منجی آفرینی و اسطورهسازی شخصیتها پدیده رایج تمامی نظامهای طبقاتی تاریخ و در شیوه تولید سرمایهداری جزء ذاتی وجود سرمایه و طبقه سرمایهدار است. سرمایهداران و نمایندگان فکری و سیاسی آنها راه شستشوی مغزی و مسخ انسانها را در این نمیبینند که همه جا راه افتند و شیپور ستایش سرمایهداری، فضیلت وجود طبقات و استثمار طبقهای توسط طبقه دیگر، یا فرودستی و زبونی اکثریت انسانها همراه با حاکمیت و قدرت سرمایهداران را ساز کنند. آنها مسلما بی شرم تر از آنند که این کار را شرم آور بدانند اما انجام آن را مخالف صلاح خود و حتی نقض غرض مییابند. به همین دلیل و به حکم هستی طبقاتی خود، به جای تکریم و تقدیس سرمایه، بساط قدیسسازی و ناجیآفرینی از سرمایه شخصیت یافته، بساط تکریم قانون، دولت، سلطان، حزب، دموکراسی، جمهوری، رهبر، مرزهای ملی، مام وطن، پرچمدار استقلال، بنیانگذار یا امام پهن می کنند. شالوده کار و هدف ذاتی کل اینها تا جائی که به نظام سرمایهداری مربوط می شود، یک چیز است، اینکه توده کارگرهمیشه، همه جا و در هر شرایطی از رجوع به نقش تاریخآفرین، قدرت طبقاتی رهاییبخش و ظرفیت پیکار سرنوشت ساز خود به طور کامل چشم پوشد. کل اینها را به دست فراموشی بسپارد. هر گونه تغییر و تبدیل در زندگی خویش را به دار نظم سرمایهداری، دولت، قانون، حزب، شاه، رهبر و در یک کلام نیروهای ماوراء خود آویزد. بورژوازی برای حصول این هدف از همه توان خود و امکانات جامعه سرمایهداری بهره میگیرد اما سوء تعبیر نشود، سرچشمه از خود بیگانگی و مسخ شدگی کارگر نه در برنامهریزی، تدبیر و سیاستگذاری این طبقه یا نمایندگانش که در قعر وجود سرمایه، در رابطه خرید و فروش نیروی کار است. بنیاد این مسخ سازی و عبودیت پردازی درست در بطن این رابطه است. آنجا که کارگر مجبور به فروش نیروی کار خود میشود و با وقوع این داد و ستد، به طور تام و تمام از هر میزان حق دخالت در سرنوشت کار و زندگی خود ساقط میگردد. سرمایه از درون همین رابطه به شعور، شناخت و هوش و گوش کارگر اخطار میدهد که اندیشه هر نوع رجوع به نقش، قدرت و موجودیت خود را کاملا از سر به در کند. سرمایه است که باید درباره همه چیز تصمیم گیرد و این کار از طریق سرمایه تشخص یافته، توسط سرمایهداران، دولتمردان، نمایندگان پارلمان، برنامهریزان، متخصصان عالی مقام، نخبگان، علمای دین، مراجع فقه، امرای ارتش، رؤسای پلیس و نوع اینها انجام می گیرد. سرمایه چنین میکند و با این کار، مهلکترین و کوبندهترین ضربات را بر موجودیت انسانی و اجتماعی توده کارگر وارد میسازد. کارگران زیر ضربات ویرانگر این شستشوی مغزی روتین، خود را در وضعی مییابند که باید چاره هر درد و چالش هر فاجعه را در توسل به غیر، در آویختن به نیروهای ماوراء خویش جستجو کنند. زمانی که از سرخس تا خارک و از چاه بهار تا بازرگان آتشفشان خشم علیه رژیم سلطنتی سرمایه شوند، تمام هست و نیست خود را وثیقه ظهور حکومت اسلامی سرمایه کنند. وقتی از بربریت یک دولت سرمایه به ستوه میآیند راه خلاصی از این جهنم را، پهن کردن بساط توسل در بارگاه بخش دیگر بورژوازی بینند. به پای صندوق رأی روند و از شدت نفرت به رئیسی، روحانی را منجی خود سازند!! هنگامی که گرسنگی، گورخوابی، فلاکت و فقر، حجاب اجباری، بیداروئی، بیآبی و دنیای مصیبتهای دیگر محصول وجود سرمایه و دولت دینی بورژوازی بند بند وجودشان را آماده انفجار کند، یکراست سراغ قبر رضاخان دژخیم گیرند و در آنجا مراسم احیاء به پای دارند. چرا چنین می کنند، به