آثار و تالیفات مارکس کتب اقتصادی نیست، متون جامعه شناختی نیست، رسالههای فلسفی نمی باشد، کالبدشکافی رادیکال و کارگری سرمایه داری است. مارکس زمانی که به رابطه خرید و فروش نیروی کار نظر میکند، جدائی انسان از کار و محصول کارش، روند سقوط کامل او از هر گونه حق دخالت در تعیین سرنوشت کار و تولید و زندگی خویش را واکاوی می نماید. کاربرد ضد بشری علوم و فنون توسط بورژوازی در جهت گسترش هرچه بیشتر ارزش افزائی سرمایه و ویرانسازی محیط زندگی و سلامت انسان را به نمایش می گذارد. صریح و آشکار نشان می دهد که در جهنم بردگی مزدی، دولت، سیاست، مدنیت، حقوق، افکار و اخلاق مسلط، همگی جلوه های اجتماعی سرمایه اند. دموکراسی، آزادی، مدنیت، حقوق و انتخاب آزاد، بی بنیاد، دروغین و پوشالی است. تالیفات مارکس مشعل پرفروغ جنبشی بود که می خواست یک قدرت آگاه و سراسری، علیه استثمار طبقاتی، علیه حقوق، سیاست و ایدئولوژی پاسدار شیوه تولید سرمایه داری بر پا دارد. نوشته های مارکس در دل مبارزات روزمره و همه جا جاری کارگران، مانیفست توده کارگر در سنگر جنگ علیه سرمایه بود.
با خروج جنبش کارگری دنیا از ریل جنگ ضد کار مزدی و سقوط این جنبش به پیاده نظام پارلمانتاریسم، رفرمیسم اتحادیه ای، رفرمیسم چپ نمای لنینی، ضد امپریالیسم خلقی، با برافراشتن پرچم جایگزینی شکلی از سرمایهداری با شکل دیگر، آموخته ها و یافته های مارکس از جریان مبارزات کارگران جهان محو شد.
هم اینک از یکسو آثار مارکس، کتب مقدس پیروان مذهب «سوسیالیسم علمی» است که تفسیر و کسب اجتهاد در آنها صلاحیت نخبگان حزبی و چپ دانشگاهی، آن هم در خدمت توجیه کاپیتالیسم، پارلمانتاریسم، سندیکالیسم، و تحزب بالای سر طبقه کارگر است. از سوی دیگر دنیای سرمایهداری مالامال از انستیتوها و رشته های دانشگاهی تدریس «مارکسیسم» است که امر رهائی انسان را به تراوشات فکری فلسفی و علمی این مراکز محول می کند!!. رهائی انسان نه کار فیلسوفان و نظریه پردازان که امر کارگران عاصی از استثمار سرمایه است. کمونیسم نه منظومهای از اندیشه، اعتقاد و فلسفه، که جنبش ضد کارمزدی توده های کارگر است.
«چپ» مارکس را « اندیشمند طبقات بالا» معرفی می کند. عدهای معتقدند که گویا مارکس از دل مباحث نظری و فلسفی خود، طبقه کارگر و نقش تاریخی اش را کشف نموده است!! عده ای دیگر روی نمودن او به محافل کارگری در فرانسه و آمیختن وی با کارگران را دلیل توجه به نقش تاریخساز طبقه کارگر دانسته اند.!! حقیقت ماجرا هیچکدام این دو نبوده است. مارکس انسانی از جمعیت بسیار انبوه انسان هائی بود که کلیه مصائب جامعه طبقاتی بر زندگی و فکر و همه چیز آنان سنگینی می کرد. چرا مارکس را باید انسانی غیرکارگر دانست؟ مگر توده های کارگر چه داشتند که مارکس نداشت؟ مگر نه این بود که همه جا را زیر پا می نهاد تا نیروی کارش را بفروشد اما سرمایه داران و دولت های سرمایه داری خرید نیروی کارش را ممنوع اعلام کرده بودند؟ مگر فشار گرسنگی گلوی او و خانوادهاش را نمی فشرد؟ مگر شمار کودکانش که به دلیل گرسنگی جان دادند از تعداد فرزندان قربانی خانواده های کارگری کمتر بود؟ مگر در گروگذاری اثاث خانه اش برای لقمه ای نان از سایر همزنجیرانش وضعیت بهتری داشت؟ در تحمل دیکتاتوری و توحش و آوارگی و تبعید هم که حدیث زندگی او بر همگان روشن است.
چپی که یا از متفکرین طبقات بالا است و یا اگر هم نیست خود را ریزه خوار این افاضل می بیند، چپی که با مبارزه ضد سرمایه داری این طبقه بیگانه است، چپی که می خواهد جنبش کارگری را سکوی قدرت خود کند، به کارگران اعلام می کند که مارکس از آنان نیست!! از نظر چپ، کارگران ظرفیت فکر کردن، آگاه شدن، ضد کار مزدی گردیدن و مبارزه علیه نظام سرمایه داری را ندارند، آخرین برد ظرفیت آنان در سندیکاسازی و تکدی مزد بیشتر از سرمایه داران خلاصه می گردد. کارگران برای کسب هر مقدار شناخت و آگاهی و یافتن راه مبارزه باید حتماً به افاضل حزبی و به نسخه پیچی های اینان بیاویزند. دلیل اصرار چپ بر اندیشمند طبقات بالا خواندن مارکس از اینجا نشأت می گیرد. در این گذر توضیح یک نکته، ضروری است. مارکس مطلقا و به هیچ نحو در زمره این جماعت نیست. مارکس انسانی از عمق زندگی ما، از جنس ما، آگاه ترین انسان تاریخ زندگی و مبارزه طبقه ما بوده است. او منجی، زعیم، مراد، رهبر و پیشوای ما نیست، همرزم، همسنگر، همراه و همگام ما در تمامی میدان های پیکار است. انسانی که تا همین الان از نیاز ما به او کاسته نشده است.