بسیار صریح و بی پروا از اشتباهات سترگ خود گوئیم. سرچشمه اساسی و زمینی سیه روزی ها را نشناختیم، ریشه واقعی بی حقوقی ها، ستمکشی ها، تبعیضات کوبنده و خفت آمیز جنسیتی، قومی، سنی، فقر، بی سرپناهی، گرسنگی، فلاکت، ریشه محرومیت از بهداشت، دارو، درمان، آموزش، رفاه معیشتی و اجتماعی را نکاویدیم، بضاعت لازم این کاویدن را نداشتیم. نسلی بودیم که از یک سو بسان هر نسل دیگر، کوله بار عظیم فروماندگی، کج پنداری، غلط اندیشی، وارونه بینی میراث اسلاف را بر گرده شعور خود بار داشتیم و از سوی دیگر و هزاران بار بدتر از آن، نه با سر خود، که با سر طبقه مسلط عصر، به ویژه با سر اپوزیسیونهای این طبقه می اندیشیدیم. اپوزیسیونهائی که خود تا مغز استخوان پاسدار شیوه تولید و مناسبات مسلط موجود، پاسدار سرچشمه زمینی و بنیادی کل سیه روزی های ما بودند، اما بر سر تقسیم سهام سود، قدرت، مالکیت، حاکمیت با وحوش حاکم طبقه خود اختلاف داشتند، بعضا راه بقای نظام مستولی عصر را در آویختن به الگو یا الگوهای اقتصادی، سیاسی، حقوقی، ایدئولوژیک متفاوت با الگوی خاص حاکمان روز جستجو می کردند. صریح تر و دقیق تر بگوئیم. ما در یک جامعه سرمایه داری زندگی می کردیم. جامعه ای که شالوده هستی آن بر رابطه خرید و فروش نیروی کار استوار است. کل انسانهایش قهرا و گریزناپذیر به دو طبقه اجتماعی متضاد و متخاصم تقسیم شده اند. بیش از 70 درصد این انسان ها کارگر هستند. کارگر بودن معنای زمینی کنکرت، بسیار شفاف، بی نیاز از رازپردازی، فلسفه بافی و جادوگری دارد. کارگرند یعنی زن، مرد، در شکل کارگر صنعتی، تجاری، «خدماتی»، کشاورزی، راه، ساختمان، معدن، بندر، خواننده، نویسنده، مترجم، موزیسین، راننده، معلم، پرستار، بهیار، نظافتچی، تکنیسین، اداری، خانه دار، بیکار و … در نقش مولد یا غیرمولد، در کارخانه، مدرسه، بیمارستان، حمل و نقل یا هر مرکز کار و محیط تولیدی، تجاری، آموزشی دیگر نیروی کار خود را به فروش می رسانند. آنان برای ارتزاق و امرار معاش مجبور به فروش نیروی کار یعنی تنها مایملک خود هستند. ادامه حیات از طریق فروش این کالا جبر هستی آنهاست. ظاهر ماجرا چنان است که نوع کار خویش و فرد، مؤسسه خصوصی یا دولتی خریدار کالای خود را انتخاب می کنند!! اما این اختیار!!، از بیخ و بن دروغین، صوری، فریبکارانه، رمزآلود، از همه بدتر گمراه کننده، مسخ آگین و باعث شستشوی مغزی است. آنچه تعیین کننده هستی اجتماعی این انسانها است نه مختار بودن بلکه اجبار قهرآمیز به فروش نیروی کار در شکل یک کالا است، بخش بعدی سناریو یا آنچه «آزادی انتخاب» نام گرفته است!! امری است که رخ دادن و ندادن، حتی چگونگی وقوع آن توسط شیوه تولید و مناسبات اقتصادی، اجتماعی مسلط، توسط سرمایه و شرائط آفریده سرمایه داری تعیین می گردد. این نه «انتخاب»، نه «آزادی»، نه آزادی انتخاب که باز هم جبر مستتر در هاله های متراکم جادوگری، اسرارآمیزی، شستشوی مغزی است. یک کارگر کارخانه، معلم دبستان، دبیرستان، راننده، نظافتچی، آبدار