آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

سلمان درسال هزار و سیصد و چهل خورشیدی، در شهر لوشان از توابع گیلان، چشم به دنیای تیره استثمار و توحش سرمایه داری گشود. سال زادنش سال آغاز استیلای تهاجم آمیز و طغیان وار سرمایه داری به دنبال دهه های متمادی بسط و انکشاف این مناسبات تولیدی در ایران بود. خانواده سلمان به جمعیت عظیم خلع ید شدگان ساقط از هستی در طول این دهه ها و در تندباد این تسلط طغیان آسا تعلق داشت. او مجبور بود که از همان روزهای نخست کودکی تمامی فشار سهمگین استثمار، فرودستی، ستمکشی و محرومیت ناشی از زندگی کارگری، زندگی انسانهای فروشنده نیروی کار، «زندگی» انسانهای جدا از کار و ساقط از حق دخالت در سرنوشت تولید، زندگی، کار را تحمل نماید. سلمان در دقایق کودکی و آنات رشد خویش هر کجا چشم انداخت فقر، فلاکت، بی سرپناهی، بیماری، بی داروئی، بی دکتری، خفت، ذلت، تحقیر، سرکوب شدگی، توهین، شلاق خوردگی، اسارت، سیه روزی مولود موجودیت و حاکمیت سرمایه را دید که بر سر توده های طبقه اش آوار بود، با این مشاهدات، تجارب، لمس زنده واقعیت ها بالید، آموخت، بزرگ و بزرگتر شد، اعتراض به آنچه او و میلیونها انسان همزنجیر و هم سرنوشت او تحمل می کردند بنمایه فکر، خلق و خو، احساس، ادراک، شعور، شناخت و کل هستی اجتماعی، طبقاتی اش گردید. زیر فشار فقر مولود سرمایه و جوشیده از بطن برده مزدی بودن قادر به ادامه تحصیل نشد و پس از پایان دوره دبیرستان، در اوان جوانی راه افتاد تا محلی برای اشتغال و ارتزاق پیدا کند، به روایت خودش آواره جهنم سرمایه داری گردید تا مالک سرمایه ای پیدا و او را استثمار نماید، با کمترین مزد در سیمان لوشان مشغول به کار گردید. پدرش نیز همان جا کار می کرد و استثمار می شد. سلمان در روزهای نخست شروع کار در آنجا با زنده یاد «محمدعلی متولی» کارگر مبارز، جسور، آگاه، مورد اعتماد، وثوق و رجوع توده کارگر که دوست پدرش نیز بود آشنا گردید، با وی وارد گفتگو شد. گفتگوهائی که درس کارزار طبقاتی بود و سلمان را برای حضور هر چه آگاه تر، پربارتر، مؤثرتر در میدان مبارزه ضد سرمایه داری یاری می داد.

در شروع دهه 80 خورشیدی شمار زیادی از کارگران شهرهای مختلف به دنبال پروسه ای طولانی از گفتگوها بر آن شدند تا دست در دست هم برای سازمانیابی شورائی ضد سرمایه داری توده کارگر سنگی بر روی سنگ گذارند. گامهائی در این مسیر برداشته شد، جمعی زیر نام «کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل ضد سرمایه داری طبقه کارگر» پدید آمد، کارگران زیادی همراه شدند، همزمان از درون و بیرون همین سنگ بنا، به ویژه در میان خیل همراه شدگان افرادی هم به تقلا افتادند تا از این نمد کلاهی برای رونق بازار حزب آویزی، سندیکاسازی، مبارزه قانونی، دست و پا کنند. کمپین تلاش برای سازمانیابی ضد سرمایه داری توده کارگر زیر فشار این جهتگیریها و کشاکش مخرب سرمایه آویز خیلی زود شروع به پاشیدن و شکست نمود. نقد و انتقادها، تلاطمات، تصادمات مدتی به درازا کشید. سلمان یگانه در این روند از جمله کارگرانی بود که برای تقویت و تحکیم جهتگیری ضد کار مزدی کمپین هر چه از دستش ساخته بود انجام داد.

