جنبش جاری در کنار دستاوردهایش گورستانها را هم لرزانده است. بدترین گمراهه ها، راهبردها، باورها، نسخه پیچیها را از گورها نبش و راهی رسانه ها، اتاق فکرها، دکه های تولید آلترناتیو کرده است. قیامتی از اندیشه های مسموم که شعور، فکر، زندگی، پیکار نسل جوان طبقه کارگر را هدف گرفته است. «بازپس گیری زندگی»!! همه با هم بودن استثمارگر و استثمار شونده»!!، اتحاد خلقها!!، همصدائی ملیت ها!!، جبهه واحد فراطبقاتی «زن، زندگی، آزادی»!!،  رژیم ستیزی فاقد هر میزان بار طبقاتی!! زنجیره ادامه دار این نبش قبرها است. بحث حاضر فقط در باره یکی از این گمراهه ها، حول «بازپس گیری زندگی»!! است. روی همین یکی کمی درنگ کنیم.

«بازپس گیری زندگی»!! یعنی چه؟ دقت شود، در این عبارت هیچ حرفی حتی از حداقل زندگی انسانی به میان نیست، اشاره ای به نازل ترین سطح معیشت آزاد، بی نیاز، فارغ از استثمار دهشتناک طبقاتی، رها از قید اسارت ها، ستم ها، سبعیت ها، جنایت ها بر زبان نمی آید، بحث بر سر نوعی زندگی پالوده از آوار گرسنگی، فلاکت، آوارگی، بی سرپناهی، بی بهداشتی، بی دارو و درمانی، بی آموزشی، حقارت، ذلت، توهین گورخوابی، فسیل شدگی، فرودستی، تبعیضات ویرانگر جنسیتی، آلودگیهای بشریت بر باد ده زیست محیطی نیست، صدر و ذیل سخن «باز پس گیری» زندگی است، زندگی آشنائی که قبلا وجود داشته!!، تجربه شده، مورد رضایت بوده!!، استمرار و ادامه اش مورد علاقه و آماج عشق ورزی است!!، ایدآل بوده!! اما از دسترس خارج شده، مصادره شده، به چپاول رفته و حال باید برای بازپس گیری آن شورید، کشته ها داد، انقلاب راه انداخت!! و پرسش مهم از سرایندگان این چکامه سیاه آنست که از کدام زندگی؟ از بازپس گیری کدامین زندگانی می گویند؟؟!! پاسخ محتاج تجسس زیاد نیست. آنچه صاحبان فرمولبندی مد نظر دارند، زندگی روزهای قبل از استقرار اختاپوس اسلامی، قبل از عروج تیره و تار فاشیسم دینی بورژوازی، روزهای حکمرانی رژیم درنده شاهنشاهی است!!

بازپس گیری، معنای زمینی شفافی دارد. «مصدر مرکبی» مترادف استیفاء، استرداد با کاربرد زبانی، ادبی استحصال مجدد چیزی که در اختیار بوده و از دست رفته است. اما مگر توده وسیع کارگر و فرودست در دوره ای که این جماعت می کوشند بازگشت به آن را بذر آرزوی دلها سازند!! چه داشتند؟!! چگونه زندگی می کردند؟ بدون شک جمهوری اسلامی با بربریت ها، بشرستیزی ها، حمام خون ها، آپارتاید سبعانه جنسیتی اش،، روی درنده ترین رژیم های تاریخ سرمایه داری، حتی قرون وسطائی را سفید کرده است. این رژیم چنین نموده، اما تبدیل کارنامه کشتار، بشرستیزی، آپارتاید دهشتزای جنسیتی این اختاپوس، به دستاویزی برای برائت وحوش شاهنشاهی و تشویق دهها میلیون کارگر به احیاء جهنم گند و خون دوره آریامهری کاری است که سوای گمراهسازی نام دیگری ندارد. جماعتی که «بازپس گیری” زندگی را سم شعور معترضان کارگر می کنند، کلامی از آنچه قرار است «بازپس گرفته شود»!!