اداره، ملوان، پستچی، فروشنده، جوشکار، فلزکار، فرزکار، باغبان، آبیار، دروگر، بنا، گچکار، نجار، آهنگر، پرستار، بهیار، حتی پزشک با اراده آزاد خود نوع کارش را انتخاب نمی کند. مجبور است کار کند. کاری که انجامش، هدفش، فرایند تحققش، تولید ارزشهای مصرفی مورد نیاز زندگی بشر یا دخالت در طبیعت با هدف تولید این ارزشها نمی باشد. متضاد آن است، نیروی کاری است که به مثابه یک کالا خریده می شود تا در پروسه مصرف خود، ارزش مبادله ای آفریند، اضافه ارزش زاید و سرمایه الحاقی ایجاد کند. کاری که مستقل از مولد یا غیرمولد بودنش نیاز حتمی این فرایند است. وقتی از کارگر صحبت می کنیم انجام دهنده این نوع کار، دارنده کالای تولید کننده ارزش مبادله ای یا مورد احتیاج پروسه تولید این ارزش را مطمح نظر داریم. کارگر با این روایت، حتی «انتخاب» ظاهرا آزاد کارش!! نیز رویه بیرونی و دروغین یک قهر و جبر اقتصادی اجتناب ناپذیر است. او مجبور است نیروی کارش را، خودش را به مثابه یک کالا بفروشد و حتی الامکان با بهائی گران تر بفروشد، در همین راستا باید تخصصی، مهارتی بیاموزد، تحصیلاتی داشته باشد. هیچ کدام اینها را از سر شوق و رغبت و گزینه آزاد دنبال نمی کند. به همه اینها به عنوان ساز و کارهای فروش گرانتر نیروی کارش یا مرغوبیت و بازارپسندی افزونتر کالایش که همان نیروی کار است نظر می اندازد. با همه توان تلاش می کند تا فرزندش درس بخواند، مدرک تحصیلی بالاتر به چنگ آرد، با این مدرک شغل بهتری دست و پا نماید و در در تمامی این پیچ و خم ها و فراز و فرودها، بالاخره در جریان فروش نیروی کارش به بهائی بالاتر، موقعیتی بهتر دست یابد و زندگی مرفه تری داشته باشد!!

کل آنچه تا اینجا گفته شد، فقط یک شاخص از جمع مؤلفه های تشکیل دهنده تعریف کارگر است. شاخص دوم و به همین اندازه اساسی آن است که با فروش نیروی کارش، از کار خود به طور کامل جدا می گردد. از تسلط بر سرنوشت کار، تولید و زندگی خود ساقط می شود. نیروی کاری که فروخته است دیگر متعلق به او نیست. مصرف این نیرو به مثابه کالا حق بدیهی سرمایه دار است!!. این قانون اساسی سرمایه داری است، مطابق این «قانون»!! کارگر یک روز، یک هفته، یک ماه، یک سال، 20 سال، سی سال، تا 60 سالگی، تا 70 سالگی یا بیشتر هر روز 8 – 10 – 12 – 16 ساعت باید برای صاحب سرمایه کار کند. چگونگی مصرف کالای نیروی کار وی حق مسلم خریدار است، کارگر در این گذرهیچ کاره محض است. سرمایه دار تصمیم می گیرد چه چیز تولید شود، چه چیز تولید نشود، با مصرف نیروی کاری که خریده است نان، لباس، دارو تولید کند، مدرسه و بیمارستان سازد یا مواد مخدر، مسلسل، تانک، گلوله، بمب شیمیائی، زرهپوش آفریند و کازینو، زرادخانه های اتمی و قورخانه های نظامی برپادارد، هر تصمیمی در این زمینه یا تولید هر کدام اینها حق متقن صاحب سرمایه است. کارگر نیروی کار خود را فروخته است و محصول کارش می تواند گلوله ای باشد که به سینه همزنجیر معترض وی شلیک گردد، شاید هم کفی نان، آنتی بیوتیک یا مدرسه ای برای آموزش باشد. دو چیز روشن است. اول: حتی اگر دومی باشد باز هم سرمایه دار است که تصمیم می گیرد. دوم: اساس تصمیم وی نه سلامتی انسان، که صرفا و صرفا سود افزونتر است. اگر سود اولی بیشتر باشد، در تولید آن دچار هیچ شکی نخواهد شد. ساقط بودن کارگر از هر نوع اثرگذاری بر سرنوشت کار و تولیدش یکی از بنیادی ترین شاخص های تعریف کارگر در نظام بردگی مزدی است. شاخصی که از بنمایه هستی این نظام قابل تفکیک نمی باشد. برای لحظه ای در آثار و تبعات این شاخص تعمق کنید. فروش نیروی کار جبر زندگی کارگر است. سرمایه دار با خرید این نیرو صاحب مطلق العنان آن می گردد، او راه مصرف کالای مورد تملک خود را تولید میلیاردها تن ناپالم و ریختن آن بر سر میلیونها نفرین شده ویتنامی می بیند، کارگر امریکائی شاغل در کارخانه تولید این بمبها، هیچ کاره تولیدات خود بود، بر پایه قانون اساسی و هستی زاد سرمایه، سرنوشت حاصل کار کارگر حتی مشغله ذهن وی نیز نباید باشد. هر سخن از مداخله یا هر اعتراض وی در این حوزه، سهمگین ترین جرم، ذنب لایغفر، ناقض نظم آفرینش، ضد قانون اساسی، شورش علیه شالوده دموکراسی، طغیان علیه بنیاد حقوق بشر، مستوجب دهشتناک ترین مجازاتها است. خوب تعمق کنید! کارگر امریکائی برای معاش خود و خانواده اش کار می کرد، از اینکه با کارش، رفتارش، کردارش حتی مورچه ای را بیازارد، چه بسا خود را دچار «عذاب الیم» وجدان، ، تألم اخلاقی، شکنجه روانی می دید، او در تعیین سرنوشت کار و تولید خود هیچ نقشی نداشت. سرمایه حق هر نوع دخالت در این گذر را از وی سلب کرده بود. سرمایه دار مالک غولهای عظیم تولید سلاح، نیروی کار فروش رفته او و میلیونها کارگر دیگر مانند او را صرف تولید ناپالم می نمود تا بر سر همزنجیران آنها در ویتنام فرو بارد، تا هزار، هزار این انسانهای ستمکش، فرودست، استثمارشونده را طعمه آتش سازد. عین همین کاری که در طول هشت ماه اخیر دولت امریکا در فلسطین انجام داده و می دهد. هر چند روز یک بار سوای تمامی سبعیت ها، بشریت سوزی ها و جنایات دیگر، محموله ای مرکب از 900 بمب GBU-31- Mk84 حاصل کار کارگران امریکا یا جاهای دیگر را با حجم هر بمب 980 تن و قدرت تخریب دهشتناک، ارمغان ارتش هولوکاست آفرین اسرائیل می کند تا بر سر ساکنان بدون هیچ دفاع غزه فرو ریزد، تا کل فلسطین را گورستان دستجمعی نفرین شدگان فلسطینی سازد. جدائی کارگر از کارش و ساقط بودن وی از هر نوع حق دخالت در تعیین سرنوشت کار و تولیدش، از جمله بارزترین و بنیادی ترین مؤلفه های سرشتی سرمایه داری و قانون اساسی این نظام است. سرمایه کار پرداخت نشده طبقه کارگر است و هستی، خودافزائی، خودگستری، کهکشانی شدن، قدرت مسستولی دنیا شدن، حاکم بلامنازع جهان بودنش در گرو آن است که کارگر را چنین بیند، با او چنین کند، او را به چنین ورطه ای از سلب اختیار، سلب آزادی، سلب، انتخاب، سلب هر نوع اراده آزاد، سلب کلیه حقوق اولیه انسانی فرو راند. در همین راستا او را در آتش فقر، بی سرپناهی، فلاکت، آوارگی، گرسنگی، محرومیت از درمان، آموزش، دارو خاکستر گرداند.