این دلیل روشن که سرمایه به آنها القاء کرده است که خودشان و طبقه و جنبش آنان منشآ و بانی هیچ تغییری نیست!! سرنوشت کل بشریت باید توسط قدرتها، نهادها، دولتها و اشخاصی صورت گیرد که سرمایه شخصیتیافته و پاسداران رابطه خرید و فروش نیروی کار و نظام بردگی مزدی هستند. این فاجعه بارترین زنجیری است که سرمایه بر شعور، اراده، نقشآفرینی و کل موجودیت کارگر میبندد. زنجیری که سد راه مبارزه طبقاتی تودههای کارگر است و باید درهم شکسته شود. هیچ چیز برای کارگر، شرمآورتر از آن نیست که عصیان خود علیه مصائب جمهوری اسلامی سرمایهداری را در مرداب تقدیس کورش هخامنشی یا رضاخان پهلوی دفن کند!! این آخرین منزلگاه سقوط انسانی او است. این انحطاط و ذلت به ویژه از این لحاظ نفرت بار است که طبقه کارگر ایران در تمامی طول تاریخ صد ساله خود، بارها ضربات هلاکتآفرین این نوع گمراهه رفتنها و دخیل بستنها را تحمل کرده است. در همه دورهها در حالی که عظیم ترین کارزارها را خلق میکرده است، در هیچ کجا اتکاء به قدرت تاریخساز ضدسرمایهداری خویش را دستور کار مبارزه روزش نساخته است. همه جا زیر بیرق «فرار از بدتر» به چاه «بدترین»ها افتاده است. از گذشتههای دور تاریخ که بگذریم همین چهل سال پیش برای رهائی از فشار کشنده استثمار و فقر و زندان و اعدام سرمایهداری، دست به کار بردن رژیم سلطنتی این نظام و آوردن رژیم دینی سرمایه شده است و امروز در هراس و وحشت از آنچه جمهوری اسلامی بر سرش آورده است شعار رضاشاه، رضاشاه سر میدهد و بحث در باره جنازه این دژخیم را نقل محفل خود میسازد!! باورش سخت است اما اتفاق افتاده است. واقعیت زشت و چندش آوری که هر کارگر دارای حداقل شناخت و آگاهی باید به مبارزه بسیار جدی با آن برخیزد. اعتراض ما به دل بستن کارگران به موجوداتی مانند رضاخان، محمدرضا شاه، خمینی، اصول گرایان، اصلاح طلبان، سلطنت پرستان، جمهوری خواهان و نوع اینها، اعتراض به بنیاد تقدس چهرهها، دنبال این و آن ناجی بودن و توسل به نیروهای بالای سر خویش است. برای لحظهای به این فکر کنیم که کارگر، فردی از طبقه کارگر، طبقهای که کلید هستی کل سرمایهداری را در کل جهان در دستان خود دارد، طبقهای که خالق کل سرمایهها، ثروتها و امکانات موجود دنیا است برای هر میلیمتر کاستن از فشار مرگبار گرسنگی خود و تقلیل هر میزان سرکوب خونبار آوار بر سر خود مدام از دست بوسی یک شخصیت، یک حزب، یک سلطان یا هر کارگزار سرمایه به پای بوسی شخصیتی دیگر از قماش همان موجودات سقوط کند. چرا این کارگر و این طبقه کارگر نباید به قدرت خود رجوع کند. چرا نباید این قدرت را به صورت سازمان یافته، شورائی، سراسری و سرمایه ستیز وارد میدان کند؟ بحث ما سرزنش کارگر به خاطر آویختن او به جسد رضاخان دژخیم نیست. سخن این است که هر نوع و هر میزان تغییر در وضعیت روز و سرنوشت زندگی ما در گرو به صف نمودن شورائی و سراسری قدرت مبارزه طبقاتی خویش است. باید طومار نخبهسازی، چهره آفرینی، قهرمان سالاری و کیش شخصیت را برای همیشه جمع کنیم. این کاری است که تاریخ، رسالت انجامش را به عهده ما توده های کارگر نهاده است و بدون آن هیچ سخنی از هیچ میزان آزادی و حقوق واقعی انسانی در میان نخواهد بود. جا به جا نمودن چهرهها حتی اگر تعویض انسان ستیزترین تزارها با بشردوست ترین لنینها باشد، باز هم علاج هیچ دردی نیست. کل حرف ما این است که به قدرت تاریخساز طبقاتی و سرمایه ستیز تودههای عظیم طبقه خود اتکاء کنیم.
کارگران ضد سرمایهداری
اردیبهشت 97