، بر زبان نمی آرند. ببینیم، صدر و ذیل زندگی رؤیائی که دهها میلیون کارگر را به بازپس گیری آن تشویق می کنند چه بوده است؟! یک دوزخ دهشت سرمایه داری که در آن نرخ استثمار نیروی کار سر به آسمان می سود. دهها میلیون نفوس جمعیتی طبقه کارگر در بیغوله ها، حلبی آبادها، حصیرآبادها، کومه های محقر گلی یا پوشالی با پیه سوزهای قرون وسطائی، اجاقهای هیزمی موجد انفجار توده عظیم کربن، بدون هیچ آب سالم آشامیدنی، هیچ شرائط اولیه زیست انسانی، متولد می شدند، جان می کندند، می مردند. تا سقوط آن رژیم 37% از جمعیت روستائی که نیمی از سکنه دوزخ را تشکیل می دادند با عایدات سالانه 1000 تومان زندگی می کردند!! کل جمعیت 40 میلیونی ایران حتی در روزهائی که کوه سرمایه ها به آسمان رفته، رود سودها پرخروش و نرخ رشد اقتصادی سالانه 99% گزارش می شد!!، در چنان روزهائی فقط 10 هزار پزشک داشتند!!، از این عده 5000  فقط در خیابانهای بالای شهر تهران، در زعفرانیه، قلهک، نیاوران و مناطق خاص سکونت صاحبان غولهای صنعتی، مالی، درباری طبابت می کردند. از 5000 مابقی 2500 نفر در نواحی دیگر تهران مشغول کار بودند و سهم کل دهها میلیون جمعیت فقط 2500 پزشک بود. کردستان و بلوچستان را نمی گویم، در استان ساحلی، چند کیلومتری عظیم ترین مرکز بارگیری نفت، 90 هزار زن، مرد، کودک، پیر، جوان کل امکان درمانی آنها یک بهیار با تحصیلات ششم ابتدائی بود. این بهیار سوای مقداری مرکورکرم، چند قرص آسپرین، شاید هم چند آمپول پنی سیلین چیز بیشتری دراختیار نداشت. تا سال قبل از وقوع قیام بهمن، 85% توده کارگر دسترسی به آب شرب بهداشتی نداشتند، در همان استان ساحلی، کنار همان مرکز بارگیری غول پیکر نفتی خارگ، جمعیت کثیری از انسانها زیر فشار فقر و نداشتن نان خالی از آرد هسته خرما برای سیر کردن فرزندان استفاده می نمودند. کارگران مسجد سلیمان که کار روزانه آنان میلیون، میلیون اضافه ارزش به شریان حیات سرمایه داری ایران و دنیا پمپاز می نمود، نفت فانوس نیمه خاموش خود را از باتلاق های نفتی بیماری زای اطراف شهر تأمین می نمودند و استطاعت خرید یک لیتر نفت نداشتند. فروش کودکان دختر در قوچان، گرگان، بلوچستان و سایر مناطق به دلیل عجز والدین از تأمین معاش اولاد داستانی است که یادش بر حافظه هر کارگر ایرانی آن دوران آتش می اندازد، اکثریت غالب دختران حتی از آموزش ابتدائی محروم بودند، شهرهای با جمعیت زیر 50 هزار نفر به طور معمول دبیرستان دخترانه نداشتند و اگر داشتند از کلاس نهم فراتر نمی رفت. از میان کودکان سراسر جهنم آنانی که شانس ادامه تحصیلات متوسطه پیدا می کردند، درصد چندانی را تشکیل نمی دادند، کتابهای درسی از تاریخ و زبان مادری گرفته تا علوم اجتماعی و تعلیمات دینی فقط حدیث زندگی شاهان، امامان و آکنده از خرافه های سمی ناسیونالیستی، دینی بود. در سراسر جهنم سرمایه داری آریامهری شمار دانشگاهها از انگشتان دو دست تجاوز نمی نمود، آخرین گنجایش این دانشگاهها و مدارس عالی از مرز 10 هزار نفر در سال بالاتر نمی رفت، تعداد دخترانی که به دانشگاه راه می یافتند در هر کلاس درسی اندک بود. کل اینها مربوط به معیشت، آموزش، درمان کارگران درآن روزهاست. جهنمی که سکنه کارگرش چنین می زیست تا چشم کار می کرد زندان و زندانی، شکنجه گاه و شکنجه گر، میدانهای تیر و جوخه های اعدام داشت، جرم خواندن «ماهی سیاه کوچولو» بهرنگی گاه از شش ماه فراتر می رفت، در پاره ای اوقات خرید و فروش متون درسی دانشگاهها در کتابفروشی