سلمان به دنبال مدتی کار، از کارخانه سیمان لوشان اخراج شد. مثل همه بیکاران به دنبال یافتن کار جدید افتاد، به مراکز کار و خانه خواجگان سرمایه دار روی نهاد، در شهرهای مختلف از زاهدان و سیستان تا نقاط دیگر پی کار گشت. سرانجام به شمال بازگشت و این بار در شرکت موسوم به «فراشن» مشغول به کار گردید. سالها کار و استنشاق سموم، غبار و خاشاک بیماریزای ناشی از محیط کارخانه سیمان، او را به شکل آزار دهنده ای اسیر بیماری آسم ساخته بود، فشار حمله های این بیماری وجودش را آزار می داد و می فرسود. در همین جا بود که طناب دار سرمایه بر گردنش سنگین شد و جانش را برای همیشه گرفت. شرکت فراشن در زنجیره طویل 38 بنگاه و مؤسسه بزرگ صنعتی، مالی قرار داشت که همگی در ملکیت سرمایه دار معروف «مه آفرید امیرخسروی» بودند. سرمایه دار درنده و جنایتکاری که بعدها در تسویه حساب های وحوش آدمخوار و خون آشام طبقه سرمایه دار و دولت سرمایه داری اسلامی به جرم اختلاس تریلیون ها تومان دزدی محکوم گردید. رقمی که وی صدها برابر آن را در طول سالیان دراز از محل استثمار سبعانه توده های کارگر بر هم انباشته بود و اینک در میدان رقابت و جدال به نفع گرازان شریک زورمندتر از دست می داد. ماشینی که سلمان با آن کار می کرد به شدت کهنه و نیاز به تعمیرات اساسی یا تعویض بنیادی داشت. سلمان به کرات این معضل را با کارفرمایان، با آدمخواران سرمایه دار در میان نهاده بود، اما آنان حاضر به قبول هزینه تعمیر ماشین نبودند، زیرا شالوده کار، تفکر و رفتارشان آن بود که کارگر باید تا آخرین نفس، در وخیم ترین و مرگبارترین شرائط کار کند و اضافه ارزش تولید نماید، جان او واجد هیچ ارزشی نیست زیرا برده مزدی به حد وفور وجود دارد، آنچه باید باقی ماند، ببالد، عظیم و عظیم تر شود اضافه ارزش ها، سرمایه ها است. جان سرمایه مهم است، هزینه تعمیر از حجم سرمایه می کاهد، این کاهش را باید با کشتار کارگران و امتناع از تقبل هزینه ایمنی جان آنها جبران کرد. این ناموس سرمایه و قانون سرشتی سرمایه داری است. سلمان در لای چرخ همان ماشین بتون نیازمند تعمیر محکوم به مرگ شد و تسلیم جوخه اعدام سرمایه گردید. به نقل خاطره ای از وی پردازیم.

زنده یاد «محمد علی متولی» در یکی از سالهای بعد مرگ سلمان در گفت و شنودی رفیقانه برای ما تعریف نمود که: «یک روز سلمان خانه ما بود در حالی که ما خانه نبودیم، وقتی از خانه خارج می گردد، دچار تردید می شود که شاید گاز را خاموش نکرده است. سراسیمه به جستجوی کلید می افتد اما می بیند که کلید را نیز در خانه جا گذاشته است. با کوهی از فشار روحی، ناراحتی، احساس مسؤلیت، سرزنش آزار دهنده خودش همراه با چاره اندیشی و راه حل جوئی خود را به طبقه دوم ساختمان می رساند و در آنجا در می یابد که گاز خاموش است و هیچ خطری در کار نبوده است» زنده یاد متولی با شناختی که از وی داشت می گفت منظورش از نقل خاطره تأکید بر احساس مسؤلیت دردمندانه و سرشار از انسانیت سلمان است» یادش برای همیشه در دل های همه یارانش زنده خواهد بود.

کارگران ضد سرمایه داری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *