در شروع بحث لازم است از دوست عزیز کارگری که او را نمی شناسیم، «پیمان شجیراتی» کارگر سابق فولاد اهواز، به خاطر انتشار «روایتی از دو سال سازماندهی و مبارزه کارگری در گروه ملی فولاد» تشکر کنیم. ما کارنامه پیکار کارگران در این سالها را دنبال نموده ایم، اما «کتابچه» ایشان با توجه به حضور مستقیم وی در سیر رخدادها اعتبار و سندیت خاص خود را دارا است. در نقل حوادث به همین سند رجوع کرده ایم.

«فولاد اهواز» در سالهای پیش از قیام بهمن 57 در زمره قطب های مهم صنعتی ایران یا حتی خاورمیانه بود و حدود 10 هزار کارگر را استثمار می نمود. در فاصله قیام تا سال 1389 تحت مالکیت دولت اسلامی سرمایه داری قرار داشت. در همین سال به سرمایه دار صدرنشین مافیای سه تریلیون تومانی واگذار گردید. جدال میان باندهای هار رقیب در درون بورژوازی بر سر سهام مالکیت، سود، قدرت و حاکمیت سرمایه چرخه تولید این غول بزرگ صنعتی را در کلاف خود پیچید. مجتمع فولاد، تیول سرمایه داران قاضی و مسلط بر قوه قضائیه شد. چندین هزار کارگر شب و روز در چند شیفت متوالی کار کردند، حاصل کارشان به صورت انواع فراورده های فولاد راهی بازارهای داخلی یا خارجی شد، اما هیچ ریالی دستمزد به هیچ کارگری پرداخت نگردید. این وضع 7 ماه تمام ادامه یافت. کار بدون هیچ مزد که از سال ها پیش توسط وحوش اسلامی بورژوازی در وسیع ترین سطح بر توده های کارگرتحمیل شده بود در اینجا نیز لباس واقعیت پوشید. سرمایه چنین نمود اما سؤال اساسی آنست که کارگران چه کردند و چه واکنشی نشان دادند؟

پاسخ بسیار آزار دهنده است. کارگران زیر آوار فقر، فلاکت، گرسنگی، بدهکاری، ویرانی های جنگ جنایتکارانه بورژوازی یا تمامی بدبختی های دیگر مولود سرمایه داری فرسودند، امروز و فردا نمودند و چشم به راه رحمت صاحبان سرمایه منتظر ماندند!! هفت ماه تمام شبانه روز کار کردند، هیچ ریالی دریافت ننمودند و دست به هیچ اعتراضی نزدند. کودکانشان در آتش فقر و حقارت پرپر گردیدند، صاحبان مستغلات به خاطر تأخیر در دریافت اجاره بهای کومه مسکونی، آنان را آواره و بی آشیان ساختند. همه اینها رخ داد و در این وسط تنها واکنش و ابراز وجودشان این شد که در محل شرکت اجتماع کنند، خواستار پرداخت دستمزد شوند، از عمله و اکره سرمایه بشنوند که باید صبر نمایند، به شنیدن همین وعده سرخرمن اکتفاء کنند و هر عصر دست خالی، گنگ و لال به سوی افراد گرسنه، بیمار، مفلوک و چشم به راه درون خانه باز گردند!! کارگران هفت ماه تمام این وضع را ادامه دادند. آنها در شرایطی این وضعیت استیصال آمیز را تحمل می کردند که فقط یک قلم، بیش از 870 میلیارد تومان سرمایه شرکت، در حساب شخصی سرمایه دار رئیس قوه قضائیه برای شخص وی و شرکا، سرمایه و سود می زاد. این صحنه را آن چنان که هست با همه جزئیات پیش روی خود مجسم سازیم. چندین هزار کارگر سال ها پیش از آن، پشت سر یک بخش هار بورژوازی علیه بخش هار دیگر این طبقه قیام کرده اند. رژیمی را سرنگون و رژیم دیگر را مستقر نموده اند، در طول بیش از سه دهه، بدون هیچ وقفه، در سنگر درنده ترین وحوش سرمایه دار علیه رقبای داخلی یا بین المللی این وحوش جنگیده اند، در همه این مدت کشته می شدند یا می کشتند، بند بند زندگی آنها، آتش و خون، تل اجساد، شعله های قهر بوده است، همه را در خدمت دشمنان طبقاتی خود، علیه خود و علیه کل طبقه خود انجام داده اند اما برای خارج ساختن بهای نیروی کار شبه رایگان خویش از چنگال خونخواران سرمایه دار، هفت ماه تمام، ذلیل، زبون، فرومانده و مستأصل دست به هیچ اقدامی نمی زنند، نه فقط هیچ حادثه ای نمی آفرینند که باز هم برای سرمایه داران کار می کنند و سود و سرمایه افزونتر تولید می نمایند!! شکی نیست که لشکر پرسش ها ذهن را اشغال می کند یا حداقل باید چنین باشد اما عجالتا سیر حوادث را دنبال کنیم. کارگران پس از هفت ماه صبر و انتظار سرانجام زیر شلاق گرسنگی، برهنگی، فقر، بدهکاری، ذلت و حقارت تصمیم به چاره گری گرفتند. به جنب و جوش افتادند و برای توسل به آستان استاندار درمقابل استانداری اجتماع کردند!! کل خواستشان در اعتراض به حضور نماینده دادستانی در گروه صنعتی فولاد، تعیین شکل مالکیت مجتمع!! و پرداخت مزدهای معوقه خلاصه شد!! اقدامی که طبیعتا و قهرا نه فقط هیچ نتیجه ای نداشت بلکه حتی هیچ کارمند استانداری را هم وادار به جستجو در باره چند و چون ماجرا نکرد.

گام بعدی تلاش کارگران آن شد که به امام جماعت شهر اهواز دخیل بندند!! برای این کار 30 نفر را از میان خود انتخاب نمودند که چه کنند؟!! که این نمایندگان شرفیاب حضور امام جمعه شوند و در محضر وی بساط دادخواهی پهن کنند!! تصورش سخت است که خالقان واقعی کل سرمایه ها، قدرت ها و حاکمیت ها تا این سطح به ذلت افتند، اما افتادند و جواب نماینده ولی فقیه سرمایه نیز به اندازه کافی بر زبونی آنان افزود. به آنها گفته شد که نقش امام جماعت، ارشادی است!!، باید کاخ اربابان تصمیم و اجرا را دق الباب کنند!!. دراینجاست که کارگران علی الظاهر، کورمال، کورمال به خود می آیند، عزم جزم می کنند تا شاید بارقه ای هر چند ضعیف و بی تأثیر از قدرت خود را به نمایش بگذارند. تعدادی از آنها در شور و مشورت با هم، توافق می کنند که مبادی ورود مجتمع را بر روی رؤسا وعمال سرمایه سد سازند. هیچ مدیر، مشاور یا پاکار سرمایه داران وارد کارخانه نشود و توده کارگر با جمعیت عظیم خود در مقابل درب های ورودی شرکت دست به تشکیل اجتماع زنند. کارگران پس از هفت ماه کار بدون هیچ مزد و تحمل تمامی بدبختی ها و مصیبت ها بالاخره این گام را بر می دارند. برای انجام این کار برنامه ریزی می کنند، در درون خود نوعی سازماندهی به وجود می آورند، یک کانال تلگرامی برای اطلاع رسانی به همدیگر و گزارش نتیجه فعالیت ها ایجاد می نمایند. اقداماتی که در جای خود و به صورت پاره وار و گسسته حائز اعتبارند. دور نخست اعتصاب چند روز به طول انجامید، سرمایه داران و دولت آنها ازهمه سو به تکاپو افتادند، حتی دفتر شورای امنیت ملی و عمال خامنه ای واکنش نشان دادند. همه آنها دلواپس و آشفته تصمیم گرفتند که مالکیت شرکت را به بانک ملی واگذار نمایند و از هفت ماه، دستمزدهای معوقه فقط سه ماه آن را پرداخت کنند. کارگران به همین حد رضایت دادند، با احساس پیروزی به سر کار باز گشتند!! و چرخ تولید سرمایه را در سراسر شرکت به کار انداختند!! مبارزات پس از مدت کوتاهی قهرا از سر گرفته شد، چند هزار کارگر فولاد کوشیدند تا اعتراضات خویش را بیشتر و بیشتر خیابانی سازند، خواسته های خود را وسیع تر به گوش ساکنان شهر برسانند. در مقطعی از کارزار شعار حمایت از مبارزات همزنجیران هفت تپه ای خویش سر دهند، در حل مشکلات امنیتی پیشبرد اعتصاب گام هائی به جلو بردارند، اما آنها در همه این سالها، در هر دور اعتصابات،   کاستی های بنیادی، رویکرد کاملا رفرمیستی، فرار از جهتگیری رادیکال ضد سرمایه داری و پاشنه آشیل های مهلک خود را حفظ کردند. بحث ما نیز دقیقا حول همین ضعف های اساسی و گمراهه رفتن های فرساینده است. واقعیاتی که سرنوشت سازترین سؤالات مربوط به تاریخ و هست و نیست جنبش کارگری را در ذهن و شعور ما آژیر می کشند. پرسش هائی که هر گونه بی تفاوتی یا کم رغبتی در کندوکاو پاسخ آن ها از سوی فعالان این جنبش می تواند گواه فرار کامل و عامدانه از پویه پیکار واقعی طبقاتی باشد. سؤالات به اختصار اینها هستند.

1. چرا کارگران هفت ماه تمام بدون دریافت هیچ مزد به کار ادامه دادند؟!، چرا در این مدت فشار فقر، فلاکت، گرسنگی، بیخانمانی ناشی از نداشتن اجاره بهای کومه مسکونی، بی آبی، بی برقی، نداشتن هزینه دارو، درمان و شهریه مدارس کودکان یا بلیه های دیگر را تحمل کردند ، سر کار حاضر شدند، برای سرمایه داران سود و سرمایه تولید نمودند، چرا چرخ تولید را از چرخش باز نداشتند؟!! دست به اعتصاب نزدند؟!! چرا بر روی قدرت پیکار خود به طور کامل خط کشیدند، چرا حتی از هر میزان رجوع به تجربه کارگران هفت تپه و درس آموزی از مبارزات این نزدیک ترین همزنجیران دریغ ورزیدند؟!! چرا جاده های تجاری سرمایه در اهواز و خوزستان را دچار انسداد ننمودند، چرا راه اهن سراسری شمال و جنوب را به ورطه اخلال نیانداختند، چرا این نوع قدرت نمائی ها را سلاح دست خود برای تحمیل خواسته های خویش بر بورژوازی نکردند؟!!

2. چرا پس از هفت ماه سکوت رقت بار، زمانی که زیر فشار بمباران فقر، گرسنگی، بدهکاری، آوارگی و سبعیت سرمایه، آخرین بارقه های امید به زنده ماندن را از دست می دادند، تازه لنگان، لنگان راه زیارت امامزاده استانداری، دق الباب مسجد یا توسل به امام جمعه سرمایه داری را پیش گرفتند!! چرا برای حل معضل خویش!! به نهادهای اختاپوسی سرکوب فیزیکی و فکری سرمایه، به دستگاههای قهر همان طبقه و نظام بانی کل این مصیبت ها آویختند؟!! چرا این چنین مفلوک و مستأصل بر روی کل قدرت، اعتبار، عزت، حیثیت و نقش عظیم تاریخساز خود پل بستند تا بر فراز این پل ننگ آگین، بوسه بر دست اربابان استثمار و حاکمیت و بربریت سرمایه داری زنند؟!!

3. چرا حتی در پی آغاز اعتصاب، در حالی که خود را نیازمند حمایت می بینند، به همه جا می آویزند، به خیلی جاها روی می آرند، اما یک راه را اصلا پیش نمی گیرند، راه مراکز کار را، راه استمداد از همزنجیران را، راه تلاش برای جلب پشتیبانی توده های طبقه خویش در مناطق مختلف ایران را؟! چرا درمیان این همه شور و مشورت، راه حل جوئی، گفتگو، طلب چاره، هیچ پیشنهادی برای جستجوی همرزمی، همسنگری، همدلی دهها میلیون کارگر ایرانی و میلیاردها کارگر دنیا، مطرح نمی گردد؟! چرا هیچ کلامی در این گذر از زبان هیچ کارگری شنیده نمی شود؟!! فراموش نکنیم که خوزستان محل استقرار انبوه کارخانه ها و شرکت های بزرگ صنعتی است. بحث فقط بر سر پالایشگاهها و مؤسسات عظیم نفت و گاز نمی باشد. تنها در شهر اهواز حدود 200 مرکز تولیدی و تجاری بزرگ یا متوسط وجود دارد. اگر به کل خوزستان نگاه کنیم این تعداد بیش از دو برابر خواهد بود. مجتمع عظیم هفت تپه در تمامی طول سالهای بعد از جنگ دولتهای ایران و عراق حتی درهمان دوره جنگ هرسال شاهد وقوع پرخروش ترین اعتصابات بوده است. پرشکوه ترین خیزش های کارگری با حماسی ترین و پرعظمت ترین همصدائی ها و همسنگری ها در این منطقه رخ داده است، همه این واقعیت ها وجود داشته است و حال قریب چهارهزار کارگر یکی از غولهای صنعت فولاد سرمایه داری در همین استان 7 ماه بدون دریافت هیچ ریال کار می کند، می فرساید، به دریوزگی و گدائی می افتد، زیر فشار گرسنگی و فلاکت از پا در می آید، در مقابل کل سبعیت های سرمایه داری خاموش می ماند، هیچ دم در نمی آورد و تازه زمانی که آهنگ اعتراض می کند راه خانه امام جمعه را پیش می گیرد، به استاندار دخیل می بندد، در مقابل هر نهاد سرکوب سرمایه بساط التماس پهن می کند، دنیا را میدان نمایش استیصال خود می سازد و دراین میان تنها کاری که نمی کند و حتی فکر انجامش را نمی نماید طلب حمایت و همرزمی از دهها میلیون توده همزنجیر خویش در ایران و میلیاردها کارگر دیگر در دنیا است. چرا؟ آیا این یک فاجعه عظیم کارگری، انسانی، تاریخی، یک فاجعه موحش در تاریخ مبارزه طبقاتی، تاریخ تکامل جوامع انسانی نیست؟ قطعا هست و چون هست باید پاسخ آن را کاوید، توضیح داد، آفتابی کرد و آن را چراغ راه و سلاح نیرومند خروج از این وضعیت وحشت آلود فاجعه ناک نمود.

4. پس از آنکه کارگران دست به اعتصاب می زنند، به درستی راه ورود صاحبان سرمایه و ایادی یا پاکاران آنها به مجتمع را سد می سازند. خواهان پرداخت مزدهای معوقه می شوند و بلادرنگ این مطالبه را با خواست «تعیین سرنوشت مالکیت کارخانه»!! و اینکه کدام سرمایه دار، کدام باند سرمایه داران یا کدام نهاد دولتی سرمایه صاحب مجتمع باشد، به هم قفل می کنند!! داور تمیز میان مالکان سرمایه یا دولتی و خصوصی بودن مالکیت تراست می شوند!! اما چیزی که به حیطه تاخت اندیشه، میدان آزمون، دائره گفتگو و مشورت یا پیچ و خم راه حل جوئی آنان ره نمی یابد تصرف کارخانه توسط خودشان و برنامه ریزی کار و تولید و تعیین سرنوشت محصول کار با دست خویش است!! در این گذر حتی واکاوی تجربه های سترون و شکست خورده روزهای بعد از قیام بهمن، استخراج درسهای درست از آن اقدامات، به کارگیری سازنده و رادیکال این درس ها در مبارزه روز، اصلا ذهنشان را مشغول نمی کند و به جستجو نمی اندازد!! فکر کردن در باره این کار را در صلاحیت خویش نمی یابند، آن را متعلق به حوزه رؤیاها، شاید هم احلام مخدر و محال می پندارند!! آیا بنیاد این تصور بر واقعیتهای مادی استوار است یا بالعکس از ژرفنای جبرگرائی منحط متافیزیکی می زاید. قاطع و مطمئن اعلام کنیم که به باور ما، کارگران فولاد یا هر کجای دیگر جهنم سرمایه داری حتی زیر مهمیز هولوکاست آفرین دیکتاتوریها، این ظرفیت و امکان را دارند که خود را سراسری، شورائی و ضد کار مزدی سازمان دهند، این کار باید شروع شود و کارگران فولاد می توانستند معماران سربلند این بنا شوند. آنها این ظرفیت را داشتند که خود را شورائی و سرمایه ستیز سازمان دهند، همان ارتباطات و مراودات محکم موجود خویش را سنگ بنای یک جنبش بالنده شورائی ضد بردگی مزدی کنند، بر فراز این شورا بر سر کل همزنجیران در هر نقطه ایران و جهان فریاد زنند که آنها نیز چنین کنند، بیرق شوراهای ضد سرمایه داری افرازند و دست به کار برپائی یک جنبش سراسری طبقاتی آماده پیکار علیه سرمایه شوند. کارگران فولاد می توانستند به سراغ همزنجیران خویش در کشت و صنعت هفت تپه روند، کاری که مدت ها بعد، به دنبال گسترش و انتقال پیکار هفت تپه ای ها به شهر شوش، به گونه ای نمایشی، لفظی، شعاربافانه و توخالی انجام دادند. فراموش نکنیم که آنها گام مهمی برداشته بودند، راه ایجاد نوعی استخوان بندی جنبشی را می رفتند، مشارکت مؤثر آحاد هر چه افزونتر همراهان در پیشبرد پیکار را دستور کار خویش داشتند، چرخیدن روی این محورها اهمیت بنیادی داشت، اما کل اینها زمانی معنی دار می شد و نقش و ارج واقعی طبقاتی پیدا می کرد که پوسته تعلقات تنگ، فرساینده و تباه کننده کارخانه ای را در هم بشکند، از کارخانه ای بودن، «فولادی بودن»، کارگر گروه ملی فولاد بودن خارج شود و راه جنبشی شدن، طبقاتی گردیدن، سراسری شدن پیش گیرد، کارگران می توانستند و بدون تردید این ظرفیت را دارا بودند که در این مسیر قدم بردارند. از درون همان مفصلبندی موجود، برای ابراز وجود طبقاتی به جای گروهی تلاش نمایند. قدرت محدود، شکننده و شکست پذیر کارگاهی را حلقه ای از زنجیره قدرت سراسری طبقه خود کنند. آنها چنین نکردند و هسته اصلی سؤال آنست که چرا آنها این راه را پیش نگرفتند؟!! چرا کل هست و نیست خود را در کارگر فولاد اهواز بودن محصور و مومیائی کردند؟

5. در دیماه 96، حدود یک سال بعد از شروع و ختم اعتصاب کارگران گروه فولاد، صدها هزار نفر ازتوده های کارگر ایران در صد شهر بزرگ و کوچک ازجمله همین شهر اهواز سراسر جهنم سرمایه داری را به لرزه انداختند. کارگران خوزستان در زمره عاصی ترین و پرشورترین بخش این جمعیت میلیونی در حال طغیان بودند. بدون شک چند هزار کارگر فولاد هم در در قلب این شورش قرار داشتند و به آن عظمت و قدرت و اعتبار می بخشیدند. کانون واقعی انفجار، در اینجا هم، فقر و گرسنگی، بی خانمانی و بیکاری، بی داروئی و بدهکاری، کارتن خوابی و گورزیستی و بدبختی های دیگر بود، اما در اینجا پاره ای رخدادها هر چند صوری، متشتت، فاقد بنمایه لازم طبقاتی و ضد سرمایه داری، به هر حال، رنگ و رخساری دیگر داشتند یا به گونه ای متفاوت اتفاق افتادند. کارگران صد شهر بدون سازماندهی رسمی، تشکل علنی، بدون آمر و ناهی بالای سر، همصدا و همراه شدند. یک شورش سراسری راه انداختند، دردهای مشترک را فریاد زدند، رنگها را بی رنگ ساختند، تعلقات کارخانه ای، منطقه ای، گروهی، قومی، دینی را تا حدودی به دور ریختند. از مبرمیت تغییر گفتند و بر طبل قیام کوبیدند. نه فقط به هیچ مرکز قدرتی دخیل نبستند که این مراکز را آماج خشم و قهر قرار دادند، نه تنها از هیچ جناح و مافیای حاکمیت استمداد ننمودند که شعار پایان موضوعیت تمیز میان آنها را سر دادند یا خیلی کارهای دیگر که دستور شورش خود ساختند و انجام آنها را به نمایش گذاشتند. خونمایه پرسش در اینجا آنست که چرا کارگران فولاد و توده های کارگر صد شهر دیگر در درون این شورش، ساده و آسان همراه، همصدا، همرزم و همسنگر می شوند، چرا همگی رجوع به هویت کارخانه ای را دور می اندازند و نقش بازی در جنبش را هویت خود می نمایند، چرا در اینجا دست به چنین کاری می زنند اما همین کارگران صد شهر، صد سال است که نسل بعد از نسل اعتصاب می کنند، تظاهرات می نمایند، به تظاهرات خیابانی می پردازند، خطوط مواصلاتی سرمایه را مسدود می سازند اما در پروسه انجام آن ها، ژرف تر و فاجعه بارتر به هفت پستوی هویت کارخانه ای!!، «صنفی»!! و شغلی خویش پناه می برند، فکر جنبشی شدن، طبقاتی شدن و سراسری گردیدن را از هستی خود جراحی می کنند و برای خروج از این مرداب دست به هیچ کاری نمی زنند؟ ممکن است گفته شود که شورشیان دی ماه 96 غالبا بیکاران بودند و دلیلی برای آویختن به هویت شغلی یا کارخانه ای نمی دیدند، این حرف غلط نیست اما به هیچ وجه پاسخ واقعی پرسش هم نیست. سالیان متمادی است که شاهد اعتراضات و راهپیمائی های بزرگ بیکاران هستیم اما حتی همین کارگران بیکار تا چشم کار کند، در گروه مداری ، «صنف مآبی» و محلی گری غوطه خورده اند، هیچ رغبتی به همپیوندی با مبارزات شاغلان نشان نداده و جهتگیری طبقاتی اتخاذ نکرده اند، این حلقه مشخص پرسش را تکمیل کنیم، توده کارگر صد شهر در شورش دیماه محلی گری و صنف سالاری را دور ریختند، همصدائی نشان دادند، خواست مشترک را فریاد زدند اما باز هم هیچ رویکرد رادیکال طبقاتی و ضد سرمایه داری از خود نشان ندادند، بارقه تلاش برای صف بندی سرمایه ستیز طبقاتی در میان آنها سو، سو نزد، سرمایه آماج خشم و قهر آگاه آنان نشد، همصدائیها طنین شفاف کارگری نیافت، با اینکه همه کارگر بودند در نهایت به جای آنکه رادیکالیسم ضد بردگی مزدی را تقویت کنند، کفه رژیم ستیزی فراطبقاتی را سنگین ساختند، چیز مهمی عاید جنبش کارگری ننمودند، دستاوردی برای این جنبش بر جای ننهادند، حتی بازار کریه، وقیح و چندش زای آلترناتیو فروشی مردارخواران راست و چپ بورژوازی را کساد نساختند. همه اینها، هم تفاوتهای به ظاهر مثبت شورش دیماه درقیاس با اعتصابات محصور شغل مدارانه یا کارخانه ای و هم نقاط ضعف و پاشنه آشیل های اساسی شورش مذکور وجوه مختلف پرسش حاضر ما را تشکیل می دهند. لیستی از چراها در همین جا کنار هم ردیف هستند و همه آنها پاسخ رادیکال طبقاتی و ضد سرمایه داری می خواهند.

سؤالات فراوانند، اما عجالتا حول همین چند پرسش فکر کنیم. این کار را دردمندانه، در عمق زندگی و کار و پیکار توده کارگر با سر بیدار طبقاتی و ضد سرمایه داری انجام دهیم. پاسخ اکثریت غالب فعالان کارگری و کل احزاب، سازمانها یا محافل مدعی رهائی طبقه کارگر به پرسشها برای ما بسیار روشن است. کل اینها مبارزات کارگران فولاد در دوره معین مورد اشاره را بسیار ستودنی، جسورانه حتی درس آموز و منزه از عیب و ایرادهای بنیادی می بینند، بر این باورند که چندهزار کارگر فولادساز ماشین قهر و توحش یک رژیم درنده را به هیچ گرفتند، دست به اعتصاب زدند، به سازماندهی تظاهرات خیابانی پرداختند و بالاخره بخشی از خواسته های خود را محقق کردند. از منظر این طیف وسیع فعالان یا منجیان، توده های کارگر خودشان، به اعتبار توان، ظرفیت، شناخت و قدرت اثرگذاری خویش قرار نیست گامی فراتر از این بردارند!!، آن ها هویتا ناآگاه، صنف گرا، غیرسیاسی، بی تفاوت نسبت به دموکراسی، مدنیت و حقوق بشر، بی بهره از شعور و شناخت کمونیستی، مغز آویز به مطالبات محقر تردیونیونیستی و در یک جمله مشتی «مش رجب» هستند، مرز نهائی میدانداری، نقش بازی و مبارزه آنان همین است که در فولاد انجام دادند و درجاهای دیگر انجام می دهند، سقف پرواز کارگر جماعت این است و هر انتظار دیگری از آنها رؤیابافی است!! طیف فعالان یا منجیان اضافه می کنند که طبقه کارگر تاریخساز است اما به «شرطها و شروطها» و در راس کل شروط وجود حزب بالای سر است!! سکاندار سفینه رهائی یا قطب عالم تغییر نه کارگران، نه «مش رجب ها» که حزب طراز نوین قدیم، حزب انقلابیون حرفه ای، تشکل رهبران، استراتژها، «اسفندیاران مغموم بدون پاشنه آشیل» و دارای خصال فوق کارگری است. هیچ بخش این جماعت اعم ازناجیان یا فعالان ویترین نشین، هیچ کاستی مهمی در پویه کارزار فولادگران نمی بینند، همان گونه که در کلیه مرامنامه ها، برنامه ها، منشورها، اطلاعیه ها، متون استراتژیک یا تاکتیکی خود سوای ستایش، ارجگذاری، تقدیس و تمجید از کارنامه روزمره توده های کارگر و تأکید بر اینکه کارگران باید به آنها آویزند سخن دیگری پیش نمی کشند!!!

صدر و ذیل گفتار ناجیان یا فعالان همنشین و همزانوی منجیان، در باره وضع روز جنبش کارگری، از جمله مبارزات کارگران فولاد یا جاهای دیگر این است. تحلیل، راهبرد و نسخه نویسی آنان چه امروز، چه سرتاسر قرن بیستم نه فقط بازگشای هیچ گره از کارزار طبقاتی کارگران نبوده است که دقیقا و قطعا، یک جزء اساسی و تعیین کننده از کل معضل بوده است. این جماعت همه جا و همه وقت در سوق دادن جنبش کارگری بین المللی به زمینگیری موجود، کار بورژوازی را انجام داده اند و علی رغم عربده های سرکش و کاملا دروغین «کمونیسم»، «کمونیسم» در سنگر سرمایه علیه توده کارگر جنگ کرده اند. سخن، تحلیل، ریشه یابی و آناتومی رویکرد ضد سرمایه داری پیرامون وضع روز طبقه کارگر و جنبش کارگری، درست در نقطه متضاد، ماهیتا متضاد با ناجیان و فعالان ناجی محور قرار دارد. از منظر ما معضل توده های کارگر نه از هستی اجتماعی و طبقاتی آنها که بالعکس از سرمایه، از ژرفنای هستی اجتماعی بورژوازی، همه بخشهای بورژوازی از جمله سوسیال دموکرات، لنینیست و سایر لایه ها و شاخه های آن می توفد. به واقعیتهای مادی و زمینی مبارزه طبقاتی نظر اندازیم.