سوء تعبیر نشود و فراموش نکنیم، بحث ساقط بودن کارگر از دخالت در سرنوشت کارش مطلقا محدود به تولید بمب، موشک، بمب افکن، زرادخانه های تسلیحاتی، اتمی، این یا آن محصول نیست. سخن از بنمایه سرمایه و تعریف نظام بردگی مزدی از هستی کارگر است. سرمایه ارزشی است که در جستجوی تبدیل به ارزشهای افزون تر می باشد. نگاهش به انسان اساسا از این منظر است. انسان، حق زنده بودن یا نبودن وی را از این زیج رصد می کند و می کاود. کارگر در مشرب سرمایه، موجودی است که باید ارزشی چند ده برابر آنچه زیر نام مزد یا بهای بازتولید نیروی کارش دریافت می کند، تولید نماید، کل این ارزش آفریده نوین پس از کسر بهای بازتولید نیروی کار و رفاه متعالی سرمایه دار، یکراست، بدون کم و کسر، تبدیل به سرمایه الحاقی جدید شود. آنچه در مرام سرمایه فاقد هر نوع معناست انسان و آنچه واجد کل اهمیتها است سرمایه و خودگستری هر چه نامتناهی تر آن است. این سرشت شیوه تولید سرمایه داری است که در بطن، متن و سیطره اش، هر چه سرمایه عظیم تر می شود کارگر حقیرتر می گردد. هر چه سرمایه می بالد، کارگر ژرف تر می کاهد. هر چه سرمایه نیرومندتر شاخ و برگ می کشد، کارگر کوبنده تر به فرودستی و فرسودگی می افتد. هر چه سرمایه کوه آساتر رشد می کند، کارگر شتابناک تر به باتلاق استیصال سقوط می نماید. هر چه سرمایه قاهرتر می گردد، کارگر مقهورتر، مفلوکتر می شود. هر چه سرمایه بر حجم خود می افزاید، کارگر دردناکتر میان شعله های فقر می سوزد. رابطه کارگر و سرمایه چنین است و سرمایه با این هویت، بنمایه، شاخص، اولا: کارگر را پیچ و مهره محض ماشین تولید اضافه ارزش می بیند، ثانیا: فلسفه هستی انسان را در آفرینش، گردش و سامان پذیری ارزش مبادله با هدف سود و تولید سرمایه غول آساتر می کاود. اگر مدرسه تأسیس می کند، بیمارستان می سازد، وسائل حمل و نقل زمینی، دریائی، هوائی، پدید می آرد، وسائل زندگی تولید و عرضه می کند، به تنها چیزی که مطلقا نظر ندارد، انسان و نیاز زندگی انسانها است، در کل این قلمروها یگانه نیروی محرک تولید و کار، آفرینش ارزش اضافی انبوه تر و سرمایه های کهکشانی تر است. بشر در اینجا، در سیطره این مناسبات وسیله ای به تمام و کمال پوشالی است. وسیله ای که باید ارزش های جدید آفریند، ارزش های آفریده جدید را مصرف نماید، در حلقه ای از پروسه بازتولید و ارزش آفرینی سرمایه ایفای نقش کند و با این نقش بازی روند تولید اضافه ارزش و خودگستری سرمایه را عینیت بخشد و به فرجام رساند. در این نظام کار و موضوع کار، انسان کارگر، مواد خام و کمکی و ابزار در مجموع وسائل تولید را تشکیل می دهند، وجود دارند تا اضافه ارزش آفرینند، وجود بشر موضوعیت دارد تا ارزش های آفریده را مصرف نماید یا پروسه تولید سرمایه را مدیریت و برنامه ریزی کند، محور همه جا سود و سرمایه است و انسان سوای ادوات، ابزار، مهره، عمله تولید سود هیچ چیز دیگر نیست.

سومین شاخص کارگر بودن خلع ید مطلق وی، از هر نوع اثرگذاری راستین انسانی در تعیین سرنوشت زندگی خویش است. آنکه از کار خود جدا است. از مداخله در آفریده های کار خود ساقط است، چگونه می تواند تعیین کندده مقدرات زندگی خویش باشد؟؟!! طرد جامع الاطراف وی از هر شکل دخیل بودن در تقدیر معاش، رفاه و زندگی اجتماعی خود هم امری کاملا متقن و «اظهر من الشمس» است. نمایندگان فکری، دانشوران، فیلسوفان، سیاستمداران، جامعه شناسان، حقوقدانان و سایر مدافعان سرمایه داری، حاضر به قبول این واقعیت روشن بدیهی تر از هر قضیه ساده هندسی نیستند. آنها بلافاصله بر منبر «اندیشه» جلوس می کنند، اندر نعت دموکراسی زبان از کام و شمشیر از نیام می کشند. فریاد سر می دهند که «حکومت مردم بر مردم»!! کلید حل هر مشکل است!! کارگران مثل صاحبان سرمایه، مثل سکانداران سفینه قدرت دارای یک رأی هستند!! برابری کامل حکمفرماست!! هر انسان یک رأی و همین یک رأی است که سرنوشت همه چیز را مشخص می سازد!! آنها بی شرم ترین و سفاک ترین دروغگویانند. نکته، نکته حرفهایشان سم مهلکی است که خورند شعور انسانها می سازند، افکار را مهندسی می کنند، منجمد می نمایند تا پذیرای ماندگاری سرمایه داری گردد. «حق رأی» ادعائی آنها نه «حق» و نه «رأی» است. متضاد بارز و فاحش هر دو است. حق نیست، ناحق محض است. رأی نیست، سلب رأی مطلق است. انتخاب نیست، اجبار است، اختیار نیست، اطاعت کورکورانه برده وار است. آزادی نیست، خاکسپاری کامل آزادی در گورستان حکومت شوندگی، سلب اراده و فرودستی است. کارگر می خواهد با رهائی کامل از زنجبر بردگی مزدی، فارغ از وجود طبقات و استثمار طبقاتی، آزاد از سلطه هر گونه دولت بالای سر، به مثابه عضوی پرورده در یک جنبش سازمان یافته شورائی سراسری، در مکان فردی از ساختار قدرت شورائی ناشی از این جنبش، هر چه آزادتر، آگاه تر، خلاق تر، برابرتر، اثرگذارتر، هشیارتر، بیدارتر، همراه با همه کارگران دیگر، سیر تا پیاز پروسه کار همگانی، تولید اشتراکی و زندگی اجتماعی انسانی خود را برنامه ریزی بنماید، بیاندیشد. تدبیر نماید، حاصل برنامه ریزی دستجمعی شورائی اندیشیده خود را لباس اجرا پوشاند. سیر تا پیاز آنچه را که آفریده است باز هم شورائی، آزاد، مدیر، مدبر، خلاق، آگاه، کاملا برابر و بصیر، در خدمت معاش، رفاه، سلامتی، فراغت، شادمانی، رشد نامحدود فکری، بلوغ متعالی جسم و شعورش قرار دهد. این خواست طبیعی و ازاد و اندیشیده هر انسان است. اما آنچه از دل «آزادترین، شفاف ترین، بی غل و غش ترین رأی گیری ها، انتخابات» بیرون می آید رویه عمیقا و از همه لحاظ متضاد خواست، انتظار و اراده آگاه کارگر است، ضد حق است، ضد آزادی است، ضد انتخاب و اختیار، ضد انسان و انسانیت است. قدرت اختاپوسی محصول توسعه یافته ترین و شکوفا شده ترین دموکراسی ها، ماشین قهر اقتصادی، سیاسی، نظامی، پلیسی، اطلاعاتی، مدنی، حقوقی، فرهنگی، ایدئولوژیک یکه تازی است که ساخته شده است تا کل خورد و خوراک، پوشاک، بهداشت، آموزش، دارو، درمان، رفاه، سلامتی، تفریح و همه دار و ندار کارگر و خانوارش را هر چه وحشیانه تر و بی محاباتر در پای سود هر چه فزون تر سرمایه قربانی سازد. رابطه سرمایه با کارگر چنین است. سرمایه داری با توده های کارگر جهان چنین می نماید.