های اطراف همان دانشگاه موجب مجازاتهای سنگین می گردید!! هر سخن سیاسی جرم تلقی می شد و باید به هفت پس توی خانه ها، با هزاران احتیاط و ترس و قبول خطر ارجاع می گردید!! نقطه نقطه کشور آکنده از پادگان، سپاه، ارتش، زرادخانه تسلیحاتی، ستاد نظامی، ژاندارمری، پلیس بود و سایه اختاپوس ساوک همه جا بر سر انسانها سنگینی می کرد. کل دیوارها موش داشتند، هر موشی دهها گوش داشت، اگر پدر و فرزندی، زن و شوهری، مادری و دختری می خواستند کمترین نارضائی را نجوا کنند باید همه وجودشان را چشم و گوش می کردند تا از خطر تهاجم ساواک و حبس های طویل المدت مصون مانند. هیچ روزنامه ای بدون سانسور صد باره ساواک حق انتشار نداشت، هیچ کتابی که به مهر ساواک ممهور نبود، روانه چاپخانه نمی شد، جمعیت زیادی از زندانیان را کسانی تشکیل می دادند که تا پیش از زندان چیز چندانی از سیاست نمی داستند و پس از ورود به شکنجه گاهها بود که درک و دریافت سیاسی پیدا می کردند!!. در زندان وکیل شیراز در روزهای بعد از 15 خرداد 42 افرادی را روانه جوخه اعدام نمودند که تا لحظه تیرباران معنای واژه اعدام را نمی دانستند!! و ازاینکه چرا دستگیر، زندانی شده اند هیچ چیز در حافظه و ذهن پیدا نمی نمودند!!  مروجان سختکوش «بازپس گیری زندگی» بیش از هر چیز بر کرامت، عزت مقام زن تا پیش از سقوط سلطنت سرمایه  تأکید می ورند!!. مرجع استناد و گنجینه حکمشان آنست که زنان در رژیم سابق مجبور به داشتن حجاب و پوشش شرعی نبودند، در حضانت اولاد مسلوب الحقوق به حساب نمی آمدند، برای گرفتن، پاسپورت خروج از کشور احتیاجی به رضایت همسر نداشتند، شمشیر شریعت در خانه، محیط کار، وقت ایاب و ذهاب، مهمانی یا هر کجای دیگر بر بالای سرشان چرخ نمی خورد، مورد هتاکی گشت ارشاد قرار نمی گرفتند. در این تردیدی نیست اما نبود حجاب اجباری یا قلت فشار شریعت و احکام دینی، مبین برخورداری از حقوق، آزادی، کرامت انسانی، اعتبار و حیثیت زن نیست؟ توده زنان کارگر در رژیم شاهنشاهی نیز مثل عصر سیاه حکمرانی رژیم اسلامی بورژوازی، وحشیانه ترین شکل شدت استثمار سرمایه داری، بشرستیزترین نوع مردسالاری، فاجعه آمیزترین میزان فرسوده سازی، تباه گردانی، خرد کنندگی و اضمحلال زائی  کار خانگی را در گسترده ترین سطح تحمل می کردند. در آن زمان نیز بهره کشی سبعانه از این شکل کار زنان پشتوانه طغیان اضافه ارزش ها، عروج طلائی نرخ سودها، توسعه ایدآل انباشت سرمایه داری بود. مزد کارگران زن در قیاس با مردان کارگر مصداق فاحش آپارتاید انفجارآمیز جنسیتی بود. بسیاری از حوزه های پیش ریز سرمایه، مخصوصا صنایع نساجی، تولیدی های لباس، فرشبافی ها، تا حدی کشاورزی و دامداری با نیروی کار ماوراء ارزان و شبه رایگان زنان، دختران می چرخید. در بطن هر نقش و نگار هوش ربای هر قالی که حساب سرمایه جانیان سرمایه دار را نجومی می ساخت، صدها چشم بدون سو، انگشتان لرزان و بی استخوان دختران شش ساله دفن بود. آب شرب غالب روستاهای دوزخ را زنان با طناب دستباف و مشکهای بسته بر پشت، از راههای دور، به دنبال ساعتها انتظار برای جوشیدن قطره چکانی آب از چاه به خانه ها می آوردند. زنانی که کار می کردند طفل شیرخوارشان را به محل کار می بردند و