کل خواست و هدف مبارزه چند میلیارد کارگر دنیا در یک جمله قابل تلخیص است. خواست واحدی که از هستی اجتماعی واحدشان می جوشد، بسیار ساده و عریان می خواهند حاصل کار و تولیدشان به طور کامل صرف معیشت، رفاه، بهبود زندگی و تعالی نامحدود جسمی و فکری آنها گردد. همین و بس! شیوه تولید مسلط در دنیا، نظام سرمایه داری ضد این و سد آهنین سر راه همین خواست زمینی، حیاتی، رهائی بخش و انسانی است. کارگران می خواهند سرنوشت کار و تولیدشان توسط خودشان تعیین گردد. خودشان جمعی و شورائی تصمیم بگیرند که کدام کار را انجام دهند، کدامین کار را ازمیان بردارند و انجام ندهند، چه تولید کنند، چه تولید نکنند، فراورده کار و تولیدشان را چگونه، در کدام حوزه های زندگی مصرف نمایند. ابتدا تا انتهای حرف، خواست و دلیل مبارزه میلیاردها انسان کارگر فقط همین یک موضوع است. آیا این یک خواست عجیب، غریب، بیجا یا غیرقابل تحقق است؟!! مسلما نیست. هیچ فرد دارای شعور آزاد انسانی خواستار آن نمی باشد که شب و روز کار کند، حاصل کارش سرمایه کفتاران زشت سرمایه دار شود و خود و فرزندانش گرسنگی کشند، برهنه مانند، آواره و بی مسکن باشند، از دارو و درمان و آموزش محروم مانند، در فقر و فاقه و قحطی به سر برند، در آتش جنگها خاکستر شوند، در عمق دریاها طعمه حیوانات آبزی گردند. هیچ انسانی چنین نمی خواهد، بالعکس دلباخته آنست که لحظه، لحظه کار و تولیدش، وثیقه تأمین مرفه ترین، بی نیازترین، آزادترین، انسانی ترین و مدرن ترین شکل زندگی او شود. می خواهد برسرنوشت کار، تولید و زندگی خود تسلط یابد. این زلال ترین انتظار آدمی است. کارگران این را می خواهند، اما بنیاد موجودیت و پروسه بازتولید، خودگستری و بقای سرمایه داری بر منکوب نمودن، ریشه کنی و به آتش کشیدن همین خواست شفاف انسانی استوار است. سرمایه داری در حصول این هدف، از شیوه های تولید یا صورت بندیهای اقتصادی – اجتماعی سلف خود، به گونه ای کیفی و فاحش موفق تر بوده است. دلیل ماجرا روشن است. سرمایه با اینکه بخش عظیمی از کار طبقه کارگر را صرف قهر پلیسی و نظامی علیه جنبش کارگری می کند اما این شکل قهر فقط جزء اندکی از ساز و کارهای قدرتش را تشکیل می دهد. جبر و قهر اقتصادی نیز در همان حال که شیرازه اصلی تسلط و استقرار سرمایه است اما به آن بسنده نمی نماید. دامنه سرکوب سرمایه داری بسیار فراتر از اینها است. قتل عام شعور کارگران، مهندسی افکار آنها و به ویژه ورود رمزآمیز به فرایند مبارزه طبقاتی توده های کارگر سلاحی است که سرمایه بیش از همه سلاحهای دیگر برای زمینگیرسازی، فرسودن و نابودساختن جنبش کارگری ازآن سود جسته و می جوید. سرمایه تلاش داشته و دارد که نیازهای ارزش افزائی و بقای خود را تار و پود شعورکارگران سازد، در طول قرن بیستم با موفقیت چنین نمود، پروسه پیکار توده های کارگر را در گورستان دموکراسی، مدنیت، «انتخابات آزاد»!!، پارلمانتاریسم، «حق تشکل»!! «آزادی بیان»!! سندیکالیسم، اتحادیه گرائی و نوع این ها دفن نمود، به این ها نیز اکتفا نکرد، رهبری «مبارزه طبقاتی» کارگران!! را به دست گرفت!! درفش سرخ «سرمایه ستیزی» و «کمونیسم» آنها را به غارت برد!!! نقش رهبر ضد سرمایه داری کارگران را بازی کرد!! اگر نظام بردگی مزدی تا امروز باقی مانده است به یمن کاربرد کل این سلاحها است. سرمایه از آغاز به توده کارگر القاء نمود که فروشنده نیروی کار است و باید کل زندگی، زنده بودن، زنده ماندنش را دراین چهارچوب جستجو نماید، محدود، بیند، اندیشه نماید و بالا یا پایین کند. هر نوع بهبود، راه حل تغییر، دگرگونی بنیادی یا حتی انقلاب برای رهائی را در همین فراخنا محصور انگارد. این نفیر ذاتی سرمایه است و این پیام نفرت بار را فقط سرمایه داران، دولتمردان، متفکران ، رژیم های سیاسی و نهادهای رسمی شستشوی مغزی این نظام در زمین شناخت، اندیشه و شعور کارگران کشت نکردند، عین همین پیام توسط سوسیال دموکراسی، احزاب لنینی و کل بورژوازی چپ نما نیز در گوش توده کارگر ساز شد. کل اینها از مدافعان نظام بردگی مزدی تا جنگ آوران سرخپوش مدعی ضدیت با این نظام!! تا مصلحان مسیحانفس داعیه دار رفع و نفی آن، همه و همه، ناهمراه، متخاصم، اما همساز همین را خورد توده های کارگر دادند، «صلیب و سرنیزه و تسبیح یک کار کردند»، سرنگونی طلبی فراطبقاتی فاقد هر میزان بار ضد سرمایه داری همان بلا را بر سر جنبش کارگری آورد که پارلمانتاریسم، سندیکالیسم یا هر گمراهه دیگر آورد. محصول مشترک کارکرد کل آنها وقوع عظیم ترین فاجعه انسانی در تاریخ شد. این فاجعه که توده های کارگر دنیا مبارزه واقعی برای نابودی سرمایه داری را از یاد برده اند و برای یادآوری عینی و طبقاتی آن راه بسیار دشواری در پیش روی دارند. کارگران خود را یک طبقه نمی بینند!!، ستادهای همگن، هم جوش و هم خروش یک ارتش و جنبش تلقی نمی کنند!!، سرنوشت پیکارشان را در گره با هم نمی یابند!!، خود را خالقان واقعی کل سرمایه ها، قدرت ها، حاکمیت به حساب نمی آرند!!، کار خود را متعلق به خود نمی دانند!!، محصول کارشان را از آن خویش تصور نمی کنند!!، تعیین سرنوشت کار و تولیدشان را حق انسانی، مفروض و بدیهی خود نمی پندارند!! آگاهی به این امور و واقعیت ها را آگاهی طبقاتی ضد سرمایه داری نمی انگارند!! با همه اینها احساس بیگانگی می کنند، کل این مسائل حیاتی، بنیادی و سرنوشتی را مشغله مکتب بانان، ایدئولوگ ها، منجیان، ورجاوندان می بینند. سرمایه، حاکمان، سیاست پردازان، اقتصاددانان، متفکران، نظریه پردازان سرمایه با توده کارگر چنین می نمایند، اما کل اینها فقط یک روی فاجعه است. رویه دیگرش از این بهتر نیست و شاید هم بدتر است. بورژوازی زیر بیرق اپوزیسیون، با درفش دروغین و مسروقه «کمونیسم»، یا سرمایه ستیزی!!، با پرچم سوسیال دموکراسی، لنینیسم و همه ایسم ها، ایدئولوژی ها و مرام های دیگر، تا ژرفنای مبارزه طبقاتی توده های کارگر پیش می تازد، این مبارزه را به تمام و کمال تسخیر می کند، رهبری آن را به دست می گیرد، از بنمایه خود تهی می سازد، از بستر واقعی خود خارج می گرداند، همه چیزش را مسخ، وارونه و منجمد می سازد، بر سر آن درست همان می ارد که بر سر مبارزات کارگران گروه صنعتی فولاد و بر سر کل جنبش کارگری جهانی آورده است. ما با این وضع رو به رو رو هستیم و درست بر سینه سای فرساینده و نفرت آگین همین وضعیت بخش دوم بورژوازی، بخش چپ نما،«کمونیست»!!!، «رهائی آفرین»!!! آن را تماشا می کنیم که اگر چه انحطاط انفجارآمیز سرمایه به ورطه انقراضش رانده است اما باز هم شاد و سرفراز برای آنچه کارگران انجام می دهند کف می زند، زبان به ستایش می گشاید، چکامه می سراید و تقدیس می کند!!!. این بخش بورژوازی در تحمیل کل فاجعه تاریخی و انسانی موجود بر توده های کارگر دنیا شریک شده است تا از این طریق و در ازای آن سهمی در مالکیت، قدرت و حاکمیت سرمایه به دست آرد. عملا شکست خورده است، سرمایه خود بر سینه او دست رد کوبیده است، رقبایش را برای برنامه ریزی نظم خود ترجیح داده است!! او را به ورطه اضمحلال و انقراض کشانده است اما این بخش باز هم دست بردار نیست، از درون ویرانه های پوشالی و محقر باقی مانده از اعصار پیش بر سر کارگران نعره می زند که همچنان مشغول صنف بازی باشند، مزد بیشتر خواهند، افزایش مزدشان را به نرخ تورم گره زنند، مبارزه قانونی کنند، خواستار حق اعتصاب شوند، بیرق آزادی بیان افرازند، برای تحقق تمامی این مطالبات در آستان قدرت سرمایه بست بنشینند، به امامزاده های این نظام دخیل بندند، خود را مشتی مش رجب پندارند، مفلوک و ذلیل بینند، برای دنیای خود به سندیکاسازی روی آرند و برای عاقبت خویش به حزب بالای سر، حزبی که از سالیان متمادی پیش به تاریخ پیوسته است، به شبح موهوم بازمانده از احزاب امیدوار ماند!!! «آن که می خندد خبر تلخ را نشنیده است» ما به طور واقعی درچنین شرایط و عصری هستیم. آیا این شرایط یأس آور و نومید کننده است؟!! اصلا چنین نیست. «عمر مردارخوران کوتاه است» خیلی هم کوتاه است. سرمایه داری نمی چرخد و هر روز بیش از روز پیش به سوی انفجار می رود. رفرمیسم در همه شکل های راست و چپ خود دیری است به پایان راه رسیده است. طبقه کارگر جهانی هیچ چاره ای ندارد جز اینکه بر گورستان خود زلزله اندازد، با قامت رادیکال ضد سرمایه داری از قبرها بیرون آید، طومار بهای نیروی کار و پیوند زدن مزد با نرخ تورم!!، آویختن به «طرح طبقه بندی مشاغل»!! مطالبه «حق اعتصاب، آزادی بیان، تظاهرات و انتخابات»!!!، خواست جدائی دین از دولت!!! طلب رفع تبعیضات جنسی از نظام بردگی مزدی، غائله خصوصی بودن یا دولتی بودن سرمایه، انتظار حل معضلات زیست محیطی از بورژوازی!! دخیل بستن به دموکراسی و مدنیت و حقوق بشر و صلح سرمایه یا لیست طولانی این به اصطلاح مطالبات را برای همیشه از پرونده پیکار جاری خود خارج سازد. به جای همه این ها همان خواست اساسی یک جمله ای خود را شیرازه و بنیاد جنگ روز خود سازد. اینکه ساده و عریان می خواهد حاصل کار و تولیدش به طور کامل صرف معیشت، رفاه، بهبود زندگی و تعالی نامحدود جسمی و فکری او گردد. می خواهد سرنوشت کار و تولیدش توسط خودش تعیین شود.