از شرح خطاها، ندانستن ها و اشتباهات فاحش شکست آفرین خویش آغاز نمودیم. بر این نکته بنیادی انگشت نهادیم که در جامعه سرمایه داری زندگی می کردیم و می کنیم، جامعه ای مبتنی بر رابطه خرید و فروش نیروی کار، متشکل از دو طبقه اساسی سرمایه دار و کارگر، جامعه تولید، بازتولید، خودافزائی و خودگستری سرمایه، جامعه ای که 70 درصد آحادش کارگرند، با کار شاق، طاقت فرسا، کاهنده و فرساینده، سرمایه را، کهکشان لایتناهی سرمایه ها را می آفرینند و دقیقا همین سرمایه، همین قدرت بتواره آفریده کارشان بر کل هست و نیست آنها حکم می راند. سرنوشت کار، تولید، زندگیشان را تعیین می کند، در باره اشتغال، بیکاری، معاش، گرسنگی، رفاه، مرگ ناشی از فقر، آموزش، درمان، محرومیت از دارو، دکتر، بهداری، بیمارستان، مدرسه، دانشگاه، هر حق اولیه انسانی، هر جرعه آزادی، بمباران کل حقوق و آزادی ها، تبعیضات خرد کننده، خفت زا و تفتان جنسیتی، قومی، سنی، فرهنگی، خورد و خوراک و پوشاک، فکر و اراده و رفتار، عزت و ذلت و همه چیز و همه چیز آنان تصمیم می گیرد، اعمال اراده می نماید و رطب و یابس کل آمور را مقدر می گرداند. ما در چنین جامعه ای زادیم ، زندگی می کنیم، بیش از 70% جمعیت نفرین شده کارگرش را تشکیل می دهیم، موقعیت ما به مثابه توده فروشنده نیروی کار، تولید کنندگان سرمایه، طبقه کارگر، جمعیت عظیم بردگان مزدی فسیل در چرخه تولید، مدفون در نظم اجتماعی سرمایه، مرکب از کارگر کارخانه، فروشگاه، «خدمات»، کشاورزی، ساختمان، معدن، بندر، خواننده، نویسنده، مترجم، فیلمساز، راننده، معلم، پرستار، بهیار، نظافتچی، اداری، خانه دار، بیکار، مولد یا غیر مولد، چنان بود و چنان است که بالاتر گفتیم. این حرف «تولستوی» اشراف زاده منزجر از فقرا را هم فراموش نکنیم که: «خانواده های شوربخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند» آحاد طبقه ما به رغم اشتراک کامل در آنچه وجود اجتماعی و طبقاتی آنها را توصیف می کند، به رغم وحدت بنیادی در فروشنده نیروی کار بودن، جدائی کامل از کار خویش، سقوط مطلق از دخالت در تعیین سرنوشت کار، تولید و زندگی خود، به رغم این مشترکات هویتی، از لحاظ نوع اشتغال، شرائط کار، فشار استثمار، بهای نیروی کار، «امکانات اجتماعی، رفاهی»، وضعیت خورد و خوراک و پوشاک، ابعاد فقر و فلاکت و محرومیت، مولد یا غیرمولد بودن، سطح تحصیلات، درجه مهارت و تخصص، برخوردداری از سرپناه، دارو، درمان، پاره ای موارد دیگر در شرائط کم یا بیش متفاوت و مختلفی به سر می برند. در حالی که اقلیتی جائی برای سکونت دارند، جمعیت کثیری آلونک نشین، گورخواب، کارتن خواب هستند. در میان آنان که سقفی بر سر دارند، درصد کسانی که مجبورند بیشترین بخش بهای نیروی کارشان را صرف پرداخت اجاره بهای مسکن سازند حائز اکثریت می باشند. مزدها اختلاف فاحش دارند و حتی در اندرون طبقه ما، از زیر یک میلیون تا بالای 50 میلیون تومان در ماه پایئن و بالا می باشند. مطابق آمارهای رسمی دولت سرمایه، حتی لایه اخیر، لایه ای از کارگران که مزدهای بالای 50 میلیون تومان می گیرند، اسیر فقر فاحش هستند. اکثریت غالب، شاید 80% توده های طبقه ما را کارگرانی تشکیل می دهند که در وخیم ترین وضعیت معیشتی، دارو، درمان، سرپناه به سر می برند و با فقر، گرسنگی، فلاکت، خفت و سیه روزی دست و پنجه نرم می کنند. متوسط نرخ استثمار در اینجا بالای 1500% است.

