با جسمی خسته و فرسوده از فشار دیسک کمر، آرتروز گردن، واریس پاها و آلرژی ناشی از حساسیت به مواد شیمایی که همگی هدیه سرمایه داری، به ویژه در دهه شصت است. دورانی که کار در کارخانه کفش زریبار فرسودگی های فراوان جانم را تکمیل می کرد. همه آن دوره های سخت را پشت سر نهادم، کار کردم و بر سرمایه های سرمایه داران افزدوم. سرمایه های آنها را انبوه تر و خود را فرسوده تر و هلاک تر ساختم. به سن پیری رسیدم و بازنشسته شدم اما مستمری محقر بازنشستگی جواب هزینه های خانواده چهار نفره ام را نمی دهد. بالاجبار در گوشه ای از شهر یک دکه میوه فروشی راه انداخته ام تا شاید لقمه ای نان به شکم گرسنه فرزندانم برسانم. منظورم نوشتن بیوگرافی نبود. خواستم بگویم که یک کارگرم، عمری برای سرمایه داران سرمایه آفریدم و حال در سن کهولت و فرتوتی باز هم باید کار کنم.
به میدان بار سنندج می روم تا از نزدیک درد ورنج و مشکلات بیش از 250 همزنجیر کارگر در این میدان را شاهد باشم. شاید در نگاه اول اغراق به نظر اید ولی واقعیت این است که اینجا تفاوت چندانی با اردوگاه کار اجباری نازی ها در 1933 ندارد. این کارگران از ابتدایی ترین حق و حقوق محروم هستند. جزء فراموش شدگان واقعی جامعه اند. دربدترین و مرگبارترین شرایط استثمار می شوند. شاق ترین کارها را انجام می دهند. کمترین مزدها را دریافت می دارند. گرسنه اند و قادر به تأمین مایحتاج اولیه معیشتی خویش نمی باشند.
به نزدیک چند نفر از کارگران قدیمی تر می روم تا در رابطه با مشکلات، ساعات کار، بیمه و غیره توضیحاتی بدهند! یکی از آنها با چهره ای گشاده و خشمی فرو خورده جواب داد: آقای عزیز داری از چی حرف میزنی، بر پدرت رحمت خیلی از ما بیش از 28 سال است در این میدان بار مشغول کاریم. باور کنید شب و روزمان یکسان است خستگی همیشه آزارمان می دهد، نه امیدی به اینده، نه تفریحی، نه مسافرتی، خانواده هایمان می گویند آخر این هم شد زندگی؟ کارگر دیگری با لبخند میگوید والله فکر کنم باید بگم خوش به حال اون کسی که زود تر اعلامیه اش را چاپ می کنند. یکی دیگرشان می گوید درد و رنج همه ما کارگران یکی هست. ما کارگران این میدان بار، چون اکثرا از مناطق حاشیه شهر سنندج هستیم باید ار ساعت یک و نیم نصف شب به محل میدان بار حرکت کنیم چون در آن نصف شب گیر آوردن ماشین مشکل است و اگر هم پیدا کنیم کرایه را دوبرابر ازمان می گیرند. به همین دلیل بلا استثناء باید ساعت دو و نیم صبح در محل حضور یابیم تا بار ماشین های سنگین را تخلیه و یا در ماشین های باری کوچکتر بچینیم. وزن هر جعبه و یا کیسه از بیست کیلو گرم بستگی به نوع جنس تا 50 کیلو گرم می رسد و این کار انقدر تکراری و سخت هست که قویترین آدمها را هم بعد از چند روز از پای در می اورد و راستش را بخوای همگی این کارگران دچار دیسک کمر، گردن، فتق و بیماری ها و ناتوانی های دیگر جسمی شده اند. حتی ساعات کار ما در فصلهای گرم سال یعنی فصل سبزیجات به بیش از 19 ساعت در شبانه روز می رسد. ما کارگران به هیچ عنوان تحت پوشش بیمه های سازمان تامین اجتماعی نیستم و از همان دستمزدهای چندین مرتبه پائین تر از خط فقر هم که توسط سازمان تامین اجتماعی تعیین شده است خبری نیست. دستمزد ما بستگی به میزان درصدی دارد که در قبال بار زدن هر جعبه و کیسه می گیریم. کل دستمزد ما همین است!! مبلغ بسیار ناچیزی که نه تنها کفاف زندگی نمی دهد، بلکه حتی اجاره منزل وهزینه تحصیل بچه ها و آب و برق هم نمی شود. زندگی ما کارگران در میدان بار از مرگ تدریجی به مرگ زود هنگام رسیده است. به جان عزیزتان قسم آن تابلویی که جلو میدان بار وجود دارد هفته ای نیست که مرگ خود و خانواده هایمان را انعکاس ندهد اما کو گوش شنوا؟ کو درمانگر ؟؟؟؟
به گفته این کارگران تا حالا حتی یه بازرس از اداره کار نیامده است به میدان بار و با کارگران صحبت کند و یا کارفرمایی را موظف سازد که طبق همان ضوابط اداره کار خودشان با کارگران رفتار کند. کارفرمایان زالو صفت از هر کارگری که در یک بنگاه تره بار مشغول کار شود قبل از هر چیز انواع سفته ها و تعهدها را می گیرند. شرط کار کردن او این است که در قبال کل جنایات و بربریت های صاحبان سرمایه دم فرو بندد، اعتراض نکند و سکوت مطلق اختیار نماید. از مجموع این 250 نفر تنها 25 درصد با هزینه خودشان و تحمل هزارو یک مشکل، از نوعی بیمه برخوردارند. اشتباه نگیرید! اینجا میدان بار سنندج است !! تفاوت اسرای اردوگاه 1933 نازی ها با 250 کارگر میدان بار سنندج 2018 فقط در تعداد نفرین شدگان است!!!!!
عبدالله خانی
آذر- 1397