خواست واقعی و حیاتی او این است و برای تحقق آن فقط یک راه را پیش می گیرد، خود را شورائی، ضد سرمایه داری و سراسری سازمان می دهد، جنبشی متشکل از همه یا غالب آحاد طبقه اش بر پا می سازد، با قدرت این جنبش به جنگ سرمایه می رود. متناسب با حجم و ظرفیت و ابعاد توفش این قدرت بورژوازی را از تسلط بر محصول کارش، از تسلط بر سرنوشت کار و تولیدش، تسلط بر زندگی خود به عقب می راند. نظم تولید و قدرت و حاکمیت و مدنیت و حقوق و همه چیز سرمایه را بر هم می ریزد. مراکز کار و تولیدش را از چنگال بورژوازی خارج می کند. هر گام این تصرف و خارج سازی را سنگری توفانی از جبهه جنگ طبقاتی علیه بنیاد موجودیت سرمایه داری می سازد. جنبش کارگری راهی جز این ندارد و صد البته که هر قدم این جنبش معماری بنای قدرت آتی او در قعر جهنم روز سرمایه داری و گامی در راه آماده سازی خود برای برپائی جامعه ای رها شده از بردگی مزدی، دولت، طبقات و استثمار و ستم طبقاتی است. در انتهای بحث باز هم از دوست کارگر نویسنده «روایتی از دو سال سازماندهی و مبارزه کارگری در گروه ملی فولاد» تشکر می کنیم و همزمان صمیمانه و همرزمانه از وی می خواهیم تا او هم با همزنجیران خویش در فولاد از این سخن ها گوید، آنها را شایسته این میدان داری ها و تاریخسازی ها بیند، آنها را بسیار عظیم تر از آنچه در این گزارش دیده است به نظر آرد و نقشی بسیار فراتر از اینها برایشان قائل باشد.

کارگران ضد سرمایه داری

آبان ماه 1398

اهواز