اگر نگوئیم عمری است، حداقل سالیان زیادی است در مقابل این، آن نهاد دولتی جمع می شویم، ناله سر می دهیم. فریاد می زنیم، بندهای «قانون کار»، «قانون اساسی»، مصوبات مجلس، وعده های دولت، «آیات قران» «احادیث نبوی»، خطبه های خمینی، خامنه ای را با قرائتی دردناک، ملاک مظلومیت خود، سند مشروعیت خواستهای خویش می خوانیم. این کار را هر هفته، چند روز یک بار، در همه شهرها، استانها، سراسر ایران انجام داده و تکرار می کنیم. از کل این خواهشها، دخیل بندیها، توسلها، به قانون آویختن ها، به دولت پناه جستن ها حتی ریالی نتیجه نگرفته ایم، چیزی به دست نیاورده و طرفی نبسته ایم. با همه اینها باز هم همین کارها را هر هفته، ماه، سال ادامه می دهیم. با گذشت زمان، اجتماع در مقابل نهادهای دولتی، استناد به بندهای قانون، التماس از بارگاه دولت سرمایه داری برای ما به مشتی احکام، اصول، فروع، فرائض دینی، نوعی شریعت، شکلی از عبادت تبدیل شده، یکشنبه ها از خواب برخیزیم، موبایلها را کار اندازیم، از محل اجتماع خبر گیریم، سوار مترو، اتوبوس شویم، خود را به محل رسانیم، شروع به دادن شعار کنیم، در ساعتی معین پایان فریضه شرعی را اعلام و راهی خانه شویم. حتی احساس دست خالی بودن نکنیم، بالاخره امر واجبی را انجام، مستحبی را اجرا و کیسه صواب را پر ساخته ایم. گفتنی است که فقط ما اسیران دیکتاتوری هار سرمایه چنین نمی کنیم، همدردان ما، سبکباران ساحل دموکراسی ها هم همین وضع را دارند. هر وقت جانشان به لب می آید، روزهای تعطیل حین ادای شکر دموکراسی به خیابان می ریزند، علیه سطح نازل مزدها، رشد سرطانی قیمتها، اوجگیری اخراجها، افزایش سن بازنشستگی، تصویب یک قانون، ابطال قانون دیگر، جنگ، نسل کشی اعتراض می کنند. دموکراسی به آنها این «آزادی»!!، «حق»!! را داده که تا هر کجا می خواهند فریاد را بلند نمایند و البته، همزمان یک حق محقر را هم به سرمایه داران و دولتشان داده که پشیزی ارزش برای این اعتراضات، راهپیمائیها، طغیانها قائل نشوند، همه را به ریشخند گیرند، اگر خواستند به عاصیان فرصت دهند تا خشم فرو خورند، آرام گیرند، به خانه بازگردند. قرنی است که مبارزه طبقاتی در هر دو جا، در زیر سیطره هر دو الگوی ظاهرا متفاوت حکمرانی سرمایه داری جایش را به نوعی مناسک دینی، مراسم مذهبی، ادای فرایض داده است. شریعت و آئینی شده که نامش مبارزه است و با اجرای اصول، احکامش خود را در حال مبارزه احساس می کنیم، اما مثل هر مذهب روز سلاح دست سرمایه داران علیه ما گردیده و تمامی شعور، شناخت، آگاهی و توان کارزار طبقاتی ما را به تباهی کشانده است. با ما همان نموده که هر مذهب دیگر می کند. مقدم بر هر چیز احساس نیاز به اندیشیدن، واکاوی، ریشه یابی، آموختن و اتخاذ تصمیم را از ما سلب نموده است. یک نمازگزار متعصب کمتر به خود اجازه می دهد حتی از خودش سؤال کند، چرا نماز می خواند؟. اگر برای خود این حق را قائل بود، اگر جستجوی علت انجام فریضه دینی را حق خود می دید به احتمال زیاد زنجیر عبودیت دینی را از شعور خود باز می کرد و دور می اندخت، باورهای خرافی مستولی بر خویش را با آگاهی، درایت، تدبیر جایگزین می کرد. این ماجرا به همین سیاق در مورد مبارزه شریعت شده دهها میلیون کارگر از جمله بازنشستگان طبقه کارگر نیز مصداق پیدا کرده است. تحصن، آویختن به قانون، بستن دخیل به دولت، تشکیل اجتماع، طرح خواستها، سر دادن فریاد اعتراض، اعتصاب، مقابله با قوای سرکوب، شکست خوردن، هیچ نتیجه ای نگرفتن عملا مشتی اصول، احکام، مقدسات، فرایض، گردیده است، کارگران آنها را انجام می دهند، احساس ادای دین می کنند. هیچ کارگری نه از خود، نه از رفیق همزنجیر، سؤال نمی کند که وقتی نتیجه ای نمی گیریم، وقتی فقط شکست می خوریم. وقتی کارنامه سالیان متمادی کل اعتصابات، اعتراضات، مبارزات ما گزارش شکست بعد از شکست است، چرا نباید به بازبینی این کارنامه سترون بنشینیم؟! اگر آنها خود و دیگران را مخاطب این پرسش قرار می دادند. اگر مسأله را مهم تلقی می کردند. اگر جمعی، دردمندانه، مصمم، آگاه به ریشه کاوی شکست ها می پرداختند، چه بسا از سالها پیش ریل کارزار را تغییر می دادند. این کار را نکردند، نیازی به پاسخگو بودن خود در مقابل این پرسش نمی بینند!! چرا؟ تعجب آور است اما در شریعت و آئین محل اعجاب نیست. نه فقط در ارتشهای شاهنشاهی که در هر مذهب، مسلک «آسمانی»!!، زمینی چرا بی معنی است!! آنچه زیر نام مبارزه، دستور کار شده، نه کارزار ضد استثمار، ستمکشی، فرودستی، گرسنگی، بی حقوقی که انجام فرایض دینی است. مذهب مخلوق جهل و فروماندگی انسان است، اما مخلوقی که خالق خود را معبود بلااراده، محکوم به تسلیم نموده، هر جستجوی او در باره هر کاری حتی دلیل کارهای خود را کفر القاء کرده است!! اساس مذهب و سیاق کارش این است، در مورد مبارزه مذهب شده نیز همین گونه است. فروماندگی از یافتن راه پیکار، عجز از حفاری آگاه سنگر، ناتوانی تعیین راهبرد، راهکار، به آسانی یک شریعت پوسیده را جایگزین جنگ طبقاتی می کند. نذر و نیاز برای جلب ترحم دولت، آویختن به قانون، اجتماع یکشنبه ها در آستانه حضرت تأمین اجتماعی، دخیل بستن به امامزاده مجلس اسلامی، دیدن چند کارگر محل کار و از یاد بردن طبقه کارگر، خیره شدن به کارفرمای خود و ندیدن طبقه سرمایه دار، دولت سرمایه را دولت خود پنداشتن، قانون سرمایه را قانون حیات خود دیدن، زنجیره طولانی این باورها را شریعت مقدس دهها، صدها میلیون و در سطح جهانی میلیاردها کارگر می سازد. شریعت سرمایه که عمل به اصول، فروع و احکامش را تقریر کرده است. هر گونه تردید در این مبانی، اعتقادات و فرایض را کفر اعلام داشته و هیچ جائی برای هیچ پرسشی باقی نگذاشته است.
فاجعه هول انگیزی است. حتی مبارزه ما دچار این سرنوشت شده، فکر می کنیم در حال کارزار علیه ناحقی، ستمکشی، استثمار، جنایت، سبعیت هستیم اما از فرق سر تا ناخن پا احکام شریعت سرمایه به جا می آریم، بنیاد نظام بردگی مزدی را پاس می داریم، فرایض دینی سرمایه داری را انجام می دهیم!! شوخی نیست، وقت اندیشیدن، زمان طغیان علیه این آئین پرستی منحط اسارتبار است. کهنه خدای مخوف بانی این دینمداری تباهساز را راهی گورستان کنیم. شعور خود را به کار اندازیم، این چه آئینی است که کل قدرت اندیشیدن ما را در خود فسیل کرده است؟!!. هر یکشنبه، چهارشنبه، چند وقت یک بار در نقطه ای اجتماع می کنیم، در کارخانه ای اعتصاب راه می اندازیم، چند مدرسه را تعطیل می کنیم. در محیط بیمارستان به تظاهرات می پردازیم، جنجال «زن، زندگی، آزادی» بر پا می داریم، این کارها را مکررا، متوالیاً انجام می دهیم، هر روز که می گذرد از روز پیش گرسنه تر، مفلوکتر، فقیرتر، سردرگم تر می شویم، بدتر از همه آنکه حاضر به ثانیه ای فکر کردن حول درستی و نادرستی این به اصطلاح مبارزات، موفق بودن، نبودن اعتراض ها، نتیجه داشتن، نداشتن کارزارها نمی شویم. شریعت سرمایه و خدای سرمایه داری فکر کردن، واکاوی، نقد اشتباه، احساس نیاز به چاره گری را بر ما حرام ساخته است.