چند دقیقه ای که شیر می دادند مزدی دریافت نمی نمودند. زنان می توانستند بدون اجازه همسر پاسپورت گیرند، اما کارگران زن یا مردی که متقاضی دریافت پاسپورت می شدند نایاب ترین موجودات بودند. زیرا استطاعت سفر نداشتند. از یاد نبریم که تمامی این فاجعه ها تا روز سقوط سلطنت سرمایه با حدت، شدت، وسعت فاحش استمرار داشت. یک نکته مهم است. اگر بهره گیری سرمایه داری شاهنشاهی از سلاح دین برای فشار کوبنده بر توده کارگر و در وهله نخست زنان کارگر، کمتر از رژیم اسلامی بود، توسلش به سلاح های دیگر برای همین هدف، نه کمتر، که افزون تر بود. یک تفاوت تعیین کننده در این گذر ذینقش است. رژیم شاه تا لحظه سقوط با پیکار زنان کارگر یا شعله کارزار کارگری علیه آپارتاید جنسیتی، مردسالاری بربرمنشانه، کار خانگی تباهی آور، مسلوب الحقوق بودن انفجارآمیز، بردگی ماقبل قرون وسطائی توده وسیع زن در خانواده مردسالار مواجه نبود. چیزی به نام مبارزه جدی علیه بی حقوقی رعب انگیز زن بروز و ظهور نداشت، به همین دلیل نبش قبر شریعت به عنوان سلاح سلاخی چنان مبارزه ای هم دستور کار سرمایه داری شاهنشاهی نمی گردید. جنبش سالهای 56 و 57 اگر چه در نطفه توسط فاشیسم هار اسلامی بورژوازی مصادره و در بیست و دوم بهمن 57 متحمل بدترین شکستها گردید اما اعتراض علیه تبعیضات سبعانه جنسیتی را نیز وارد پویه کارزار اجتماعی، طبقاتی کرد. در همین راستا جمهوری اسلامی، مستقر نشده با موج پیکار «نه رو سری، نه توسری» رو به رو شد، در کنار هر معترض مرد متعلق، منسوب یا آویزان به جنبش کارگری، زنی را دید که پرخروش تر در حال پیکار است. در چنین وضعی معلوم است که هر چه هیستریک تر، درنده تر، دست به کار بهره گیری از زرادخانه توحش مذهب برای سرکوب اعتراض زنان شد. اگر بورژوازی شاهنشاهی به رغم دیدار ماهانه با «ابوالفضل»، «امام زمان» در چاهها، محجبه شدن در زیارتگاهها، رونق طلائی بخشیدن به حوزه ها، شریک سازی هر معمم در سهام اضافه ارزشها (وجوه شرعیه)، آمیختگی استوار اسلام با آموزش، بهره گیری وسیع از قدرت دین برای بقای حاکمیت، سهمگین ترین سرمایه گذاری در حفظ کیان اسلام برای جنگ با کمونیسم، پیش ریز عظیم سرمایه در احیاء میترائیسم، باز هم به اندازه جمهوری اسلامی از سلاح دین استفاده نمی کرد، دلیلش را باید در آنچه بالاتر آمد و نه در صلابت قدوسی ایدولوژیک اختاپوس اسلامی کاوید!! از یاد نبریم که فاشیسم اسلامی سرمایه در باتلاق همان دینمداری و کمونیسم ستیزی شاهنشاهی سرمایه داری بالید و بر اریکه قدرت نشست. به محور بحث باز گردیم. این نکات را پیش کشیدیم تا از کاشفان «باز پس گیری زندگی» بپرسیم، کدام زندگی را می گویند آنچه وجود داشت و نسل جوان طبقه کارگر یا دهها میلیون کارگر را به بازپس گرفتن آن فرا می خوانند دهشتزاری نه بهتر از امروز که در مواردی وحشتناکتر بود ولو که آرایش دینی کمتری داشت. آیا معترضان درون خیابانها، خانه ها، دانشگاهها، دبیرستانها، پشت بام ها، گورستانها هیچ وقعی به حرف شما خواهند نهاد؟ باید دید، اما اگر چنین کنند، رعب انگیز است. رژیمها با هر شمایل و عنوان رژیم سرمایه اند، سرمایه جان یافته در قالب دولت، حاکمیت، نظم اقتصادی، سیاسی، مدنی، حقوقی، ایدئولوژیک، فرهنگی، اجتماعی هستند. اسلام رژیم حاکم سلاح سرمایه داری است، فشار دینی وحشیانه تر آپارتاید جنایتکارانه جنسیتی نیاز سرمایه به قتل عام افزونتر توده معترض کارگر است. اینها را باید تعمق کرد، شعور طبقاتی، آگاهی ضدسرمایه داری، سلاح پیکار نمود وگر نه، فریب می خوریم، درباتلاق «بازپس گیری زندگی» فرو می رویم. دنباله رو کمپین توخالی «زن، زندگی، آزادی» می گردیم، مسحور فریب خلق گرائی و فدرالیسم خواهیم شد، به جای سرنگونی طلبی ضد سرمایه داری، آویزان سرنگونی طلبی فراطبقاتی خواهیم شد. خیزش ما بنا نیست بر ساحل راهبردی پوسیده، راه حلهای منحط یا احیاء زندگی جهنمی پیشین لنگر اندازد. فاجعه بار است که ناله «باز پس گرفتن» زندگی یا وضعی را سر دهیم که هیچ گاه هیچ نشانی از هیچ زندگی انسانی نداشته است. باید پرخروش فریاد کشیم که ما دهها میلیون کارگر، در همه دوره ها، همه شرائط، زیر فشار وحشیانه ترین شکل شدت استثمار سرمایه داری، اشکال عدیده بی حقوقی، فقر، فلاکت، گرسنگی، بی سرپناهی، بی دارو و درمانی، محروم از کمترین آزادی، حقوق انسانی بوده ایم، هیچ گاه زندگی نداشته ایم که دنبال بازپس گیری آن باشیم!! برای داشتن زندگی باید بر سرنوشت کار و تولید خود مسلط بود. به میزانی که برای کسب این تسلط جنگ کنیم، به هر اندازه در این جنگ پیش تازیم خشتی روی خشت برای ساختن زندگی گذاشته ایم. خیزش ما نه برای «بازپس گیری زندگی که هیچ گاه نداشته ایم بلکه تاختن و جنگیدن و تدارک برای تسلط شورائی بر کار، تولید، زندگی است، در گام نخست خارج سازی خورد و خوراک، پوشاک، مسکن، آب، برق، گاز، دارو، درمان، آموزش، نگهداری کودکان، سالمندان، معلولان از سیطره داد و ستد کالائی، پولی سرمایه داری است. ممنوعیت دخالت دولت، نهادهای سیاسی، نظامی، پلیسی، امنیتی، حقوقی، قضائی، دینی، در زندگی انسان ها یا محدود سازی آزادی ها و حقوق اجتماعی افراد توسط  این دستگاهها است. جلوگیری از اختصاص هر ریال حاصل کار و تولیدمان به هزینه های نظامی، انتظامی، امنیتی، پلیسی، حوزه های علمیه، مساجد، حسینیه ها، فعالیتهای ناسیونالیستی، فاشیستی، مذهبی، بحران آفرینی ها و توسعه طلبی های منطقه ای دولت سرمایه است. محو  کار خانگی، محو هر نوع وابستگی اقتصادی زن به همسر یا کودکان به والدین است. تعطیل مراکز و حوزه های تولید کننده آلودگی ها، ممنوعیت استفاده از هر نوع مواد مسموم کننده و بیماری زا، در چرخه تولید، انبارداری، حمل و نقل و پروسه سازمان پذیری سرمایه، یا کاشت، داشت و برداشت محصولات است.

این کارها نیازمند صف آرائی رادیکال به عنوان یک قدرت طبقاتی شورائی، سراسری و ضد سرمایه داری است. تنها از مسیر پیکار طبقاتی ضد بردگی مزدی است که  به سوی زندگی آزاد انسانی گام برخواهیم داشت. به جای باور به فریب «بازپس گیری زندگی» با سر آگاه طبقاتی فریاد سر دهیم که ریشه کل مصیبت ها، فاجعه ها، سیه روزی ها در وجود سرمایه داری است، رژیم ها زیر هر نام، آویزان به هر آئین، مسلک مادام که وجود دارند، ماشین برنامه ریزی، نظم، قدرت، سرکوب و تحمیل سرمایه داری بر ما هستند، هر تلاش ما برای سرنگونی رژیم باید جزئی از جنگ طبقاتی برای محو بردگی مزدی گردد.       مزدک کوهکن.