاریسم پناه به مبارزه محصور در چهاردیواری مراکز کار، خود را دیدن و وجود طبقه خویش را انکار کردن، به محیط کار خود خیره شدن و جامعه را ندیدن، غرق درد، رنج، مطالبه، اعتراض محصور سکتاریستی خود شدن و قدرت کارزار میلیونی، میلیاردی کارگران ایران، دنیا را به فراموشی سپردن، در ورطه عزیمت از همیشه کارگر ماندن، مبارزه افزایش دستمزد سقوط کردن و از کارزار طبقاتی ضد مزدبگیری دور شدن، همه و همه، زنجیروار، ارگانیک، شریعت مستولی بر زندگی، فکر مبارزه کارگران شد. گریز از عروج سازمان یافته آگاه علیه بردگی مزدی فریضه دینی و مرام زمینی توده کارگر گردید. ما با چنین وضعی مواجه هستیم. وضعیت آفریده سرمایه، دولتها، نیروهای حاکم، اپوزیسیون بورژوازی، احزاب و گروههای راست یا چپ مدعی رهائی بشر!! که طبقه کارگر را در خود بلعیده و از مبارزه ضد بردگی مزدی، از رغبت، احساس نیاز، گرایش به صف آرائی سازمانیافته شورائی علیه سرمایه دور ساخته است. وضعی که تداومش امر ناممکن زندگی کارگران است اما عوامل بانی و موجدش آن را یگانه «ممکن» مقدر و سرنوشت توده کارگر القاء می کنند!!، با همه توان می کوشند تا جنبش کارگری را از چالش آن باز دارند، بیش از پیش در باتلاق دموکراسی خواهی، مبارزات مدنی، اعتراضات سترون بی فرجام ساقط سازند. طبقه کارگر باید یک بار و برای همیشه تکلیف خود را با این «ممکن»، «ناممکن ها» روشن سازد. «ناممکنی» فریب آگین بورژوازی را در هم کوبد، بساط عزیمت از همیشه کارگر ماندن را جمع کند، خرقه نذر و نیاز افزایش دستمزد از تن بیرون آرد، سلاح گرم تعیین سرنوشت کار، تولید، زندگی به دوش گیرد. به سازمانیابی سراسری شورائی ضد کار مزدی مبارزات خود پردازد، باید «سیب ممنوعه» را گاز زند. اگر جد اولش سیب کار خورد، از بهشت میمونی بدون کار اخراج و دچار مصیبت تولید مادی، فکری شد، اگر نسلی از نسلهای پسین نیاکانش زیر فشار گرسنگی مولود خلع ید، سیب «انباشت بدوی» بلعید و بار سرمایه داری کردن دنیا را به دوش کشید. حال باید آماده خوردن سیب سوم شود. از باتلاق قانون آویزی، دخیل بندی به دولت ها، آویختن به منجیان بالای سر، دموکراسی طلبی، گمراهه جنبش های مدنی، مبارزات محصور در چهاردیواری ها، تقدیرپنداری مزدبگیری بیرون آید، در هیأت طبقه موجد کل سرمایه ها، ثروت ها، امکانات، اساس قدرت ها قد برافرازد و وارد میدان شود، با رساترین صدا فریاد کشد که پذیرای ننگ مزدبگیری نیست. آماده مبارزه و عروج بالنده برای تسلط سراسری شورائی بر سرنوشت کار، تولید، زندگی است. برای این کار به سازمانیابی سراسری، شورائی طبقه خود می پردازد. جنگش را زیر بیرق خارج سازی نامحدود حاصل کار، تولید از حلقوم وحوش سرمایه دار، اختصاص دستاوردها، به معاش، رفاه، سلامتی، آسایش، آموزش، بهداشت، درمان کارآمدتر، عقب راندن قهرآگین دولت از دخالت در زندگی انسانها، انفجار پایه های اقتصادی آپارتاید جنسیتی، آلودگیهای زیست محیطی آغاز می کند. ادامه می دهد، قوام می بخشد. نیرومندتر، استخواندارتر، طوفانی تر می سازد. با شوق، ولع، امید، آگاهی، سیب شروع پیکار را گاز می زند و این دفعه بار کل هزینه های کارزار نابودی سرمایه داری را به دوش می گیرد. کاری که ممکن است و چاره دیگری باقی نمانده است.
کارگران ضد سرمایه داری