ما، 70% جمعیت جامعه، توده های طبقه کارگر با مشترکات بنیادی و هویتی که قبلا تشریح شد، با تفاوتهای اندرونی بالا، در سیطره نظام بردگی مزدی زندگی می کردیم، فروشنده نیروی کار بودیم، کوهسار سر به فلک کشیده سرمایه ها را تولید، بازتولید، ارزش افزا می نمودیم، محصول کار روزمره لایتناهی خود را خدای قاهر، طاغی، جبار، آمر، قادر، مستولی و حاکم بر سرنوشت خود می ساختیم، کلیه مصائب و سیه روزی های مولود این نظام، آفریده این خدای مخلوق کار خویش را تحمل می نمودیم، اما ریشه فقر و فلاکت و بی خانمانیها، گرسنگی ها، محرومیت ها، کشتار ابتدائی ترین حقوق و آزادی ها، تبعیضات رعب انگیز جنسیتی و قومی و سنی، فرودستی، ستمکشی، حقارت، بدبختی های بیکران دامنگیر و آوار بر سر خویش را در وجود سرمایه، در کارگر بودن، در فروشنده نیروی کار بودن، در بردگی مزدی خود نمی کاویدیم. کل این مصائب از ژرفای وجود سرمایه داری، از عمق رابطه خرید و فروش نیروی کار، از کارگر بودن و فروشنده نیروی کار بودن اکثریت غالب جامعه می جوشید. این سهمگین ترین، خطیرترین، فاحش ترین و شکستبارترین پاشنه آشیل نسل شکست خورده ما بوده است و اکنون نیز هست. ما با عزیمت فاجعه بار از این خطای عظیم سهمناک، خطائی که سرچشمه اش در وجود اجتماعی و طبقاتی ما نبود، در همان رابطه خرید و فروش نیروی کار، رابطه تولید اضافه ارزش، در هستی سرمایه داری بود، در افکار، راهبردها، باورها، پندارها، آموزش ها، نگاهها، نگرش ها، انگاره ها، تحلیل پردازی ها، آناتومی ها، چاره گریها و راه حل جوئیهای فراجوشیده، روئیده و بالیده از کشتزار هستی سرمایه بود. اندیشه ها، ایدئولوژی ها، نظریه ها، اخلاقیات، عادات، فرهنگ، کالبدشکافی های اقتصادی، آموزشهای نظری، استراتژی ها و تاکتیک های اعمال قدرت یا ابزار جدال و تسویه حساب های درونی طبقه بورژوازی، بخش های حاکم و اپوزیسیون این طبقه بود. این قانون طبیعی تاریخ تکامل جوامع انسانی است که طبقه مسلط هر عصر و لایه های مختلفش، به ویژه اپوزیسیونهای معزول اندرونی آن، تمامی باورها، اعتقادت، افکار و رویکردهای خود را بر طبقه فرودست متضاد و متخاصم نیز تحمیل و دیکته می کنند. در همین راستا نقد بی امان، مستمر، تعطیل ناپذیر، عمیقا رادیکال، ریشه کاو، جامع، پوینده و بالنده کل این فراورده های فکری، ایدئولوژیک، سیاسی، حقوقی، فرهنگی، مدنی و اخلاقی نیز جزء لایتجزای فرایند کارزار طبقاتی فرودستان، استثمارشوندگان و ستمکشان هر عصر است. این موضوع در مورد طبقه کارگر اهمیت بسیار اساسی و پایه ای افزون تری دارد. ما شوربختانه چنین نکردیم. سرمایه را سرمایه داری را نشناختیم، ریشه دردها، رنجها، بدبختی ها را در ژرفنای آن نکاویدیم. بر همین اساس راه کارزار واقعی ضد سرمایه داری پیش نگرفتیم، زیر فشار این خطای عظیم و سهمگین شکست خوردیم اما این هنوز مطلع و آغاز گفتار است. با ما گفتگو کنید!

ادامه دارد

سخنداران سخن شنو

خرداد 1403