بیائید برای خود حق اندیشیدن قائل باشیم، قبول کنیم که فقط چند کارگر شاغل این کارخانه، آن فروشگاه، مدرسه، معدن، بیمارستان، مترو، پست، شهرداری، آب، برق، گاز، نفت، حمل و نقل نیستیم، یک طبقه ایم، طبقه جدا از کار خود، طبقه انسانهائی که کل سرمایه ها، ثروتها، ارزش ها، امکانات را تولید می کنند اما حق هیچ دخالتی در سرنوشت کار، تولید خود ندارند، از هر دخالت آزاد انسانی در تعیین سرنوشت زندگی خود ساقط هستند. به این اندیشیم که در همین جهنم بردگی مزدی ایران، طبقه ای با این هویت و بالغ بر 60 میلیون هستیم. همان گونه که سرمایه داران از کارخانه دار، تاجر بازار، بانکدار، صاحب عظیم ترین تراست، مالک دانشگاه، متولی حوزه علمیه، زمین دار تا دولتمرد، وکیل، مالک بنگاههای رسانه ای، نماینده فکری، امیر ارتش، فرمانده سپاه، رئیس بسیج و پلیس یک طبقه اند، طبقه مسلط بر سرنوشت کار، تولید و زندگی ما توده کارگر. بیائید خود را طبقه واحد انسانهای منفصل از کار، ساقط از حق دخالت در سرنوشت کار، زندگی و دشمنان تا بن دندان استثمارگر، بشرستیز، نسل کش، جنگ افروز، بشریت سوز خود را هم یک طبقه بینیم. قبول کنیم که ریشه کل استثمار، ستمکشی، گرسنگی، فلاکت، فقر، بی دکتری، بی داروئی، آپارتاید جنسیتی، تباهی زیست محیطی حاکم، ریشه کل اینها در وجود سرمایه است. قبول کنیم که بین طبقه ما و طبقه سرمایه دار هیچ رابطه انسانی، هیچ زمینه ای برای هیچ اجماع انسانی وجود ندارد. قانون کار آنها زنجیر استثمار مرگبار ما، قانون اساسی آنها منشور سیاه بردگی مزدی ذلت زای ما، آموزش آنها شستشوی مغزی تباهگر شعور ما، دولتشان، نیروی اختاپوسی قهر و سرکوب فیزیکی، فکری ما، کل اینها ماشین نظم و قدرت و حاکمیت طبقه سرمایه دار علیه ما است.
بیائید قبول کنیم که مبارزه افزایش مزد، آویختن به قانون، توسل به دولت، راه اندازی «زن، زندگی، آزادی» نذر و نیاز دموکراسی خواهی، جار و جنجال عزل و نصب رژیمها نه فقط هیچ نشانی از کارزار واقعی طبقه ما علیه سرمایه داری ندارد، نه فقط گرهی از کوهسار فلاکت، گرسنگی، بی سرپناهی، نداری، بی دکتر و داروئی ما نمی کاهد که فقط توان کارزار رهائی آفرین ما را می ضایع می کند و تباه می گرداند، قبول کنیم که آنچه انجام می دهیم مبارزه طبقه ما نیست. چرخیدن در برهوت گمراهه ها است. طبقه سرمایه دار به یمن تصاحب آفریده های کار ما ثانیه به ثانیه سرمایه های خود را کهکشانی تر، ارتش، سپاه، پلیس، بسیج، قوای سرکوب فیزیکی، فکری خود را نیرومندتر می سازد. آنچه ما باید و می توانیم انجام دهیم دخیل بستن به قانون برای همسان سازی مزدها یا اجرای طرح طبقه بندی مشاغل نیست. باید در مقابل قدرت سرمایه داری، یک ضد قدرت آگاه رهائی آفرین شویم. کل سرمایه و قدرت سرمایه داری را ما آفریده ایم، کلید بازپس گیری این آفریده ها نیز در دستان معجزه گر، در هستی اجتماعی انقلاب پرور طبقه ما پنهان است. باید در مقابل قدرت سرمایه یک ضد قدرت، ضد دولت، ضد سرمایه شویم. خود را، کل توده های طبقه خود را به صورت یک جنبش سراسری شورائی ضد سرمایه داری، ضد هر قدرت و دولت بالای سر سازمان دهیم. باید یک ضد قدرت، ضد سرمایه، ضد دولت سازمان یافته شورائی شویم.
باید چنان کنیم اما مسیر ارتقاء به چنان ضد قدرت، ضد دولت، ضد سرمایه، از فضاهای خالی تیره عبور نمی کند. هر میلیمترش نیازمند جنگ مشتعل مطالبات عاجل و کارزار توفنده انتظارات فوری ضد سرمایه داری است. شالوده خواستها، تسلط سراسری شورائی، دخالتگر، نافذ، آزاد، برابر آحاد انسانها بر سرنوشت کار، تولید زندگی، پایان دادن به جدانی انسان از کار، نابودی هر دولت بالای سر، برکندن ریشه کار مزدی است، اما توده وسیع کارگری که در این راستا و برای حصول این چشم انداز می جنگد، شعار توخالی سر نمی دهد، بساط مسلک و آئین پهن نمی کند، به لفظ بازی ایدئولوژیک نمی پردازد، فرایض دینی به جای نمی آرد، بالعکس خواستها، مایحتاج، انتظارات عاجل روزش را همسان یک بمب ضد قدرت، ضد سرمایه بر سر سرمایه دار، طبقه سرمایه دار، دولت سرمایه می کوبد. بیرق خارج سازی خوراک، پوشاک، مسکن، دارو، درمان، أموزش، آب، برق، گاز، ایاب و ذهاب از سیطره داد و ستد کالائی، پولی بر فراز اعتصاب، اعتراض، خیزش، طغیان خود دارد. با تمامی توان فکری و فیزیکی می کوشد تا در نقش یک ضد قدرت عظیم طبقاتی وارد میدان گردد. با اتکاء به همین ضد قدرت، خواستار پایان دادن به کار خانگی زنان، قطع هر نوع وابستگی اقتصادی زن به همسر و اولاد به والدین گردد. ضد آپارتاید جنسیتی سنگر می گیرد و سنگر خود را با گرد و غبار «زن، زندگی» در ماوراء زمین کار، اشتغال، با عربده های توخالی عزل نالایقان، نصب شایستگان بنا نمی کند، چرخه کار و تولید را هر چه گسترده تر، سراسری تر، نیرومندتر، به وسعت دامنه نفوذ و سازمانیافتگی شورائی ضد سرمایه داری خود از کار فرو می اندازد، در همان نقطه شروع اعلام می دارد که کار خانگی کار است، هزینه هر ثانیه بازتولیدش بر دوش سرمایه دار و دولت سرمایه است، این هزینه باید به تمام و کمال پرداخت شود. این کار باید انجام گیرد تا بنیاد کار خانگی در هم پیچد، پیش شرط لازم محو تبعیضات بشرستیزانه جنسیتی گردد. در مورد تحمیل حق ها، آزادی ها، انتخاب ها، اختیارها بر طبقه سرمایه دار و دولتش همین راه را پیش می گیرد. فریاد می زند که هر دخالت دولت در هر عرصه زندگی، خصوصی، اجتماعی انسانها ممنوع است و این دخالت را با تعطیلی هر چه گسترده تر و سراسری تر چرخه ارزش افزائی سرمایه، با اختلال و فروپاشی نظم سیاسی، مدنی، پلیسی سرمایه داری پاسخ می گوید. در همه موارد این گونه پیش می تازد و این کارزار را تا محو کامل سرمایه داری ادامه می دهد. مبارزه طبقاتی این است. آنچه کارگران این روزها انجام می دهند نه فقط مبارزه طبقاتی نیست. نه فقط بی ثمرترین شکل رفرمیسم است که تجسم تبدیل این رفرمیسم به یک شریعت پوسیده سد راه رشد، بالندگی، شعله کشیدن مبارزه طبقاتی توده کارگر است.
کارگران ضد سرمایه داری